بكش به روی سر خسته ام، پر خود را.mp3
زمان:
حجم:
3.87M
بكش به روی سر خسته ام، پر خود را
به این دو چشم، عبای معطّر خود را
برای اینکه شبی هم به ما سری بزنی
بگیر زیر بغل های مادر خود را
میان گریه كنانت رسیده ام، شاید
به كربلا برسانی كبوتر خود را
به ما بهشت نوشتند، ما نمی خواهیم
كنار خویش نگه دار نوكر خود را
بصیرت است همین روضه و، به این بیرق
گره زدیم تمامی باور خود را
حسین گفتنِ ما دستِ ما نبود، از توست
بگو به زمزمه، ذكرِ مكرّر خود را
حسن لطفی
#روضه #امام_زمان عجل الله فرجه الشریف #حاج_محمود_کریمی #حسن_لطفی
@nohematn
رسیده ام به نفس های آخرم دیگر.mp3
زمان:
حجم:
7.82M
رسیده ام به نفس های آخرم دیگر
که دست های خزان کرده پرپرم دیگر
میان سینه ی خود قلب پرپری دارم
نه سایه ی پدری نه برادری دارم
دو چشم من به در اما کسی نمی آید
برای دیدنم آیا کسی نمی آید؟
نشد که حرف دلم را به آشنا گویم
به روی بستر مرگم رضا رضا گویم
اگرچه داغ برادر شکست خواهر را
ولی به نیزه ندیدم سر برادر را
تمام زمزمه ام زینب است در دم مرگ
که دوخت سوی عزیزش نگاه آخر را
دوباره روضه به پا کرده ام در این خانه
دوباره می شنوم گریه های مادر را
سر پدر به نی و عمه در هجوم سنگ
کسی نبود بگیرد دو چشم دختر را
میان بزم شراب و کنار نامحرم
چو دید چشم ستمگر لبان پرپر را
به پیشِ چشم یتیمان شرر به جان می زد
بر آن لبان ترک خورده خیزران می زد
حسن لطفی
#روضه #حضرت_معصومه #حاج_میثم_مطیعی #حسن_لطفی
@nohematn
لحظه ها لحظه های آخر بود.mp3
زمان:
حجم:
7.03M
لحظه ها لحظه های آخر بود
آخرین ناله های خواهر بود
خواهری که میان بستر بود
چقدر سینه اش مکدر بود
بسترش رو به قبله تا کرده
روی خود را به کربلا کرده
مجلس روضه را بپا کرده
باز هم یاد دردها کرده
یاد باغ گلی که پرپر بود
پلکهایش کمی تکان دارد
رعشه ای بین بازوان دارد
پوستی روی استخوان دارد
خاطراتی ز خیزران دارد
چشمش از صبح، خیره بر در بود
تا علی اکبرش اذان ندهد
اصغرش خنده را نشان ندهد
تا علمدار سایبان ندهد
تا حسینش ندیده جان ندهد
انتظارش چه گریه آور بود
زیر این آفتاب میسوزد
تنش از التهاب میسوزد
یاد عباس و آب میسوزد
مثل روی رباب میسوزد
یاد لبهای خشک اصغر بود
میزند شعله مرثیه خوانیش
زنده ماندن، شده پرشیانیش
مانده زخمی به روی پیشانیش
آه از روز کوچه گردانیش
چقدر در مدینه بهتر بود
سه برادر گرفته هر سو را
و علی هم گرفته بازو را
دور تا دور قد بانو را
تا نبینند چادر او را
آه از آن دم که پیش اکبر بود
ناگهان یک سپاه خندیدند
بر زنی بی پناه خندیدند
او که شد تکیه گاه خندیدند
مردمی با نگاه خندیدند
بعد از آن نوبت برادر بود
جمع کوفی و شام یادش هست
آن همه ازدحام یادش هست
حال و روز امام یادش هست
چشمهای حرام یادش هست
چشمها روی چند دختر بود
حسن لطفی
#روضه #حضرت_زینب علیها سلام #حاج_محمود_کریمی #حسن_لطفی
@nohematn
رسیده ام به نفس های آخرم دیگر.mp3
زمان:
حجم:
7.82M
رسیده ام به نفس های آخرم دیگر
که دست های خزان کرده پرپرم دیگر
میان سینه ی خود قلب پرپری دارم
نه سایه ی پدری نه برادری دارم
دو چشم من به در اما کسی نمی آید
برای دیدنم آیا کسی نمی آید؟
نشد که حرف دلم را به آشنا گویم
به روی بستر مرگم رضا رضا گویم
اگرچه داغ برادر شکست خواهر را
ولی به نیزه ندیدم سر برادر را
تمام زمزمه ام زینب است در دم مرگ
که دوخت سوی عزیزش نگاه آخر را
دوباره روضه به پا کرده ام در این خانه
دوباره می شنوم گریه های مادر را
سر پدر به نی و عمه در هجوم سنگ
کسی نبود بگیرد دو چشم دختر را
میان بزم شراب و کنار نامحرم
چو دید چشم ستمگر لبان پرپر را
به پیشِ چشم یتیمان شرر به جان می زد
بر آن لبان ترک خورده خیزران می زد
حسن لطفی
#حضرت_معصومه #حاج_میثم_مطیعی #حسن_لطفی
@nohematn