ای مَسنَدِ تو عرشِ برین، عالَمِ لاهوت
خاکِ قدمت مُشکِ تر و لُوْلُوْ و ياقوت
ای کاش که بودم ز غلامانِ حریمت
اربابْ تو، صاحبْ تو و من عاجز و مَسکوت
تو برجِ اسد را اسدُ الله و مَکینی
من غرقهء بَحرِ عدم و مَسکن من: حُوت
ای شمسِ وجودِ دو سرا را شَرَفُ الشَّمس
تو سُندُس و اِستَبرَق و من لَتّهء ماهُوت
ای ساقیِ کوثر به فِدای مِیِ نابت
تو آبِ حیاتیّ و منم بادیهء لوُت
گیسوی مُعَنبَر ز چه بر چهره فشاندی؟
دیوانه شده اهلِ عقول از تبِ گیسوت
تو پادشهی ملکِ بقا را شهِ خوبان
من بندهء بیچاره تو، نیست مرا قوُت
تو صوم و صلات و حجُ و ایمان و زکاتی
جِبت است همه دشمنِ تو یا همه طاغوت
تو آیتِ رحمانی و رحمان و رحیمی
شکّاک، ز ادراک تو درمانده و مَمقوت
یک جرعه ز مینای تو هر پیر بنوشد
بُرنا شود آن پیر اگر چه شده فَرتوت
ناسوُر شده زخم زمان، صورْ برافراش
ای صورِ سِرافیل به درگاه تو سافُوت
دار است مرا چاره تو ای دار و ندارم
دارو ز سلاسل بده هم دار از آن موت
رائف شده مسحور جلال و جبروتت!
هاروت در این قائله مبهوت، چو ماروت!
✍️شعر از:
#حسین_شادمان
متخلص به:
#رائف
🌔 @nojoom_et