#ملا_و_همسایه
نقل است ملانصـرالدین از همسـایه خـود دیگی را امانت گرفت. چند روز بعد دیگ را به همـراه دیگی کوچک بـه او پس داد #همسایه قصـه دیـگ کـوچـک را پرسیـد ملا گفت دیگ شما درخانه ما وضع حمل کرد. چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گـرفـتـن دیـگ به سـراغ همسـایه رفت و همسایه خوش خیال این باردیگ بزرگتر به ملاداد، شاید دیگچه بزرگتری نصیبش شود.
مدتی گـذشت از ملا خبری نشد. همسایه در خـانه ملا رفت و سـراغ دیگ خـود را گـرفت. #ملا گفت دیگ شما موقع وضـع حمل در خانه ما فوت کرد. همسایه گفت مگــر دیگ هـم میمیـرد؟ مـلا گـفت چـرا روزی که گفتـم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمی زایـد. دیگی کـه می زایـد حتما مردن هم دارد!
ایـن حکایت اغلب مـا مـردم است هر جا که به نفع ما باشد، عجیب ترین دروغ ها و داستانها را باور میکنیم اما کوچکترین #ضرر را بر نخواهیم تابید
📚 انتشار مطالب نکته های ناب با آیدی کانال جایز است
@noktehayenabekotah
#کلید_ملانصرالدین
روزی ملانصرالدین را دیدند که بیرون از خـانه خـود دنبال چیـزی می گـردد. از او پرسیدند ملا ، دنبال چه چیـز می گردی؟
#ملا گفت: دنبال کلیدم
پرسیـدند کلیدت را کجا گـم کـردی؟ مـلا گـفت درون خانه . گـفتند پس چرا اینجا دنبال آن می گـردی؟ ملا پاسخ داد چون داخل خانه تاریک، اما اینجا روشن است
پ ن: ما هم در بیرون به جستجوی خود بر آمـده ایم ، امـا تا زمـانی کـه بـه درون #وجودمان بازنگردیم، نمیتوانیم خود را بیابیم. پس به درون خـود بنگریم ، یعنی همان جایی که تاریک است
🏴 نکته های ناب کـوتاه
@noktehayenabekotah
چند قلم برايم بنويس و جمع بزن
ملا كوزه پولی در خرابه دفن كرده هر وقت پول نقدی به دست مياورد در آن می ريخت و حساب آنرا می داشت. عطاری در مقابل خرابه دكان داشت. #عطار از آمد و رفت ملا مشكوک شده برای كشف قضيه به خرابه رفته محل دفينه را يافت و پول ها را كه چهل و يک دينار بود شمرده برداشت و پی كار خود رفت
روز ديگر ملا سر دفينه رفته پول را نديد دانست عطار دستبرد زده. از آنجا رد شد ديد عطار در دكانش نيست . پس #تدبيری انديشيد و ساعتی بعد نزد عطار رفت و گفت خواهش دارم چند قلم برايم بنويس و جمع بزن. عطار گفت بفرما
ملا گفت بنويس سی و شش دينار و به آن اضافه كن هفتاد و دو دينار جمع آن می شود صد و هشت دينار با چهل و يک كه جمع كنيم صد و چهل و نه دينار می شود و يك دينار می خواهد تا صد و پنجاه #دينار شود. بعد از جمع دینارها خداحافظ ی كرد و رفت
عطار گمان كرد که ملا در جای ديگر پول دارد و می خواهد به چهل و يک دينار اضافه كند. با شتاب پول ها را برده به جای خودش گذاشت
#ملا روز بعد به خرابه رفت مدتی طول داد. چون بيرون آمد عطار به سر دفينه رفت به جای پول ديد نجاست ريخته. ملا كه مراقب بود وقتی او را دید كه از خرابه بيرون آمد پيشش رفت گفت دستت را بو كن ببين چه بوئی می دهد
به جمع ما بپیوندید
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
📋 #دو_ساعت_تمام_فكر
روزی ملانصرالدین از بازار رد میشد كه دید یک عده ای برای خرید پرنده كوچكی سر و دست میشكنند و روی آن ده سكه ی طلا قیمت گذاشته اند
ملا با خودش گفت مثل اینكه قیمت مرغ این روزا خیلی بالا رفته. سپس با عجله #بوقلمون بزرگی گرفت و به بازار برد. دلالی بوقلمونِ ملا را خوب سبك سنگین كرد و روی آن ده سكهی نقره قیمت گذاشت
ملا که ناراحت شده بود گفت مرغ با این خوش قد و قامتی ده سكه نقره و پرنده ای قد كبوتر ده سكه ی طلا؟ دلال گفت آن پرنده ی كوچک طوطی خوش زبانی است كه مثال آدمی زاد بیش ازیک ساعت پشت سرهم سخن می گوید
#ملا نگاهی به بوقلمون انداخت، که داشت دربغلش چرت میزد وگفت اگر طوطی شما یک ساعت حرف میزند در عوض بوقلمون مندو ساعت تمام فكر می كند. دلتون شاد
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز است
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50