eitaa logo
🌴نکات ناب🌴
138 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1هزار ویدیو
19 فایل
کانال 🌴نکات ناب 🌴تحت نظارت حوزه علمیه فاطمیه (س)شهرستان زابل. آیدی ارتباط با مدیران @Mir915 @L_Koohestani @khanom_rezaeyan @khadem_shohada71
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راهکارهای زندگی موفق در
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅گردوی بی مغز ✍مـلا مهرعلی خـویی ، روزی در کوچه دید دو کـودک بر سـر یک گردو با هم دعوا میکنند. به خاطر یک گردو یکی زد چشـم دیگری را با چـوب کور کرد. یکی را درد چشـم گرفت و دیگـری را ترس چشـم درآوردن . گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند ملا گردو را برداشت و شکست ودید، گردو از مغز تهی است، شروع کرد به گریه کردن. سوال کردند تو چرا گریه میکنی؟ گفت دو کودک ازروی نادانی و حس کودکانه، بر سر گردویی دعوا می کردند که پوچ بود و مغز نداشت دنیا هـم همینه ، مثل گـردویی بـدون مغز! که بر سر آن می ‌جنگیم و وقتی خسته شدیـم و آسیب به خـود و یا دیگران رسـاندیم و پیر شدیم ، چنین رها کرده و برای همیشه می‌ رویم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راهکارهای زندگی موفق در
🔴«با تو همدردیم همسایه» ✍ این جنایتها به دلیل تضعیف میدان ومرد میدان است. ☝️ودانش آموزان شیعه افغانستان بدلیل نبود مرد میدان چنین پرپر شدند...  
🌸«امان از بدبختی» با صدای طفل دوسال و نیمه‎اش از خواب پریده بود و حالا که در خواب به او دارو می‎داد، به خاطر خستگی، کلافه بود و تندی می‎کرد: «بخور دیگه! آه! کوفت کن!» دخترک مقاومت می‌کرد و نمی‌خواست فرو دهد. آخرش هم بالا آورد. صبر مهین تمام شد: ای خدا! هرچه بدبختی است سر من ریخته! چقدر من بدبختم! خسته‎ام. خوابم می‎آید. این‎ها هم که نیمه‎شب هم خواب نمی‌گذارند برایم! بدبختی هم حدی دارد! همسرش از خواب بیدار شد:« چه‌ شده خانوم؟» _هیچ شما بخواب. همه‌ی بدبختی‌ها برای ما زنان بیچاره است. _خانومی این ثوابی که شما می‌بری مگر با کل کارهای ما قابل مقایسه است؟ یاد همسایه باش که آرزو می‌کند یک شب به خاطر بچه بدخواب شود. حسرت همین شب‌های تو را می‌برد. زن به فکر فرو رفت. زن همسایه، همه جور دوا دکتری کرده بود و حالا دیگر هیچ امیدی به داشتن کودکی از وجود خودش، نداشت. همیشه با حسرت، بر سر کودکان او بوسه می‎زد. در همین فکرها بود که صدای اذان صبح بلند شد‌. کورمال کورمال، وضو گرفت و خودش را به سجاده رساند. زیر لب زمزمه کرد: خستگی‌هایت را به خدا هدیه کن. بهشت بابت همین زحمت‎هایت زیر پای توست.