📖 #آش_نخورده_و....
در زمان های دور ، مردی در بازارچه شهر حجره ای داشت و پارچه می فروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبی بود وليکن کمی خجالتی بود.
مرد تاجر همسری کدبانو داشت که دستپخت خوبی داشت و آش های خوشمزه او دهان هر کسی را آب می انداخت.
روزی مرد بيمار شد و نتوانست به دکانش برود. شاگرد در دکان را باز کرده بود و جلوی آنرا آب و جاروب کرده بود ولی هر چه منتظر ماند از تاجر خبری نشد.
قبل از ظهر به او خبر رسيد که حال تاجر خوب نيست و بايد دنبال دکتر برود.
پسرک در دکان را بست و دنبال دکتر رفت . دکتر به منزل تاجر رفت و او را معاينه کرد و برايش دارو نوشت.
پسر بيرون رفت و دارو را خريد وقتی به خانه برگشت ، ديگر ظهر شده بود. پسرک خواست دارو را بدهد و برود ، ولی همسر تاجر خيلی اصرار کرد و او را برای ناهار به خانه آورد.
همسر تاجر برای ناهار آش پخته بود سفره را انداختند و کاسه های آش را گذاشتند. تاجر برای شستن دستهايش به حياط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشق ها را بياورد. پسرک خيلی خجالت می کشيد و فکر کرد تا بهانه ای بياورد و ناهار را آنجا نخورد. فکر کرد بهتر است بگويد دندانش درد می کند. برای همین دستش را روی دهانش گذاشت.
تاجر به اتاق برگشت و ديد پسرک دستش را جلوی دهانش گذاشته به او گفت: دهانت سوخت؟ حالا چرا اينقدر عجله کردی ، صبر می کردی تا آش سرد شود آن وقت می خوردی!
زن تاجر که با قاشق ها از راه رسيده بود به تاجر گفت: اين چه حرفی است که می زنی؟ آش نخورده و دهان سوخته؟ من که تازه قاشق ها را آوردم. تاجر متوجه شد که چه اشتباهی کرده است.
از آن پس ، وقتی کسی را متهم به گناهی کنند ولی آن فرد گناهی نکرده باشد، گفته می شود: آش نخورده و دهان سوخته!
┈┈┈┈┈┈┈┈┈
همراه ما باشید با نکته های ناب
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50