جزء بیست و ششم.mp3
4.04M
﷽
تلاوت #جزء_بیست_و_ششم_قرآن_کریم
با نوای دلنشین استاد معتزآقائی
#نکات_ناب
#حوزه_علمیه_فاطمیه_س_زابل
@nokate_nab_hozehfatemiah_zabol
Tahdir joze27.mp3
4.02M
﷽
تلاوت #جزء_بیست_و_هفتم_قرآن_کریم
با نوای دلنشین استاد معتزآقائی
#نکات_ناب
#حوزه_علمیه_فاطمیه_س_زابل
@nokate_nab_hozehfatemiah_zabol
✅گردوی بی مغز
✍مـلا مهرعلی خـویی ، روزی در کوچه دید دو کـودک بر سـر یک گردو با هم دعوا میکنند. به خاطر یک گردو یکی زد چشـم دیگری را با چـوب کور کرد. یکی را درد چشـم گرفت و دیگـری را ترس چشـم درآوردن . گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند
ملا گردو را برداشت و شکست ودید، گردو از مغز تهی است، شروع کرد به گریه کردن. سوال کردند تو چرا گریه میکنی؟ گفت دو کودک ازروی نادانی و حس کودکانه، بر سر گردویی دعوا می کردند که پوچ بود و مغز نداشت
دنیا هـم همینه ، مثل گـردویی بـدون مغز! که بر سر آن می جنگیم و وقتی خسته شدیـم و آسیب به خـود و یا دیگران رسـاندیم و پیر شدیم ، چنین رها کرده و برای همیشه می رویم
🔴«با تو همدردیم همسایه»
✍ این جنایتها به دلیل تضعیف میدان ومرد میدان است.
☝️ودانش آموزان شیعه افغانستان بدلیل نبود مرد میدان چنین پرپر شدند...
#افغانستان_تسلیت
#دشت_برچی
جزء بیست و هشتم.mp3
4.04M
﷽
تلاوت #جزء_بیست_و_هشتم_قرآن_کریم
با نوای دلنشین استاد معتزآقائی
#نکات_ناب
#حوزه_علمیه_فاطمیه_س_زابل
@nokate_nab_hozehfatemiah_zabol
🌸«امان از بدبختی»
با صدای طفل دوسال و نیمهاش از خواب پریده بود و حالا که در خواب به او دارو میداد، به خاطر خستگی، کلافه بود و تندی میکرد: «بخور دیگه! آه! کوفت کن!» دخترک مقاومت میکرد و نمیخواست فرو دهد. آخرش هم بالا آورد. صبر مهین تمام شد:
ای خدا! هرچه بدبختی است سر من ریخته! چقدر من بدبختم! خستهام. خوابم میآید. اینها هم که نیمهشب هم خواب نمیگذارند برایم! بدبختی هم حدی دارد!
همسرش از خواب بیدار شد:« چه شده خانوم؟»
_هیچ شما بخواب. همهی بدبختیها برای ما زنان بیچاره است.
_خانومی این ثوابی که شما میبری مگر با کل کارهای ما قابل مقایسه است؟ یاد همسایه باش که آرزو میکند یک شب به خاطر بچه بدخواب شود. حسرت همین شبهای تو را میبرد.
زن به فکر فرو رفت. زن همسایه، همه جور دوا دکتری کرده بود و حالا دیگر هیچ امیدی به داشتن کودکی از وجود خودش، نداشت. همیشه با حسرت، بر سر کودکان او بوسه میزد.
در همین فکرها بود که صدای اذان صبح بلند شد. کورمال کورمال، وضو گرفت و خودش را به سجاده رساند.
زیر لب زمزمه کرد: خستگیهایت را به خدا هدیه کن. بهشت بابت همین زحمتهایت زیر پای توست.
#پست_متنی
#خانواده
#سبک_زندگی
#مادرانه