eitaa logo
سلامتکده نون و نمک
2.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
419 ویدیو
18 فایل
نون‌و نمک‌ در قم و شهرکرد فروشگاه حضوری دارد. آدرس فروشگاه قم بلوار شهید کریمی خیابان حضرت ابوالفضل علیه‌السلام پلاک ۱۶۱ ساعت کاری ۹ الی ۱۷ 🌱سفارش @nonvanamakQom 🌱 تماس با ما 09368338983
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷سهم #روز_صدوهشتم🌷🌷 25/مهر/98 #ختم_دسته_جمعی_نهج_البلاغه_در_110_روز 👈 ازخطبه۱ بند۳ تا قسمت سوم 🌹لطفا باورودبه کانال، سهم امروز را مطالعه بفرمایید.👇👇👇 https://eitaa.com/khatmenahj/1132
سلامتکده نون و نمک
#سرگذشت‌ارواح‌در‌عالم‌برزخ #قسمت‌نهم 💠همان طور که به راه خویش می رفتیم، صدای وحشتناکی، توجه مرا به
🌷نیک به من اشاره کرده و گفت: نگاه کن! به بالای دره نگاه کردم، هیکل بزرگ و سیاهی که قهقه زنان شادی می‌کرد، بر بالای دره ایستاده بود. 🍀نیک گفت: این هیکل، گناه🔥 آن شخص است که در حال سقوط بود و به واسطه قدرتی که داشت، توانست بر عمل نیک آن مرد چیره گردد و در نتیجه او را به ته دره پرتاب کند... نگاه نیک دستش را بر شانه‌ام نهاد و گفت: این است عاقبت پیروی از هوای نفس. ◾️با شنیدن این سخن، ترس از گناهانم و اینکه شاید گناه نیز لحظه‌ای بر من چیره گردد، وجودم را فرا گرفت. 🍀پس از طی یک راه طولانی، سرانجام به انتهای دره رسیدیم. آن مرد را نقش بر زمین دیدم که بیچاره همدم و همراه او یعنی نیک، چنان لاغر و ضعیف بود که هرچه تلاش می‌کرد او را بر دوش خود بکشد، نمی‌توانست. از نیک خواستم به او کمک کند. اما نیک، عذر خواست و گفت: من فقط مأمورم تو را همراهی کنم. گناه هر کس نیز در کمین خود اوست. 💥 گفتم: اما ما انسان‌ها در دنیا به کمک هم می‌شتافتیم! نیک گفت: در این عالم، هر کس، خود جوابگوی اعمالش است. اگر هم لیاقت شفاعت داشته باشد، من شفیع نیستم. 🙏 فقط دعا کن از دوستداران اهل بیت (علیه السلام) باشد، شاید که شفاعت آنان نصیبش شود... ⚡️شاید به حساب دنیا، ساعت‌ها در اعماق دره راه پیمودیم، تا به مسیری رسیدیم که به سمت بالا ختم می‌شد. در این لحظه نیک رو به من کرد و گفت: دوست من! خود را برای بالا رفتن از این دره هولناک، آماده کن.... پس از پیمودن مسیری بسیار طولانی، دوباره به دره خطرناک و لغزنده‌ای رسیدیم. 🔥از ترس اینکه مبادا این بار گناه از کمینگاهش بیرون آید و مرا پرت کند، بدنم به لرزه افتاد. 🌷نیک برگشت و گفت: چرا ایستادی؟ حرکت کن. گفتم: می‌ترسم. گفت: چاره‌ای نیست باید رفت.با نگرانی به سمت پایین حرکت کردم، 🍃اما هنوز چند قدمی از لب دره پایین نرفته بودیم که یک موجود بالدار نورانی💥 از آن سوی دره ظاهر شد و در یک چشم برهم زدن، خود را به نیک رساند و پس از اینکه جویای حال من شد، نامه را به او داد و پس از خداحافظی با همان سرعت بازگشت. 🌻نیک پس از خواندن نامه، آن‌را در پرونده اعمالم نهاد و لبخند زنان به طرفم آمد و گفت: مژده‌ای دارم. شگفت زده پرسیدم: چه شده؟ گفت خویشاوندان و دوستانت، برایت هدیه‌ای فرستاده‌اند، که هم اکنون توسط این فرشته الهی برایت آورده شده است و به همان اندازه از غم و اندوه تو کاسته خواهد شد... ✍ادامه دارد... ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe
25.mp3
9.04M
❌🎧 تجربه پس از مرگ ! 📚 مرور و بررسی کتاب 👈 ادامه داستان سوم کتاب ▪️به بهشت برزخی مادرم وارد شدم ! ▪️توصیفات جالب بهشت برزخی از دید دکتر 👤 توسط حجت الاسلام امینی‌خواه 🔺 🌐 منبع: کانال امینی‌خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/oWiCU 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
🌷🌷سهم #روز_صدونهم🌷🌷 26/مهر/98 #ختم_دسته_جمعی_نهج_البلاغه_در_110_روز 👈 ازخطبه۱ بند۳ قسمت چهارم تا پایان خطبه 🌹لطفا باورودبه کانال، سهم امروز را مطالعه بفرمایید.👇👇👇 https://eitaa.com/khatmenahj/1136
⛔️❗️خانه سالمندان❗️⛔️ ✅ابراهیم بن شعیب به امام صادق علیه‌السلام گفت: «پدری ناتوان دارم که او را برای قضای حاجت به دوش می‌گیرم و به مستراح می‌برم.» امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «اگر می‌توانی، در دهان گذاشتن را هم از او بردار. نگهداری از پدر و مادر سالمند، سپری در برابر عذاب روز است.» 📚المحجة البیضا ، جلد ۳ ، صفحه ۴۴۱ 📚 اصول كافى ، جلد ۳ ، صفحه ۲۳۶ 💠💠🔰🔰💠💠 🆔 @barzakhe
4_5990302282002990536.mp3
7.38M
❌🎧 تجربه پس از مرگ ! 📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ 👈 ادامه داستان سوم کتاب ✅ادامه توصیفات بهشت 👤 توسط حجت الاسلام امینی‌خواه 🔺 #جلسه_بیست‌وششم 🌐 منبع: کانال امینی‌خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/oWiCU 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلامتکده نون و نمک
#سرگذشت‌ارواح‌در‌عالم‌برزخ #قسمت‌دهم 🌷نیک به من اشاره کرده و گفت: نگاه کن! به بالای دره نگاه کردم،
به نیک گفتم :چطور؟ نیک در حالیکه به سمت آن دره وحشتناک اشاره می‌کرد، گفت: به خاطر این هدیه که عبارت است از خواندن قرآن و گرفتن مجالسی که در آن ذکر مصیبت حسین ابن علی (علیه السلام) خوانده شده و اشک‌هایی که بر ماتم آن عزیز ریخته‌اند، از این دره عبور نخواهیم کرد. 🌸از شنیدن این خبر شادمان شدم و برای همه‌شان طلب مغفرت کردم. آن اندک راه رفته را بازگشتیم و در مسیر آسان‌تر قدم نهادیم. ◾️پس از مدتی به عبور گاه باریکی رسیدیم که دو طرف آن را پرتگاه‌های هولناکی احاطه کرده بودند. 🌹 نیک که گویا منتظر سوال من بود، رو به من کرد و گفت: این پرتگاه‌های وحشت آور، "دره‌های ارتداد"هستند که برای رسیدن به کف آن به حساب دنیا، سال‌ها راه است. 🔥در کف آن هم، کوره‌هایی از آتش قرار دارد که نمایی از آتش جهنم است و انسان‌هایی که درون آن جای گرفته‌اند تا قیامت، در عذاب الهی گرفتار خواهند ماند. ⚡️چنان وحشتی به من روی آورد که ناخواسته بر جای نشستم. در این میان فریادی دره را فرا گرفت. با وحشت صورتم را برگرداندم. ☄شخصی را دیدم که در حال سقوط به ته دره بود. در میان جیغ و فریادهایش که دلم را به لرزه درآورده بود، فریاد شادی گناهش را می‌شنیدم. ✨نیک که مانند من نظاره گر این صحنه بود، گفت: بیچاره تا اینجا را به سلامت گذراند، اما تا بر پا شدن قیامت، در ته دره خواهد ماند. 🍃با تعجب پرسیدم: چرا؟ گفت: او پس از سال‌ها دین داری، مرتد شده بود. (ارتداد در اسلام به معنی برگشتن از دین اسلام به دین دیگری می‌باشد) 💥از آن پس در راه رفتن بیشتر دقت می‌کردم و از ترس سقوط، پای خود را بر جای پای نیک می‌نهادم. هر چند گه گاه پایم می‌لغزید، اما سرانجام به سلامت، آن راه صعب و دشوار را پشت سر گذاشتیم. ❄️نیک همچنان به پیش می‌رفت و من مشتاقانه، اما با دلهره بسیار در پی او در حرکت بودم. وقتی به یک دو راهی رسیدیم، نیک پا به سمت راست نهاد. ⛔️اما ناگهان دست سیاه بزرگی، جلو دهان و چشم‌هایم را گرفت و به واسطه بوی متعفنی که از او متصاعد بود، دریافتم که این، همان گناه است. ♨️سعی کردم آن دست سیاه و پشم آلود را کنار بزنم و چون موفق شدم با هیکل زشت گناه روبرو گردیدم. وحشت زده خواستم فرار کنم و خود را به نیک برسانم، اما گناه دستانم را محکم گرفت و گفت: مگر قرارت را فراموش کردی؟ ❗️با وحشتی که در وجودم بود گفتم: کدام قرار؟! گفت: همانکه در دنیا همراه من می‌شدی خود قراری بود بین من و تو برای اینکه اینجا هم با هم باشیم...! ✍ادامه دارد... ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe
✳️ با خدا معامله کنیم ✅ امام صادق علیه‌السلام: هر بنده ای که بر بدهکاری برادرانش خرده نگيرد، و از لغزش‌هاى آنها درباره خود چشم بپوشد؛ خداوند عزوجل روز به او می‌فرمايد: «اى بنده من،حقوق برادرانت را پرداختى و بر بدهکاری آنها خرده نگرفتى، و من بخشنده‌تر و كريم‌تر و سزاوارترم به اينكه مانند كار تو را انجام دهم. من امروز در عوض، حقوق تو را می‌پردازم، و بر تقصیرهایی که در ادای حقوق من داشتی خرده نمی‌گيرم.» 📚بحارالانوار ، جلد ۱۶ ، صفحه ۱۴۵ 💠💠🔰🔰💠💠 🆔 @barzakhe
4_5990302282002990537.mp3
8.55M
❌🎧 تجربه پس از مرگ! 📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ 👈 ادامه داستان سوم کتاب ▪️بیان لذات بهشتی از دید دکتر 👤 توسط حجت الاسلام امینی‌خواه 🔺 #جلسه_بیست‌وهفتم 🌐 منبع: کانال امینی‌خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/oWiCU 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
سلامتکده نون و نمک
#سرگذشت‌ارواح‌در‌عالم‌برزخ #قسمت‌یازدهم به نیک گفتم :چطور؟ نیک در حالیکه به سمت آن دره وحشتناک اشار
🌟💠﷽💠🌟 ⛔️اما ناگهان دست سیاه بزرگی، جلو دهان و چشم‌هایم را گرفت و به واسطه بوی متعفنی که از او متصاعد بود، دریافتم که این، همان گناه است. ♨️سعی کردم آن دست سیاه و پشم آلود را کنار بزنم و چون موفق شدم با هیکل زشت گناه روبرو گردیدم. وحشت زده خواستم فرار کنم و خود را به نیک برسانم، اما گناه دستانم را محکم گرفت و گفت: مگر قرارت را فراموش کردی؟ ❗️با وحشتی که در وجودم بود گفتم: کدام قرار؟! گفت: همانکه در دنیا همراه من می‌شدی خود قراری بود بین من و تو برای اینکه اینجا هم با هم باشیم. ❎گفتم: من اصلا تو را نمی‌شناختم. گفت: تو مرا خوب می‌شناختی اما قیافه‌ام را نمی‌دیدی، حالا که قوه بینایی‌ات وسیع شده است مرا مشاهده می‌کنی. 🔆گفتم: خب حالا چه می‌خواهی؟! گفت: من از آغاز سفر تا اینجا سایه به سایه دنبالت آمدم، در پرتگاه ارتداد تلاش بسیار کردم که خود را به تو برسانم، اما موفق نشدم. ▪️با عجله گفتم: مگر آنجا از من چه می‌خواستی. گفت: می‌خواستم از آن دره عبورت دهم. با ناراحتی تمام فریاد کشیدم: یعنی می‌خواستی تا قیامت مرا زمین گیر کنی؟ 🔘گفت: نه! می‌خواستم تو را زودتر به مقصد برسانم، اما مهم نیست، در عوض اکنون یک راه انحرافی آسان می‌شناسم که هیچ کس از وجود آن آگاه نیست. 🔷گفتم: حتی نیک؟! گفت: مطمئن باش اگر می‌دانست از این مسیر سخت تو را راهنمایی نمی‌کرد. دریک لحظه به یاد نیک افتادم که جلوتر از من رفته بود و فکر می‌کند من به دنبال او در حرکتم. دلم گرفت و به اصرار از گناه خواستم که مرا رها کند. ⚫️ اما این بار در حالیکه چشمانش از عصبانیت چون دو کاسه خون شده بود، با تهدید گفت: یا با من می‌آیی، یا به اجبار تو را به همان مسیری که آمدی باز می‌گردانم... 🔥 با شنیدن این حرف، لرزه بر بدنم افتاد و مجبور شدم که با او همراه شوم، به شرط این که من از او جلوتر حرکت کنم و او از پشت سر مرا راهنمایی کند. زیرا دیدن قیافه او برایم نوعی عذاب بود. 💥چند قدمی جلوتر رفتم و باز ایستادم و اطراف را نگریستم. حالا دیگر دهانه ابتدای غار هم پیدا نبود. تاریکی و ظلمت بر همه جا حاکم شد. 🍂ترس عجیبی در وجودم رخنه کرده بود. گناه را صدا زدم، اما هیچ جوابی نشنیدم. با وحشت برای مرتبه‌ای دیگر صدایش زدم. وحشت و اضطراب لحظه‌ای راحتم نمی‌نهاد. در اطراف خود چرخی زدم تا شاید راه گریزی بیابم، اما دیگر نه ابتدای دهانه غار را می‌دانستم کجاست نه انتهای آنرا. ◾️بی اختیار نشستم و مبهوتانه سر به گریبان ندامت فرو بردم. غم و اندوه در دلم لبریز شد، و از دوری نیک بسیار گریستم... ✍ادامه دارد... ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe
28.mp3
6.93M
❌🎧 تجربه پس از مرگ ! 📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ 👈 ادامه داستان سوم کتاب ▪️وقتی مادر دکتر خانه اش را به دلخواه تغییر میداد ▪️عقل در برزخ به تکامل میرسد 👤 توسط حجت الاسلام امینی خواه 🔺 #جلسه_بیست‌وهشتم 🌐 منبع: کانال امینی خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/oWiCU 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
سلامتکده نون و نمک
🌟💠﷽💠🌟 #سرگذشت‌ارواح‌در‌عالم‌برزخ #قسمت‌دوازدهم ⛔️اما ناگهان دست سیاه بزرگی، جلو دهان و چشم‌هایم ر
هنوز چیزی نگذشته بود که صدای پای عابری مرا به خود آورد. گوش‌هایم را تیز کردم شاید بفهمم صدای پا از کدام سو است. عطر دل نواز نیک قلبم را روشن کرد. و این بار اشک شوق در چشمانم حلقه زد. 💫آغوش گشودم و با خوشحالی تمام او را در آغوش فشردم و تمام ماجرا را برایش بازگو کردم، تا مبادا از من رنجیده خاطر گردیده باشد. 🔆 نیک گفت: من نیز چون تو را در عقب خود نیافتم، از همان راه بازگشتم، به واسطه بوی بدی که در سمت چپ، جای مانده بود، از جریان آگاه شدم و در آن مسیر حرکت کردم. اما هر چه گشتم تو را ندیدم. 🕯تا اینکه به نزدیک غار رسیدم. گناه را دیدم که از غار بیرون می‌آمد و چون مرا دید به سرعت دور شد دانستم که تو را گرفتار کرده است، و چون داخل غار شدم صدای ناله را از دور شنیدم، خوشحال شدم و به سرعت به سمت تو آمدم. 🌺پس از لحظه ای سکوت نیک ادامه داد: البته این راهی که آمدی، قبلا برای تو در نظر گرفته شده بود. اما به واسطه توبه ای که کردی این راه از تو برداشته شد هر چند گناه سعی داشت تو را به این راه باز گرداند... هر طور بود بقیه راه را پیمودیم تا اینکه به محیط باز و وسیعی رسیدیم که باتلاق مانند بود و چون قدم در آن نهادم، تا زانو در آن زمین لجن زار فرو رفتم. ❎دیگر تا دهان در باتلاق فرو رفته بودم و توان فریاد کشیدن و کمک طلبیدن نداشتم، ✨که به ناگاه فرشته الهی پدیدار شد و طنابی را به نیک داد و گفت: این طناب را خودش پیشاپیش فرستاده، کمکش کن تا نجات یابد. 🌻فرشته رفت و نیک بلافاصله طناب را به سمت من انداخت. وقتی باتلاق را پشت سر نهادیم از نیک پرسیدم: مقصود فرشته از اینکه گفت: طناب را خودش فرستاده، چه بود؟ 🍀نیک گفت: اگر به یاد داشته باشی، ده سال پیش از مرگت، مدرسه ای ساختی که اینک کودکان و نوجوانان در آن به تعلیم و تربیت مشغول اند،خیرات آن مدرسه بود که در چنین لحظه ای به کمکت آمد. 💠پس از تصدیق حرف نیک با قیافه ای حق به جانب، گفتم: من پنج سال قبل از آن نیز مسجدی ساختم، پس خیرات آن چه شد؟ ✨نیک گفت: آن مسجد را چون از روی ریا و کسب شهرت ساختی و نه برای خدا مزدش را هم از مردم گرفتی. ❓گفتم: کدام مزد؟! گفت: تعریف و تمجیدهای مردم، به یاد بیاور که در دلت چه می گذشت وقتی مردم از تو تعریف می کردند! تو خوشبختی آنان را بر خوشحالی پروردگارت مقدم داشتی. 🌻باید بدانی که خداوند اعمالی را می پذیرد که تنها برای او انجام گرفته باشد. 🍁حسرت وجودم را فراگرفت و به خود نهیب زدم: دیدی چگونه برای ریا و خودپسندی، اعمال خودت را که می توانست در چنین روزی دستگیر تو باشد، تباه کردی... ✍ادامه دارد.. ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe
29.mp3
7.13M
❌🎧 تجربه پس از مرگ ! 📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ 👈 ادامه داستان سوم کتاب ▪️باغ بهشتی به وسعت چندین قاره پهناور بود ▪️در برزخ بهشتی میلیارد ها رنگ وجود داشت، رنگهایی که در دنیا ندیده ایم ▪️مناظر دنیا تنها سایه ای از مناظر بهشت است. انگار این دنیا شب است و آن دنیا روز ..! ▪️موسیقی جزئی جدا ناپذیر از باغ بهشتی بود ▪️انسان زمینی تاب شنیدن موسیقی بهشتی را ندارد !! اگر بشنود جان از بدنش خارح میشود.. 👤 توسط حجت الاسلام امینی‌خواه 🔺 #جلسه_بیست‌ونهم 🌐 منبع: کانال امینی‌خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/oWiCU 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
در #قیامت می‌پرسند، " چه آورده‌ای؟ " نه چه کرده‌ای؟ طوری نباشد کار خوب کنم، بعدش با ریا، منت یا گناه از بین ببرم. کار خوب را حفظ کردن، ده برابر پاداش دارد، نه انجام دادنش. مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا ... ✨هر كس كار نيكى بياورد، #ده‌برابر آن [پاداش‌] خواهد داشت ... 📖آیه۱۶۰ #سوره‌انعام 💠💠🔰🔰💠💠 🆔 @barzakhe
4_5962896851601458649.mp3
9.07M
❌🎧 تجربه پس از مرگ ! 📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ 👈 ادامه داستان سوم کتاب ▪️تعارف کردن در بهشت وجود ندارد ▪️در بهشت از لذت بردن خسته نمی‌شویم 👤 توسط حجت الاسلام امینی‌خواه 🔺 #جلسه_سی‌ام 🌐 منبع: کانال امینی‌خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/oWiCU 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
سلامتکده نون و نمک
#سرگذشت‌ارواح‌در‌عالم‌برزخ #قسمت‌‌سیزدهم هنوز چیزی نگذشته بود که صدای پای عابری مرا به خود آورد. گو
! همچنان حرکت خود را در دل یک دشت بی‌انتها ادامه می‌دادیم؛ در حالی که گرمای طاقت‌فرسای آسمان برای لحظه‌ای قطع نمی‌شد. خستگیِ راه امانم را بریده بود، دیگر در تنم توان نمانده بود. در این هنگام صدایی را از دور شنیدم. سرم را به سمت راست دشت چرخاندم، با صحنه عجیبی مواجه شدم. صفی از افراد را دیدم که با سرعت غیر قابل تصور پهنه دشت را شکافتند و رفتند. تنها غباری از مسیر آن‌ها باقی ماند. . ◾️ از تعجب ایستادم و لحظاتی به مسیر غبار برخاسته، نگاه کردم و گفتم: این‌ها چه کسانی بودند؟! نیک گفت: این‌ها گروهی از شهیدان بودند. با شگفتی تکرار کردم: شهیدان ؟!!! گفت: آری، شهیدان. گفتم: مقصدشان کجاست؟ گفت: وادی السلام. با تعجب سرم را به سمت نیک چرخاندم و پرسیدم: وادی السلام ؟! گفت: آری. 💥 گفتم: ما مدت‌هاست که این مسافت طولانی و پررنج و محنت را بر خود هموار کرده‌ایم، تا روزی به وادی السلام برسیم؛ آنگاه تو می‌گویی، آنان با اینچنین سرعتی به سمت وادی السلام در حرکتند؟ مگر میان ما و آنان چه تفاوت است؟ نیک در حالی که لبخند بر لبانش نقش بسته بود، گفت: تو در دنیا افتان و خیزان خدا را عبادت می‌کردی و حالا نیز بایستی با سختی راه را طی کنی. تو کجا و شهیدان کجا که اولین قطره‌ای که از خونشان بر زمین می‌نشیند، تمام گناهانشان را از میان بر می‌دارد. و راه را بر ایشان هموار می‌سازد. در روز رستاخیز نیز شهیدان، جزو اولین کسانی خواهند بود که به بهشت وارد می‌شوند آن‌ها راه صد ساله دنیا را یک شبه پیمودند، حالا هم وادی بزرگ برهوت را در یک چشم بر هم زدن طی می‌کنند. . به مقام شهیدان غبطه بسیار خوردم و زیر لب زمزمه کردم: طوبی لَهُما وَ حُسنُ مَآب... از کثرت اندوه و حسرتی که بر وجودم نشسته بود، بر جای نشستم و با خود گفتم: چه مقامی! چه منزلتی! در حالیکه من مدت‌هاست در این بیابان سرگردانم و با تمام موانع و مشکلات دست به گریبانم، هنوز هم به جایی نرسیده‌ام، اما شهیدان با این سرعت خود را به مقصد می‌رسانند. براستی خوشا به حال آنان که به شهادت رفتند... اشک بر گونه‌هایم سرازیر شد و بغض گلویم را چنگ زد. چندان بلند بلند گریستم که نیک آرام به سمتم آمد، مرا دلجویی داد و تشویق به ادامه راهی کرد که بس طولانی و طاقت سوز بود... ✍ادامه دارد.. ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe
۳۱.mp3
8.62M
❌🎧 تجربه پس از مرگ ! 📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ 👈 ادامه داستان سوم کتاب ▪️هوای بهشت مثل فصل بهار مطبوع بود ▪️مادرم گفت خودت را با امیالت بسپار 👤 توسط حجت الاسلام امینی‌خواه 🔺 #جلسه_سی‌ویکم 🌐 منبع: کانال امینی‌خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/oWiCU 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
✅سفارش به پرهيزكاري ⁉️ ۱ _ از گذشتگان ستايش خداوندی را سزاست كه حمد را كليد ياد خويش، و سبب فزونی فضل و رحمت خود، و راهنمای نعمتها و عظمتش قرار داده است. بندگان خدا! روزگار بر آيندگان چنان می‌گذرد كه بر گذشتگان گذشت، آنچه گذشت باز نمی‌گردد، و آنچه هست جاويدان نخواهد ماند، پايان كارش با آغاز آن يكی است، ماجراها و رويدادهای آن همانند يكديگرند، و نشانه های آن آشكار است. گويا پايان زندگی و ، شما را فرا می‌خواند، چونان خواندن ساربان، شتربچه را، پس آن كس كه جز به حساب نفس خويش پردازد، خود را در تاريكی‌ها سرگردان، و در هلاكت افكنده است، شيطان‌ها مهارش را گرفته و به سركشی و طغيان می‌كشانند، و رفتار زشت او را در ديده اش زيبا می‌نمايانند، پس بدانيد كه بهشت پايان راه پيشتازان و آتش جهنم سرانجام كسانی است كه سستی می ورزند. 📚 /خطبه ۱۵۷ /فراز ۱ 💠💠🔰🔰💠💠 🆔 @barzakhe
سلامتکده نون و نمک
#سرگذشت‌ارواح‌در‌عالم‌برزخ! #قسمت‌چهاردهم همچنان حرکت خود را در دل یک دشت بی‌انتها ادامه می‌دادیم؛
💥 گردباد شهوات با اینکه راه زیادی را پس از آن پیمودیم، اما خبری از انتهای بیابان نبود. از دور، ستون سیاهی را دیدم که از پایین به زمین و از بالا به دود و آتش آسمان ختم می‌شد و در حال حرکت بود. با نزدیک شدن ستون سیاه، متوجه شدم که همانند گردبادبه دور خود می‌چرخد. با دیدن این صحنه، خود را به نیک رساندم و با ترسی که در وجودم رخنه کرده بود، پرسیدم: این ستون چیست؟ نیک گفت: این گردباد شهوات است، که چنین با سرعت عجیبی به دور خود می‌چرخد. با اضطراب گفتم: حالا دیگر، باید چه کنیم؟ نیک گفت: دست‌هایت را محکم به کمرم حلقه بزن و مراقب باش گردباد، تو را از من جدا نسازد. . رفته، رفته آن گردباد وحشتناک با آن صدای رعب آورش به ما نزدیک می‌شد و اضطراب مرا افزایش می‌داد تا اینکه در یک چشم بر هم زدن، هوا تاریک شد. . گردباد اطراف ما را فرا گرفته بود و سعی داشت ما را با خود همراه کند. نیک مانند کوه به زمین چسبیده بود و من در حالی که دستم را به دور کمر او قفل کرده بودم به سختی خود را کنترل می‌کردم. هر از گاهی صدای فریادهای نیک را می‌شنیدم که در هیاهوی گردباد فریاد می‌کشید: مواظب باش گردباد تو ار از من جدا نسازد! لحظات بسیار سختی را سپری می‌کردم و بیم آن داشتم که مبادا از نیک جدا شوم. دست‌هایم سست و گوش‌هایم از صدای گردباد سنگین شده بود. دیگر صدای نیک را نمی‌شنیدم. . ناگهان دستم از نیک جدا شد و در یک چشم به هم زدن، کیلومترها از نیک دور گشته و به بالا پرتاب شدم! چندی نگذشت که از شدت هیاهو و گرمای طاقت فرسایش از حال رفتم... وقتی چشمانم را گشودم هیکل سیاه و وحشتناک گناه را دیدم که بر بالای سرم ایستاده بود. بوی متعفنش به شدت آزارم می‌داد. . به سرعت برخاستم و چون خواستم فرار کنم دستم را محکم گرفت و به طرف خود کشید و گفت: کجا؟ کجا دوست بی‌وفای من؟ هم نشینی با نیک را بر من ترجیح می‌دهی؟ و حال آنکه در دنیا مرا نیز به همنشینی با خود برگزیده بودی. نیم نگاهی به صورت گناه افکندم، قیافه‌اش اندکی کوچک‌تر شده بود. بدون توجه به سخنانش گفتم: چه شده که لاغر و نحیف گشته‌ای؟ با ناراحتی گفت: هر چه می‌کشم از دست نیک است. با تعجب پرسیدم: از نیک؟! گفت: آری، او تو را از من جدا کرده تا با عبور دادن تو از راه‌های مشکل و طاقت فرسا باعث زجر کوتاه مدت تو شود. گفتم: خوب زجر من چه ارتباطی با ضعیف شدن تو دارد؟ پرخاشگرانه پاسخ داد: هر چه تو سختی بکشی، من کوچکتر می‌شوم و گوشت‌های بدنم ذوب می‌شود. و چنانچه تو به وادی السلام برسی دیگر اثری از من بر جای نخواهد ماند... ✍ادامه دارد... ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe
۳۲.mp3
8.11M
❌🎧 تجربه پس از مرگ ! 📚 مرور و بررسی کتاب #آن_سوی_مرگ 👈 ادامه داستان سوم کتاب ▪️قاصدک، قطرات آب، فو و ... با من صحبت میکردند.. ▪️مادرم گفت، ۳ تا از دوستانت به دیدارت آمدند. مجید و فرهاد و آرمین.. ▪️چهره شان بسیار زیبا تر از دنیا بود.. و نقص های دنیا را نداشتند 👤 توسط حجت الاسلام امینی‌خواه 🔺 #جلسه_سی‌ودوم 🌐 منبع: کانال امینی‌خواه 🔻مشاهده تمامی جلسات👇 yon.ir/oWiCU 🔰🔰💠💠🔰🔰 🆔 @barzakhe
⛔️ آخر نماز، کمک به از کارافتادگان، سراغ حرف‌ها و کارهای بیهوده نرفتن و اعتقاد به حساب و کتاب #قیامت چه بدی دارد که بعضی‌ها از آن‌ها گریزانند. ✅ فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْکِرَهِ مُعْرِضِینَ ★ کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَهٌ ★ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَهٍ 📖 چرا آنها این‌همه از تذکر قرآن فراری هستند؟ انگار گوره‌خرانی رم کرده‌اند؛ که از مقابل شیری در رفته‌اند. (۴۹ تا ۵۱ مُدَّثِر) #قرآن #تذکر 💠💠🔰🔰💠💠 🆔 @barzakhe
سلامتکده نون و نمک
#سرگذشت‌ارواح‌در‌عالم‌برزخ #قسمت‌پانزدهم 💥 گردباد شهوات با اینکه راه زیادی را پس از آن پیمودیم،
به سوی آتش! در حالیکه از شدت وحشت و اضطراب به خود می‌لرزیدم، پرسیدم به کجا؟ گناه به کوه سمت چپ اشاره کرد و گفت: پشت این کوه وادی باصفایی است که دوست دارم تا قیامت در آنجا بمانی. . می‌دانستم لجاجت و طفره رفتن من بی فایده است پس به همان راهی که اشاره کرده بود قدم نهادم. گناه با عجله و شادی کنان جلو می‌رفت. . هراز گاهی بر می‌گشت و مرا تشویق به ادامه راه می‌کرد. با اینکه از گناه خیری ندیده بودم، اما مژده‌های مکرر و شادمانی بی سبب او مرا نیز به وجد آورده بود و امیدوارانه به مسیر ادامه می‌دادم. . از نیمه کوه گذشته بودیم که ناله‌هایی از دور به گوشم خورد.از ترس و دلهره بر جای ایستادم و به گناه گفتم: این چه صدایی است که به گوش می‌رسد؟ . گناه گفت: من صدایی نمی‌شنوم، شاید هلهله و شادی اهالی آنجاست که غرق نعمتند. گفتم: ولی صدایی که من می‌شنوم به ناله و فغان بیشتر شباهت دارد تا هلهله و شادمانی کردن. . گناه گفت: من چیزی نمی‌شنوم، بی جهت وقت را تلف نکن و زودتر به راهت ادامه بده. دریافتم که گناه مطلبی را از من پنهان می‌کند و بی جهت خود را به ناشنوایی می‌زند...اما چاره ای نبود. در کشاکش کوه و با شک و تردید به دنبال گناه در حرکت بودم که ناگهان صدای نیک را شنیدم، فریاد کشید: خودت را کنار بکش. با عجله خودم را به کناری کشیدم، ناگهان سنگ سیاه بزرگی با شدت تمام به فرق گناه🔥 فرود آمد و او را به پایین کوه پرتاب کرد. پس از آن نیک را دیدم که با عجله از قله کوه به طرفم آمد و مرا در آغوش گرفت. من نیز صورت بر شانه مهربانش گذاردم و زار زار گریستم.. نیک در حالی که اشک‌هایم را پاک می‌کرد گفت: دوست من اینجا چه می‌کنی؟ هیچ می‌دانی اینجا کجاست؟ گفتم: نه. . نیک سری تکان داد و گفت: تو در چند قدمی وادی عذاب هستی. اینجا جایگاه افرادی است که توان عبور از برهوت را ندارند و روز قیامت نیز قدرت عبور از پل صراط را نخواهند داشت و سرانجام به قعر جهنم سقوط می‌کنند. . نیک پس از آن مرا دلداری داد و خواست تا برای رفع خستگی اندکی استراحت کنم. 🔵عذاب یکی از بزرگان ! . در همین میان و در لا به لای فریادهای اهل عذاب صدای ناله ای را شنیدم که به ما نزدیک می‌شد. پس از لحظه ای صدا واضح تر شد. و شنیدم که صاحب صدا با ناله ای جگر خراش از تشنگی شکایت می‌کرد. . با وحشت رو به نیک کردم و پرسیدم: این دیگر چه صدایی است؟ . نیک نگاه مهربانانه اش را به صورت من دوخت و گفت: به بالای کوه بنگر و آرامشت را حفظ کن.. ✍ادامه دارد... ⚜⚜❇️❇️⚜⚜ 🆔 @barzakhe