#مادران_آسمانی
رختهارو جمع کردم توی حیاط تا وقتی برگشتم بشویم. وقتی برگشتم، دیدم علی از جبهه برگشته و گوشه حیاط نشسته و رختها هم روی طناب پهن شده!
رفتم پیشش و بهش گفتم:
الهی بمیرم! مادر، تو با یه دست چه طوری این همه لباس رو شستی؟
گفت: ....
#دمی_با_شهدا
نگاهی احساسی و متفاوت
#سفره_آسمانی
●➼┅═❧═┅┅───┄
https://eitaa.com/joinchat/1955397680Ca4b12abab3
#مادران_آسمانی
از مادر شهید مفقود الاثر، مسعود صداقتی میخواهیم از لحظات دل تنگیش بگوید!
او میگوید: اگر بچه خود شما یک ساعت دیر بیاید چه حالی به شما دست میدهد؟
من سی سال است همان احوال را دارم ...
#دمی_با_شهدا
نگاهی احساسی و متفاوت
#سفره_آسمانی
https://eitaa.com/joinchat/1955397680Ca4b12abab3
●➼┅═❧═┅┅───┄
#مادران_آسمانی
وقتی خبر شهادت پسرانش مهدی و مجید را به او دادند، رفت حرم حضرت معصومه (س)، بچه های لشگر علی بن ابی طالب (ع) آمده بودند!
گفت: ای کاش به تعداد رگ های بدنم پسر داشتم، میفرستادمشان جبهه ....
سخنرانی حاج خانم تمام شد، خیلی از ....
#دمی_با_شهدا
نگاهی احساسی و متفاوت
#سفره_آسمانی
https://eitaa.com/joinchat/1955397680Ca4b12abab3
●➼┅═❧═┅┅───┄