eitaa logo
ن والقلم(کریمی)
457 دنبال‌کننده
820 عکس
2.3هزار ویدیو
225 فایل
جهت ارتباط با مدیر کانال از آی دی زیر استفاده کنید @Servant 🎤با ما همراه باشید : ڪاناݪ تࢪبیتـےو آموزشـے، همراه با خلاقیت (سازه ها و کاࢪدستـےها و بازےها و ...) دࢪمقطع ابتدایـے
مشاهده در ایتا
دانلود
مخصوص اولیاء 🔰ادیسون به خانه بازگشت یادداشتی به مادرش داد، گفت: ✍این را آموزگارم داد گفت فقط مادرت بخواند، مادر در حالی که اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند: "فرزند شما یک نابغه است و این مدرسه برای او کوچک است آموزش او را خود بر عهده بگیرید" 🔅سالها گذشت مادرش درگذشت. روزی ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن بود در گنجه خانه خاطراتش را مرور میکرد برگه ای در میان شکاف دیوار او را کنجکاو کرد آن را در آورده و خواند، نوشته بود: کودک شما کودن است از فردا او را به مدرسه راه نمی دهیم. ادیسون ساعتها گریست و در خاطراتش نوشت: "توماس ادیسون کودک کودنی بود که توسط یک مادر قهرمان نابغه شد." 👌قابل توجه مادرانی که این روزها ناراحتیشون اینه که باید به فرزندانشون درس بیاموزند. 💎 💠💎 ╲\╭┓ ╭ 💠💎✳️ @nonvalglm ┗╯\╲
وظیفه ی ما در مقابل امام زمان مرحوم حاج اسماعیل دولابی از علمای برجسته و از بزرگان اهل معرفت درخصوص انتظار فرج تمثیل زیبائی دارند که نقل آن آموزنده است. آن مرحوم می‌فرمایند: پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا را مرتب کنید تا من برگردم، خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند. یکی از بچه‌ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید. یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند. یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد، مرتب کنیم. اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد. هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که آقاش همین جاست.توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم. آن بچه شرور همه جا را هی می‌ریخت به هم، هی می‌دید این خوشحال است، ناراحت نمی‌شود. وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد. ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد. زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش. شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش. نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید. “اللهم عجل لولیک الفرج” این داستان در ارتباط با درس هایی مثل درس بوی گل نرگس فارسی سوم ارائه شد . 🍁 🌻🍂 ╲\╭┓ ╭ 🌼🍂 ✳️ @nonvalglm ┗╯\╲
هدایت شده از ن والقلم(کریمی)
وظیفه ی ما در مقابل امام زمان مرحوم حاج اسماعیل دولابی از علمای برجسته و از بزرگان اهل معرفت درخصوص انتظار فرج تمثیل زیبائی دارند که نقل آن آموزنده است. آن مرحوم می‌فرمایند: پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا را مرتب کنید تا من برگردم، خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند. یکی از بچه‌ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید. یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند. یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد، مرتب کنیم. اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد. هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که آقاش همین جاست.توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم. آن بچه شرور همه جا را هی می‌ریخت به هم، هی می‌دید این خوشحال است، ناراحت نمی‌شود. وقتی همه جا را ریخت به هم، آن وقت آقا آمد. ما که خنگ بودیم، گریه و زاری کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد. زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش. شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش. نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن خانه را مرتب کن، تا آقا بیاید. “اللهم عجل لولیک الفرج” این داستان در ارتباط با درس هایی مثل درس بوی گل نرگس فارسی سوم ارائه شد . 🍁 🌻🍂 ╲\╭┓ ╭ 🌼🍂 ✳️ @nonvalglm ┗╯\╲
-سه برادر بر سر تقسیم شترهایشان به اختلاف افتادند و چون نمی توانستند در این مورد توافق نمایند و کارشان به نزاع کشیده شد، - تصمیم گرفتند که نزد حضرت علی ؏ آمده تا برای آنها قضاوت نماید. -سه برادر نزد حضرت آمده و عرض کردند: ما سه برادر هستیم و هفده شتر از پدر به ارث برده ایم، قرار است که 🔷برادر بزرگ نصف شترها، 🔷برادر دیگر یک سوم شترها 🔷برادر کوچک تر یک نهم شترها را صاحب شود. - اما چون شترها را نمی توان تکه تکه کرد در تقسیم آنها درمانده شده ایم. -امام ؏فرمودند: اگر اجازه دهید، من یک شتر از شترهای خودم را به شترهای شما اضافه می کنم و سپس آنها را تقسیم می نمایم. وقتی شتر امام را به شترها اضافه کردند، برادرها صاحب هجده شتر شدند. آنگاه امام ؏ فرمودند: 🔶برادر بزرگ تر نصف شترها مال اوست،نصف هجده شتر می شود 9 شتر، 🔶برادر دیگر که یک سوم سهم او می شود، یک سوم هجده شتر می شود 6 شتر 🔶برادر کوچک که یک نهم سهم دارد، یک نهم هجده شتر می شود 2 شتر. 🔔 9 و 6 و 2 شتر می شود هفده شتر و حالا شتر من را به خودم برگردانید..😉 @nonvalglm 《 °• .🌺. •° 》
17.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا سیرکردن مسکین و یتیم و اسیر @nonvalglm ° . [•✾͜͡♥️•] . °