eitaa logo
نکته های ناب نوحه ، نکات ناب ، فاطمیه
5.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
19 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فروشی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسه‌‌ای نفیس و قدیمی دارد که در گوشه‌ ای افتاده و گربه‌ ای در آن آب می‌ خورد. با خود گفت اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت می‌ شود و قیمت گرانی بر آن می‌ نهد. پس رو به رعیت کرد و گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری؛ حاضری آن را به من بفروشی؟ گفت: چند می‌خری؟ گفت یک درهم. رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقه‌ فروش داد و به او گفت: خیرش را ببینی عتیقه‌ فروش قبل از خارج شدن قیافه خونسردی به خودش گرفت وبه رعیت گفت: عمو جان این ممکن است در راه تشنه‌ شود ، بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشی رعیت گفت : این کاسه فروشی نیست. من به این تا به حالا پنج گربه فروخته‌ ام انتشار مطالب نکته‌ های ناب فقط با لینک کانال جایز است eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
📋 بهلول یک من معادل سه کیلو گوشت خرید و به خانه برد. به خانمش گفت من امشب دارم این یک من گوشت را برای شام آنان کباب درست کن بعد از رفتن بهلول ، همسرش گوشت‌ ها را کباب کرد و چند نفر از خانم‌ ها رو صدا زد وبا هم کباب‌ها را خوردند وقتی بهلول شب به خانه آمد ، سراغ کباب را گرفت ، زن گفت: من در حال درست کردن آتش بودم‌که آمد و تمام گوشت ها را برد و خورد بهلول گربه‌ را که در گوشه‌ حیات بود را گرفت، ترازویی آورد وگربه را وزن کرد. وزن گربه هم درست یک‌ من بود بهلول با عصبانیت به همسرش گفت: اگر این همان گربه است پس گوشت کجاست؟ واگر این گوشت است پس گربه کجاست؟ انتشار مطالب نکته‌ های ناب فقط با لینک کانال جایز است http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
راسته بازار پالاندوزان ، جوانی پالان میدوخت و در زمان فراغت باحرکت سریع دست ، مگس را در کف دستش شکار میکرد بعد به آرامی دست خود را می‌گشود و یک بال مگس را میکَند و در زمین رهایش میکرد و میخندید این کار او شده بود ... بعد از مدتی صبح که از خواب بیدار شد دست راستش کلاً فلج و بی‌حس در کنارش افتاده بود و تا آخر عمرش فلج زندگی کرد جوانی هـم انگشتان دستـش با ارّه‌ ی نجاری قطع شد. بعدا خودش میگفت روزی تُن ماهی را باز کردم و خوردم. قـدری گوشت داخلش بود پیش گربه‌ ای انداختم که کنار دست من التماس می‌کرد گفتم: من زحمت کشیدم ، کار کردم و این تُن ماهی را خریدم وخوردم پس درب قوطی تُن ماهی را به جای خود برگردانـدم و کمی باز گذاشتم. مجبور شد دست خودرا داخل قوطی کنسرو کند. دستش گیر کرد و از کنار من دور شد ، روزی که انگشتانم قطع شد، یقین کردم که قوطی کنسرو هم پنجه گربه را قطع کرده بود انتشار مطالب نکته‌ های ناب فقط با لینک کانال جایز است http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50