#یک_داستان_یک_پند
✍ گویند: ملا مهرعلی خویی ، روزی در کوچه دید دو کودک بر سر یک #گردو با هم دعوا می کنند.
😰 به خاطر یک گردو یکی زد چشم دیگری را با چوب کور کرد. یکی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم در آوردن، گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند.
🔨ملا رفت گردو را برداشت و شکست و دید ، گردو از #مغز تهی است. گریه کرد. پرسیدند تو چرا گریه میکنی؟
😓 گفت: از نادانی و حس کودکانه، سر گردویی دعوا می کردند که پوچ بود و مغزی هم نداشت.
🌎 دنیا نیز چنین است ، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن میجنگیم و وقتی #خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها کرده و برای همیشه میرویم.
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با آیدی کانال جایز است
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
#گردوی_بی_مغز
مـلا مهرعلی خـویی ، روزی در کوچه دید دو کـودک بر سـر یک گردو با هم دعوا میکنند. به خاطر یک گردو یکی زد چشـم دیگری را با چـوب کور کرد. یکی را درد چشـم گرفت و دیگـری را ترس چشـم درآوردن . #گردو را روی زمین رها کردند و از محل دور شدند
ملا گردو را برداشت و شکست ودید، گردو از مغز تهی است، شروع کرد به گریه کردن. سوال کردند تو چرا گریه میکنی؟ گفت دو کودک ازروی نادانی و حس کودکانه، بر سر گردویی دعوا می کردند که پوچ بود و مغز نداشت
دنیا هـم همینه ، مثل گـردویی بـدون مغز! که بر سر آن می جنگیم و وقتی خسته شدیـم و #آسیب به خـود و یا دیگران رسـاندیم و پیر شدیم ، چنین رها کرده و برای همیشه می رویم
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز است
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50