فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 رئیسی: #حجاب امری قانونی است و پایبندی به آن واجب است
🔹رئیسجمهور: حجاب فرد و جامعه را از لرزش و آسیب مصون میکند. اگر کسی در اینباره مخالف است میتوان درباره آن گفتگو کرد. اما ما امروز یک الزام قانونی داریم و پایبندی به قانون، جامعه را قانونمند میسازد.
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
https://eitaa.com/noktehayenab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 نقل خاطره از رهبر انقلاب در مورد صرفه جویی در مصرف آب هنگام وضو!
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
https://eitaa.com/noktehayenab
♥️⃟📚بـدون تـــو هــرگـــز♥️⃟📚
#قـسمـت_بیست_و_ششم
سخت تر از همه، ماه رمضان از راه رسید ... حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم ... عمل پشت عمل...
انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره ... اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من
بود...
از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم ... کل شب بیدار ... از شدت خستگی خوابم نمی برد ... بعد از ظهر بود و هوا،
ملایم و خنک ... رفتم توی حیاط ... هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد ... توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد ... و با لبخند بهم سلام کرد...
–امشب هم شیفت هستید؟
–بله...
–واقعا هوای دلپذیری شده...
با لبخند، بله دیگه ای گفتم ... و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره ... بیش از اندازه خسته بودم
و اصلا حس صحبت کردن نداشتم ... اون هم سر چنین موضوعاتی...
به نشانه ادب، سرم رو خم کردم ... اومدم برم که دوباره صدام کرد...
–خانم حسینی ... من به شما علاقه مند شدم ... و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه ... می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم...
برای چند لحظه واقعا بریدم...
–خدایا، بهم رحم کن ... حالا جوابش رو چی بدم؟...
توی این دو سال، دکتر دایسون ... جزء معدود افرادی بود که توی اون شرایط سخت ازم حمایت می کرد ... از طرفی هم، ارشد من ... و رئیس تیم جراحی عمومی بیمارستان بود ... و پاسخم، می تونست من رو در بدترین شرایط قابل تصور قرار بده...
–دکتر حسینی ... مطمئن باشید پیشنهاد من و پاسخ شما... کوچک ترین ارتباطی به مسائل کاری نخواهد داشت ...
پیشنهادم صرفا به عنوان یک مرده ... نه رئیس تیم جراحی...
ادامه دارد...
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
https://eitaa.com/noktehayenab
┅┄「تنھامیانداعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄
#Part_15
در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای داعش نبود که هرازگاهی اطراف شهر را میکوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلولههای داعش را بهوضوح میشنیدیم.
دیگر حیدر هم کمتر تماس میگرفت که درگیر آموزشهای نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن محاصره و دیدار دوبارهاش دلخوش بودم.
تا اولین افطار ماه رمضان چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است.
تأسیسات آب آمرلی در سلیمانبیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لولهها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم.
شرایط سخت محاصره و جیرهبندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای افطار به نان و شیره توت قناعت میکردیم و آب را برای طفل شیرخواره خانه نگه میداشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم.
اما با این آب هم نهایتاً میتوانستیم امشب گریههای یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک میشد، باید چه میکردیم؟
زنعمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو قرآن میخواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل ماندهایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید.
در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزهداری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش میزد که چند روزی میشد با انفجار دکلهای برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش میشد دیگر از حال حیدرم هم بیخبر میماندم.
یوسف از شدت گرما بیتاب شده و حلیه نمیتوانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب میفهمیدم گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشیها میجنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود.
زنعمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد.
زنعمو نیمخیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با خمپاره میزنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشههای در و پنجره در هم شکست.
من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خردههای شیشه روی سر و صورتشان پاشیده بود.
زنعمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه میکرد نمیتوانست از پنجره دورشان کند.
حلیه از ترس میلرزید، یوسف یک نفس جیغ میکشید و تا خواستم به کمکشان بروم غرّش انفجار بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجرههای بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد.
در تاریکی لحظات نزدیک اذان مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمیدید و تنها گریههای وحشتزده یوسف را میشنیدم.
هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست میکشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمیدیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟»
به گمانم چشمان او هم چیزی نمیدید و با دلواپسی دنبال ما میگشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس میلرزند.
پیش از آنکه نور را سمت زنعمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!»
ضجههای یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ میترسیدم امانت عباس از دستمان رفته باشد که حتی جرأت نمیکردم نور را سمتش بگیرم.
عمو پشت سر هم صدایش میکرد و من در شعاع نور دنبالش میگشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بیخبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست...
···------------------···•♥️•···------------------···
به قلم: فاطمه ولی نژاد
ادامه دارد...
https://eitaa.com/noktehayenab
❌ دو نکته دیگر درباره این بانوی بزرگ اسلام را هم به خاطر داشته باشید که :
1️⃣ اولا ایشان قبل پیامبر(ص) با هیچ فرد دیگری ازدواج نکرده بودند . عده ای برای آنکه فضیلتی برای عایشه درست کنند و او را تنها دختری بدانند که با پیامبر ازدواج کرده و بقیه زنان پیامبر قبلا شوهر داشته اند ، چنین دروغی را جعل کردند که حضرت خدیجه دو بار قبلا ازدواج کرده بود !!!
2️⃣ ثانیا دو دختری به نام رقیه و ام کلثوم از پیامبر که همسر عثمان (خلیفه سوم) شدند ، دختران واقعی پیامبر(ص) نبودند ، بلکه از فرزندان خواهر حضرت خدیجه بودند که بعد وفات خواهر ایشان ، نزد پیامبر و حضرت خدیجه بزرگ شدند و در حقیقت دخترخوانده پیامبر بودند ، نه دختر واقعی پیامبر. ( این دروغ را هم عده ای پر و بال دادند تا فضیلتی برای عثمان ساخته باشند که اگر حضرت علی با یک دختر پیامبر ازدواج کرد، عثمان با دو دختر پیامبر ازدواج کرد !!!!!) یکی نیست به اینها بگوید حضرت زهرا سلام الله علیها کجا و بقیه کجا...
🌺 درود و رحمت بی کران خدا بر بانو حضرت خدیجه سلام الله علیها که هم یار خوبی برای پیامبر (ص) بودند و هم مادر مهربانی برای حضرت زهرا (س). ان شالله از شفاعت این بانوی بزرگ بهره مند شویم.
https://eitaa.com/noktehayenab
تشنه ام شد دم #افطار لبم گفت حسین
از عطش تاکه شدم زار لبم گفت حسین
یادلبهای ترک خورده ی سقا کردم
به نیابت ز علمدار لبم گفت حسین
https://eitaa.com/noktehayenab
🔴 حضرت امام جواد (علیه السّلام) می فرمایند :
ثلاثٌ یبْلُغْنَ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللّه ِ تَعالی:
کثْرَةُ الاْءسْتِغفارِ وَلِینُ الْجانِبِ وَ کثْرةُ الصَّدَقَةِ.
وَ ثَلاثٌ مَنْ کنَّ فیهِ لَمْ ینْدَمْ:
تَرْک الْعَجَلةِ وَالمْشَوَرَةِ وَالتَّوَکلِ عَلی اللّه ِ عِنْدَ الْعَزْمِ؛
سه چیز است که اگر در کسی باشد سبب خشنودی خداست:
1️⃣ زیاد استغفار کردن
2️⃣ همنشینی خوب
3️⃣ و زیادصدقه دادن
و سه چیز است که هر کس دارا باشد پشیمان نمیشود:
1️⃣ پرهیز از عجله و شتاب
2️⃣ مشورت در کارها
3️⃣ توکل بر خدا وقتی تصمیم به انجام کاری گرفت.
الفصول_المهمه 274/275
https://eitaa.com/noktehayenab
🍃▪️🍃
🍃بهشت را مبر از خانه ناگهان بانو
▪️برای بی كسیِ فاطمه بمان بانو
🍃به جان دختر مظلومه ات مرو از دست
▪️مَساز اشك یتیمانه را روان بانو
🍃صلی الله علیک یا خدیجه الکبری(س)
🍃▪️🍃
#ماه_رمضان
#وفات_حضرت_خدیجه_علیها_سلام
@https://eitaa.com/noktehayenab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیزده عید است و ما
میزنیم بر تار گیسویت گره
بند دلها را ز حالا تا ابد
تا که همراه تو باشیم هر زمان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
https://eitaa.com/noktehayenab
#نجوایمهدوی
🏝سیزده نوروز و
ما هم در میان سبزهزار عشق تو
میزنیم بند دل خود را
گره بر تار گیسوی شما
تا نگردیم هیچ وقت
از راه تو آقا جدا🏝
#شببخیرمولایمن
#اللهمعجللولیکالفرج
#شبتونمهدوی
https://eitaa.com/noktehayenab
🌸🌺فلسفه سیزده بدر
در آیین و تقویم زرتشتیان و ایرانیان باستان هر روز یک نام ویژه دارد
سیزدهمین روز در هر ماه به نام فرشته باران تیر(تیشتر) نام دارد
زرتشتیان پس از پایان نوروز در روز سیزده بدر (روز تیر از ماه فروردین) به باغ و دشت میروند و به شادی و بازی و گره زدن سبزه برای بر آورده شدن آرزوهایشان میپردازند و نوروز خود را به پایان میرسانند و برای درخواست باران به درگاه اهورامزدا نیایش میکنند و آرزوی سالی پر از باران و کشاورزی نیکو میکنند
در مورد نسبت دادن نحسی سیزدهم هیچ مناسبتی به ایرانیان ندارد و این اندیشه خرافی پس از یورش اسکندر گجستک و یونانیان به ایران اهورایی وارد ایران شد زیرا عدد سیزده نزد یونانیان نحس بوده است
آرزوی داشتن سیزده بدر نیکی را برایتان داریم🌹
https://eitaa.com/noktehayenab