eitaa logo
سلامتکده نون و نمک 🥖🧂(شعبه مرکزی)
2.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
424 ویدیو
18 فایل
نون‌و نمک‌ در قم و شهرکرد فروشگاه حضوری دارد. آدرس سلامتکده شعبه مرکزی: قم،بلوار شهید کریمی، خیابان حضرت ابوالفضل(ع)، پلاک ۱۶۱ ساعت کاری ۹ الی ۱۷ 🛍سفارش @nonvanamakQom ☎️فروشگاه قم: 02532915077 📱مشاوره: 09368338983 https://www.instagram.com/nonvanamak
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◽️ 📛😳📃😢📛 ... و من مُردم. 😢 گویا مرا نمی‌بینند و صدای مرا نمی‌شنوند و دانستم که آنها از من دورند و من نظر آشنایی و دوستی به آن جنازه دارم، خصوص بشره (پوست بدن) پهلوی چپ او را که برهنه بود و چشم‌های خود را به آنجا دوخته بودم. جنازه را بعد از غسل و دیگر کارها به طرف قبرستان بردند. من هم جزء مشایعین (تشییع کنندگان) رفتم و در میان آنها بعضی از جانوران وحشی و درندگان از هر قبیل می‌دیدم که از آنها وحشت داشتم ولی دیگران وحشت نداشتند و آنها نیز اذیتی نداشتند. گویا اهلی و به آنها مأنوس بودند. و جنازه را سرازیر گور نمودند و من در گور ایستاده و تماشا می‌کردم. و در آن حال مرا ترس و وحشت گرفته بود بویژه هنگامی که دیدم در گور🦎 جانورهایی پیدا شدند🦂و به جنازه حمله‌ور گردیدند و آن مردی که در گور جنازه را خوابانید، متعرّض آن جانورها نشد. گویا آنها را نمی‌دید و از گور بیرون شد. و من از جهت علاقمندی به آن جنازه داخل گور شدم، برای بیرون نمودن آن جانوران؛ ولی آنها زیاد بودند و بر من غلبه داشتند و دیگر آنکه مرا چنان ترس گرفته بود که تمام اعضای بدن می‌لرزید و از مردم دادرسی خواستم، کسی به دادم نرسید و مشغول کار خود بودند. گویا هنگامه میان گور را نمی‌دیدند.😵 ناگهان اشخاص دیگری در گور پیدا شدند که آنها کمک نموده آن جانوران فرار نمودند. خواستم از آنها بپرسم که آنها کیانند؟ گفتند: «إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ؛ همانا حسنات و اعمال نیک، سیّئات و بدکاریها را از بین می‌برد / سوره هود، 114» و ناپدید شدند. پس از فراغت از این هنگامه، ملتفت شدم که مردم سرِ گور را پوشانیده‌اند و من را در میان گور تنگ و تاریک ترک کرده‌اند.😞 و می‌بینم آنها را که رو به خانه‌هایشان می‌روند، حتی خویشان و دوستان و زن و بچه خودم که شب و روز در صدد آسایش آنها بودم. از بیوفایی آنان بسی اندوهناک شدم و از خوف و وحشت گور و تنهایی، نزدیک بود دلم بترکد.😖 ادامه دارد....👇👇 💀🔥🔥👹🔥🔥💀 🆔 @barzakhe
▫️ غرب 📛😳📃😢📛 🙁با حال غربت و وحشت فوق العاده و یأس از غیر خدا در بالاسر جنازه نشستم. کم کم دیدم قبر می‌لرزد و از دیوارها و سقف لحد خاک می‌ریزد و بخصوص از پایین پای قبر که بسیار تلاطم دارد 😲مثل این‌که جانوری آن‌جا را می‌خواهد بشکافد و داخل قبر شود و بالآخره آنجا شکافته شد، دیدم دو نفر با صورتی موحش و هیکل مهیب داخل قبر شدند، مثل دیوهای قوی هیکل 😳 و از دهان و دو سوراخ بینی‌هایشان دود و شعله آتش بیرون می‌رود و گرزهای آهنین که با آتش سرخ شده بود که برق‌های آتش از آنها جستن می‌کرد، در دست داشتند و به صدای رعدآسا که گویا زمین و زمان را به لرزه درآورد از جنازه پرسش نمودند که: «مَن رَبُّک؟ ؛ خدای تو کیست؟» و من از ترس و وحشت، نه دل داشتم و نه زبان. فکر کردم که جنازه بی‌روح جواب این‌ها را نخواهد داد و یقین است که با این گرزها خواهند زد تا قبر پر از آتش شود و با آن وحشتِ وصف ناشدنی، این آتش سوزان هم سربار خواهد شد؛ پس بهتر این است که من جواب گویم. توجه نمودم به سوی حق و چاره سازِ بیچارگان و کارسازِ درماندگان، و در دل متوسل شدم به علی ابن ابی‌طالب (ع) چون او را به خوبی می‌شناختم و دادرس درماندگان فهمیده بودم و دوست داشتم او را، و قدرت و توانایی او را در همه عوالم و منازل نافذ می‌دانستم [یعنی معتقد بودم در همه‌ی عالم‌ها و منزل‌گاهها قدرت و نفوذ دارد] و این یکی از نعمت‌ها و چاره‌سازی‌های خداوند بود که در همچو موقع وحشت و خطرناکی که آدمی از هوش بیگانه می‌شود «وَ تَرَی النَّاسَ سُکاری‏ وَ ما هُمْ بِسُکاری ؛ و مردم را (از وحشت آن روز) بی‌خود و مست بنگری در صورتی که مست نیستند/ سوره حج:2» آن وسیله‌ی بزرگ را به یاد آدمی می‌آورد و به مجرّد این خطور و الهام [همین که این فکر به ذهن و خاطرم گذشت] ، قلبم قوّت گرفت و زبانم باز شد و چون سکوت و لاجوابیِ (جواب ندادن) من به طول انجامیده بود، آن دو سائل (سؤال کننده) به غیظ به شدت وصف ناشدنی دوباره سؤال نمودند که: «خدا و معبود تو کیست؟»، به صوت و هیبتی که صد درجه از اولی سخت‌تر و شدیدتر بود و از شدت غیظ صورتشان سیاه و از چشم‌هایشان برقِ آتش شعله می‌زد و گرزها بالا رفت و مهیّای (آماده) زدن شدند.😱😳 من اول نترسیدم و به صدای ضعیف جواب گفتم که: معبود من خدای یگانه بی‌همتاست. 🔘 «هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ. هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِکُونَ؛ اوست خدایى که جز او معبودى شایسته پرستش نیست و به نهان و آشکار جهان داناست. اوست که گسترده مهر و مهربان است. اوست خدایى که جز او معبودى شایسته پرستش نیست؛ همان فرمانروایى که تدبیر امور بندگان در اختیار اوست و در کمال پاکى و طهارت است. با بندگانش برخوردى سالم و درست دارد. ایمنى بخش، برترى چیره، شکست ناپذیر، جبران کننده کاستى‌ها و بزرگ‌منش و باعظمت است. منزّه است خدا از این که به او شرک ورزند. / سوره حشر، 22و23» ✨این آیه شریفه را که در دنیا در تعقیب نماز صبح [به آن] مداومت داشتم، محض اظهار فضل برای آنها خواندم که خیال نکنند بنی‌آدم فضلی و کمالی ندارد چنانکه روز اول بر خلقت بنی‌آدم اعتراض نمودند که غیر از فساد و خونریزی چیزی در آن‌ها نیست. و بالجمله پس از تلاوت آیه شریفه در جواب آن‌ها، دیدم غضب آنها شکست و گرفتگی صورتشان فرو نشست حتی یکی به دیگری گفت معلوم می‌شود که این از علمای اسلام است و بعد از این به‌طور نزاکت از او سؤال شود.😍 💀🔥🔥👹🔥🔥💀 🆔 @barzakhe
▫️ غرب 📛😳📃😢📛 🙁با حال غربت و وحشت فوق العاده و یأس از غیر خدا در بالاسر جنازه نشستم. کم کم دیدم قبر می‌لرزد و از دیوارها و سقف لحد خاک می‌ریزد و بخصوص از پایین پای قبر که بسیار تلاطم دارد 😲مثل این‌که جانوری آن‌جا را می‌خواهد بشکافد و داخل قبر شود و بالآخره آنجا شکافته شد، دیدم دو نفر با صورتی موحش و هیکل مهیب داخل قبر شدند، مثل دیوهای قوی هیکل 😳 و از دهان و دو سوراخ بینی‌هایشان دود و شعله آتش بیرون می‌رود و گرزهای آهنین که با آتش سرخ شده بود که برق‌های آتش از آنها جستن می‌کرد، در دست داشتند و به صدای رعدآسا که گویا زمین و زمان را به لرزه درآورد از جنازه پرسش نمودند که: «مَن رَبُّک؟ ؛ خدای تو کیست؟» و من از ترس و وحشت، نه دل داشتم و نه زبان. فکر کردم که جنازه بی‌روح جواب این‌ها را نخواهد داد و یقین است که با این گرزها خواهند زد تا قبر پر از آتش شود و با آن وحشتِ وصف ناشدنی، این آتش سوزان هم سربار خواهد شد؛ پس بهتر این است که من جواب گویم. توجه نمودم به سوی حق و چاره سازِ بیچارگان و کارسازِ درماندگان، و در دل متوسل شدم به علی ابن ابی‌طالب (ع) چون او را به خوبی می‌شناختم و دادرس درماندگان فهمیده بودم و دوست داشتم او را، و قدرت و توانایی او را در همه عوالم و منازل نافذ می‌دانستم [یعنی معتقد بودم در همه‌ی عالم‌ها و منزل‌گاهها قدرت و نفوذ دارد] و این یکی از نعمت‌ها و چاره‌سازی‌های خداوند بود که در همچو موقع وحشت و خطرناکی که آدمی از هوش بیگانه می‌شود «وَ تَرَی النَّاسَ سُکاری‏ وَ ما هُمْ بِسُکاری ؛ و مردم را (از وحشت آن روز) بی‌خود و مست بنگری در صورتی که مست نیستند/ سوره حج:2» آن وسیله‌ی بزرگ را به یاد آدمی می‌آورد و به مجرّد این خطور و الهام [همین که این فکر به ذهن و خاطرم گذشت] ، قلبم قوّت گرفت و زبانم باز شد و چون سکوت و لاجوابیِ (جواب ندادن) من به طول انجامیده بود، آن دو سائل (سؤال کننده) به غیظ به شدت وصف ناشدنی دوباره سؤال نمودند که: «خدا و معبود تو کیست؟»، به صوت و هیبتی که صد درجه از اولی سخت‌تر و شدیدتر بود و از شدت غیظ صورتشان سیاه و از چشم‌هایشان برقِ آتش شعله می‌زد و گرزها بالا رفت و مهیّای (آماده) زدن شدند.😱😳 من اول نترسیدم و به صدای ضعیف جواب گفتم که: معبود من خدای یگانه بی‌همتاست. 🔘 «هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ. هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِکُونَ؛ اوست خدایى که جز او معبودى شایسته پرستش نیست و به نهان و آشکار جهان داناست. اوست که گسترده مهر و مهربان است. اوست خدایى که جز او معبودى شایسته پرستش نیست؛ همان فرمانروایى که تدبیر امور بندگان در اختیار اوست و در کمال پاکى و طهارت است. با بندگانش برخوردى سالم و درست دارد. ایمنى بخش، برترى چیره، شکست ناپذیر، جبران کننده کاستى‌ها و بزرگ‌منش و باعظمت است. منزّه است خدا از این که به او شرک ورزند. / سوره حشر، 22و23» ✨این آیه شریفه را که در دنیا در تعقیب نماز صبح [به آن] مداومت داشتم، محض اظهار فضل برای آنها خواندم که خیال نکنند بنی‌آدم فضلی و کمالی ندارد چنانکه روز اول بر خلقت بنی‌آدم اعتراض نمودند که غیر از فساد و خونریزی چیزی در آن‌ها نیست. و بالجمله پس از تلاوت آیه شریفه در جواب آن‌ها، دیدم غضب آنها شکست و گرفتگی صورتشان فرو نشست حتی یکی به دیگری گفت معلوم می‌شود که این از علمای اسلام است و بعد از این به‌طور نزاکت از او سؤال شود.😍 ادامه دارد... 💀🔥🔥👹🔥🔥💀 🆔 @barzakhe
📕 📝 آقانجفی 📛😳📃😢📛 ... ولی آن دیگری گفت چون مناط (معیار) رفتار ما با این شخص، جواب سؤال آخری است و آن هنوز معلوم نیست، ما باید به مأموریت خود عمل نموده، وظایف خود را انجام دهیم و این هرکه باشد عناوین و اعتبارات در نظر ما اعتباری ندارد. پس سؤال نمودند: «مَن نَبیُّک؟» یعنی پیغمبر تو کیست؟ و در این هنگام طپش قلب من کمتر و زبانم بازتر و صدایم کلفت‌تر گردیده بود، جواب دادم: نَبيّي رسولُ الله الی الناسِ کافّة محمدُ بن عبدالله خاتمُ النبیین و سیدُ المُرسَلین صَلّی الله علیه و آله (پیغمبرم، فرستاده‌ی خدا به سوی همه مردم محمد بن عبدالله خاتم پیامبران و سروَر رسولان است درود خدا بر او و برخاندان او) در این هنگام غیظ و غضبشان بالکلیة (به‌طور کامل) رفت و صورتشان روشن گردید و از من هم آن ترس و وحشت رفت.☺️ پس سؤال نمودند از کتاب و قبله و امام و خلیفه رسول الله. جواب دادم: کِتابي قرآنٌ کریمٌ و قَد نزّل مِن رَبٍّ رَحیمٍ عَلَی نَبيّ حَکیمٍ. (کتاب من قرآن کریم است که از سوی پروردگار مهرگستر بر پیامبر حکیم نازل شده) و قِبلَتِي کَعبة وَالمَسجدُ الحَرام (و قبله‌ام کعبه و مسجدالحرام است) «وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ؛ و هر کجا بودید، روی بدان جانب کنید. /بقره،150» اَلمَسجدُ الحَرام ظاهراً، و باطناً الحقّ المتعال. (مسجد الحرام قبله ظاهری من است و قبله‌ی باطنی‌ام، حق متعال است) «إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ؛ من با ایمان خالص روی به سوی خدایی آوردم که آفریننده‌ی آسمانها و زمین است و من هرگز از مشرکان نیستم. /انعام،79» و اَئمّتي وخُلفاءِ نَبيّي اِثنَی عَشَر اِمَاماً اَوّلُهُم عَلي ابن اَبی‌طالب َو آخَرُهُم حُجَّة ابن الحَسَن صَاحِبِ العَصرِ وَ الزَّمان مُفتَرِضُوا الطّاعَة وَ مَعصُومُون مِنَ الخَطَأ وَ الزَّلَل، شُهَداءُ دَارِالفَنَاء و شُفَعَاءُ دَارالبَقَاء. (و امامان من و جانشینان پیغمبر من، دوازده امامند، اول آنها علی بن ابی‌طالب و آخرشان حجت بن الحسن صاحب العصر و الزمان است که اطاعت همگی‌شان واجب بوده و از گناه و خطا پاک و منزّه هستند، آنها در دنیا گواه اعمال ما و در آخرت شفیع و واسطه‌ی مغفرت و بخشایش پروردگارند.) و یک یک اسامی و نسب و حسب آن بزرگواران را برای آنها شرح دادم.👌 گفتند: این همه طول و تفصیل لازم نبود، جواب هر کلمه، یک کلمه است. گفتم برای شما از این مفصل‌تر لازم است، زیرا که درباره ما از اول بدگمان بودید و بر خلقت ما اعتراض نمودید، با اینکه بر فعل حکیم (کار خدای دارای حکمت) نمی‌بایست اعتراض نمود. و از آن روزی که اعتراض شما را فهمیدم، از شما دقّ دلی پیدا کردم. حتی آن‌که متعهد شدم که اگر مجالی بیابم، از شما سؤالاتی بنمایم و چون و چرایی دراندازم، ولی حیف که با این گرفتاری و مضیقه (تنگنا) مجالی برایم نمانده. با لب دمساز خود گر جفتمی - همچو نی من گفتنی‌ها گفتمی 🤔و سکوت نمودم و منتظر بودم که چه سؤالی بعد از این می‌کنند. دیدم سؤالی نکردند فقط پرسیدند: این جواب‌ها را از کجا می‌گویی و از که آموختی؟ و از این سؤال به فکر فرو رفتم که ادّله و براهینی که در دارِ (سرای) غفلت و جهالت و خطا و سهو مرتّب نموده بودم، از کجا سهو و خطایی در مادّه (اصل) و یا در صورت (نوع) و یا در شرایط اِنتاج (نتیجه گرفتن) آن روی نداده باشد؟ و از کجا که [قیاس] عَقیم (بی‌ثمر و بی‌نتیجه) را مُنتِج (نتیجه‌بخش) خیال نکرده باشیم و از کجا که آنها به موازین منطقی درست دربیاید و از کجا که آن موازین، موازین واقعی باشد و خود ارسطو که مُقَنّن(قانون‌گذار) آن موازین است، به خطا نرفته باشد؟ ادامه دارد... 💀🔥🔥👹🔥🔥💀 🆔 @barzakhe
📛😳📃😢📛 📄 📙 چه بسا که در همان عالم ملتفت به بعضی لغزشها شویم. علاوه بر این، بر فرض صحت و درستی، آن براهین فقط و فقط در آن عالم که خانه کورقی و نادانی است محل حاجت هستند چه آنها حکم عصا را دارند و شخص کور در مواضع تاریک و ظلمتکده ها محتاج به این عصا است ولی در این عالم که واقعیات به درجه ای روشن و چشمها تیزتر، جای عصا نخواهد بو د، پس اینها چه از من می‌خواهند؟ 🤔 خدایا من تازه مولود این جهانم و اصطلاح اهل آن نیاموخته ام به حق علی بن ابیطالب مددی کن!🙏 من در این فکر و مناجات بودم که ناگهان نعره آنها همچون صاعقه بلند شد که بگو آنچه گفتی از کجا گفتی؟😵 نظر کردم که چشمی نبیند، چنان صورت خشمگین، چشمها برگشته و سرخ شده همچون شعله آتش، و صورت سیاه شده و دهان باز همچون دهان شتر و دندانهای بلند زرد، 👹 گرزها را بلند نموده مهیای زدن هستند و من از شدت وحشت و اضطراب از هوش بیگانه شدم و در آن حال کانه ملهم شدم و به صورت ضعیفی جواب دادم در حالی که از ترس چشمم را خوابانده بودم ذلک امر هدانی الله الیه (آنچه خداوند مرا به ان هدایت فرمود)😦 و از آنها شنیدم که گفتند نم نومه العروس( بخواب به آن خوابی که نعمتش پایانی ندارد ) و رفتند و من با همان حال گویا به خواب رفتم و یا بیهوش بودم ولی حس کردم که از آن اضطراب راحت شدم. پس از مدتی که به حال آمدم و چشم باز نمودم خود را در حجره مفروش دیدم و جوان خوش رو و خوش مو و خوشبویی را که سر مرا به زانو نهاده و منتظر به حال آمدن من است و من برای تأدب و تواضع برخاستم به آن سلام نمودم او هم تبسمی نموده برخاسته و جواب سلام داده و با من معانقه(دست درگردنم انداخت) و مهربانی نموده و گفت بنشین که من نه پیغمبرم و نه امام و نه ملک بلکه حبیب و رفیق تو هستم.😍 پرسیدم شما که هستید و اسم توچیست؟.... ✅ادامه دارد.... 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
~📛😳📃😢📛 📙 📝 نوشته: گفت بنشین که من نه پیغمبرم و نه امام و نه مَلَک (فرشته) بلکه حبیب و رفیق تو هستم. پرسیدم شما کی هستید و اسم تو چیست؟ و حسب و نسب خود را به من بگو و زهی توفیق که تو رفیق من باشی و من همیشه با تو باشم. گفت اسمم هادی است یعنی راهنما و یک کنیه‌ام ابوالوفاء و دیگری ابوتراب است. من بودم که آن جواب آخری را به دل تو انداختم و تو گفتی و خلاصی یافتی و اگر آن جواب را نگفته بودی، با آن عمود (گُرز) می‌زدند که جای تو پرآتش می‌شد. گفتم از مَراحِم حضرت عالی ممنونم که حقیقتاً آزاد کرده شما هستم، ولی آن سؤال آخر آنها به نظر من بی‌فایده و بهانه‌گیری بود؛ زیرا که عقاید اسلامی را به درستی جواب دادم و امور واقعی را که شخص اظهار می‌کند، چون و چرایی ندارد. مثلاً اگر آتش به دست آدم بگذارند و اظهار کند که دستم سوخت، نباید پرسید که چرا اظهار می‌کنی دستم سوخت؛ و اگر کسی هم جاهلانه بپرسد، جوابش این است که مگر کوری نمی‌بینی آتش روی دستم هست؟ و این سؤال آخری از این قبیل است. گفت چنین نیست زیرا که مجرّد (صِرف) مطابقت کلام با واقع، به حال انسان مفید نیست بلکه انصاف و عقیده قلبی لازم است که او را به سوی عمل حرکت دهد؛ چنانکه گفته شده « قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا .. وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِکُمْ؛ بگو ایمان‌تان (از زبان) به قلب وارد نشده و به حقیقت هنوز ایمان نیاورده‌اید. / سوره حجرات،14» مگر در روز اول در جواب «أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ؛ آیا من پروردگار شما نیستم؟» همه بلی نگفتند؟ و اقرار به ربوبیت و معبودیت حق کما هو الواقع (همچنان که حقیقتاً هست) نکردند؟ گفتم: چرا. [هادی] گفت: در جهان مادی که [انسان‌ها] به تکالیف امتحان شدند، چون آن اقرار روز اول، زبانیِ صِرف بود، از بعضی از این تکالیف سر برتافتند و از بوته‌ی امتحان، خالص عیار بیرون نیامدند. حالا در منزل اولِ این جهان نیز همه ـ از مؤمن و منافق ـ سؤالات این‌ها را به درستی و موافق با واقع جواب می‌دهند. و این پرسش آخری امتحان است که اگر عقیده قلبی باشد، همان جواب داده می‌شود و خلاصی حاصل است و الا جواب خواهد داد که به تقلید مردم گفتم «سَمِعْتُ النَّاسَ یَقُولُونَ فَقُلْتُ؛ از مردم شنیدم که چنین می‌گفتند پس من هم آن را گفتم. / در حدیث از امام کاظم علیه‌السلام، بحارالأنوار، ج۶، ص۲۶۳» ... ادامه دارد ... 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 ....و تقلید در گفتار بدون اعتقاد قلبی، مفید فایده نخواهد بود، چنانچه تو خود می‌دانی که در اخبار (احادیث) معصومین(ع) همین تفضیل وارد شده است. گفتم: حالا یادم آمد که همین تفصیل را در اخبار وارد است، ولی دِهشت (حیرت) و وحشت هنگام سؤال، آن را از یادم برده بود و تو به یادم آوردی. خدا مرا بی‌تو نگذارد. حالا بگو تو از کجا با من آشنا شدی؟ و حال آن‌که من با تو سابقه‌ای ندارم و با این همه عشق مُفرطی که به تو دارم، فِراق تو را مساوی با هلاک خود می‌دانم. گفت: من از اول با تو بوده‌ام و مهربانی داشته‌ام و لیکن برای تو محسوس نبوده‌ام، چون دیده‌ی تو در جهان مادّی چندان بینایی نداشته. من همان رشته‌ی محبت و ارتباط تو به علی بن ابی‌طالب و اهل بیت پیغمبر (علیهم السلام) و سوره‌‎ی «هُدی» تو هستم که از او به قدر قابلیت تو، در تو ظهور دارد، و از این رو اسم من «هادی» است، ولی نسبت به تو؛ و او (امیرالمؤمنین علیه‌السلام) هادیِ همه‌ی پرهیزگاران است؛ «ذَٰلِكَ الْكِتَابُ لَا رَيْبَ ۛ فِيهِ ۛ هُدًى لِلْمُتَّقِينَ؛ این کتاب که هیچ شک در آن نیست، راهنمای پرهیزگاران است. / سوره بقره،2». و من همان تمسّک و وابستگیِ تو به آن عروة الوثقی هستم که «فَمَن یَکفُر بِالطّاغوتِ وَ یُؤمِن بِاللهِ فَقَدِ استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقی‌ لَا انفِصامَ لَها؛ هر که از راه کفر و سرکشی برگردد و به راه ایمان به خدا گراید، بی‌گمان به رشته محکم و استواری چنگ زده که هرگز نخواهد گسستن و تَرکی در آن نیست. / سوره بقره، 256» و از تو هیچ جدایی ندارم مگر اینکه تو خود را به هوس‌هایی از من دور داری. و وجه این‌که کُنیه‌ی من ابوالوفا و ابوتراب شده، آن است که تو غالباً و حتی الامکان بر طبق اقوال و وعده‌هایت رفتار می‌کنی، و نسبت به مؤمنین تواضع داری. و سخن کوتاه، من متولّد از علی(ع) هستم در گهواره‌ی دل تو، به اندازه قوه و استعداد تو. و سازگاری و ناسازگاری بود و نبود من با تو، به دست و اختیار تو بوده؛ در صورت معصیت از تو گریخته‌ام و پس از توبه با تو همنشین بوده‌ام. از این جهت گفتم در مسافرتِ این جهان از تو جدایی ندارم، مگر هنگام تقصیر و یا قصوری که از ناحیه‌ی روزنامه بوده، «وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ ؛ همانا خدا هرگز کمترین ستم در حق بندگان نخواهد کرد. / سوره حج،10»، «وَلَٰكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ؛ لیکن آنها خود بر نفس خویش ستم می‌کردند. سوره نحل، 118» و من الآن می‌روم و تو باید فی الجمله (قدری) استراحت کنی و من همان امانت الهی‌ام که به تو سپرده شده است، قرآن پر است از قصه‌های من. هر حدیثی که بوی درد کند - شرح احوال تو به تویِ من است ولی افسوس که این همه قرآن خواندید و با من اظهار ناشناسایی می‌نمایید، خداحافظ! تنها که ماندم، به فکر احوال خود و بیانات هادی فرو رفتم، دیدم حقیقتاً حالات و رفتارهای آدمی در جهانِ مادی، خوابی است که دیده شده و حالا که بیدار و هوشیار شده‌ایم، تعبیر آن خواب است که ظاهر و مرئی (قابل دیدن) می‌شود (اشاره به حدیثی است که: مردم در خوابند، وقتی می‌میرند از خواب بیدار می‌شوند)، و کلام ذوالقرنین در ظلمات که هر که از این ریگ بردارد، به روشنایی که رسید پشیمان است و هر کس که برنداشت نیز پشیمان خواهد بود، کنایه از همین دو حال انسان در دنیا و آخرت خواهد بود که هر کس به اندازه‌ای افسوس دارد. «يَا حَسْرَتَا عَلَىٰ مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ؛ ای وای بر من که جانب امر خدا را فرو گذاشتم. / سوره زمر، 56» و لکن پشیمانی حالا سودی ندارد. درِ توبه بسته شده .. و در این اندیشه و غم و اندوه، خُمارِ خواب مرا گرفت. 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 چیزی نگذشت که احساس نمودم دو نفر یکی خوش صورت و دیگری کریه المنظر (زشت چهره) در راست و چپ سرِ من نشسته‌اند. 😧 😩اعضای مرا از پا تا به سر، هر یک جداگانه بو می‌کشند و چیزهایی در طوماری که در دست دارند می‌نویسند و نیز قوطی‌هایی کوچک و بزرگ آورده‌اند و در آنها هم چیزهایی داخل می‌کنند و سر آنها را لاک می‌کنند و مهر می‌زنند. و بعضی از اعضا را از قبیل دل و قوه‌ی خیال و واهمه و چشم و زبان و گوش را مکرّر بو می‌کشند و با هم نجوا می‌کنند و به دقت و با تأمّل دوباره و سه باره بو می‌کشند، پس از آن می‌نویسند و در آن قوطی‌ها مضبوط می‌سازند. 🤕و من حرکتی به خود نمی‌دادم که نفهمند من بیدارم؛ ولی در نهایتِ وحشت بودم از جدّیت آنها در تفتیش و کنجکاوی در صادرات (اعمالی که از دست و پا و سایر اعضای انسان صادر می‌شود) و واردات (کارهایی که تحت تأثیر محیز، جامعه، دوستان و .. از ناحیه گوش و چشم و بینی و دهان بر انسان وارد می‌شود) من. اجمالاً فهمیدم که زشتی‌ها و زیبایی‌های مرا ثبت و ضبط می‌نمایند. و آن خوش صورت، خیرخواه من بود چون در آن نجوا و گفتگویی که با هم ‌داشتند، معلوم بود که آن خوش صورت نمی‌گذاشت بعضی از زشتی‌ها ثبت شود به عذر آن‌که توبه نموده و یا آنکه فلان عمل نیک، آن بدی را از بین برده و یا آن زشت را ـ همچون اکسیر که مس را طلا نماید ـ زیبا و نیکو کرده؛ و من از این جهت او را دوست داشتم. 😰پس از [نوشتن و ثبت] تمامی کارهای من، دیدم آن طومار نوشته شده را لوله کرده و طوق گردنم ساختند و آن قوطی‌های سربسته را در میان توبره پشتی نمودند و به روی سرم گذاردند. پس از آن قفسه آهنینی که گویا از هفت جوش و اندازه بدن من بود، آوردند و مرا میان آن جا دادند و پیچ و مهره و فنری که داشت پیچیدند. کم کم آن قفسه تنگ می‌شد و به حدّی مرا در فشار انداخت که نفسم قطع شد و نتوانستم دادی بزنم و آنها به عجله تمام پیچ و مهره‌ها را می‌پیچیدند تا آن قفسه که گنجایش بدن مرا از اول داشت به قدر تنوره سماور کوچکی، باریک شد و استخوانهایم همگی خرد شد و در هم شکست و روغن من که به صورت نفت سیاه بود، از من گرفته شد و هوش از من رفت و نفهمیدم.😪 پس از هنگامی به هوش آمدم دیدم سرِ مرا «هادی» به زانو گرفته، گفتم هادی ببخش! حالی ندارم که برخیزم و در این بی‌ادبی معذورم! تمام اعضایم شکسته و هنوز نفسم به روانی بیرون نمی‌شود و سخنم بریده بریده بیرون می‌شود و صورتم ضعیف شده و اشکم نیز جاری بود، کأنّه از جدایی هادی گله‌مند بودم که در نبود او اولین فشار را دیدم. 🤔هادی برای دلداری و تسلیت من گفت: این خطرات از لوازم منزل اول این عالم است و همه کس را گردن‌گیر است و اختصاص به تو ندارد و گفته‌اند «البَلیّةُ اِذا عَمَّت طابَت؛ بلا وقتی فراگیر شود (و همه به آن مبتلا شوند)، تحمّل آن گوارا می‌شود» و هرچه بود گذشت، و امید است که بعد از این چنین پیش آمدی تو را نباشد. 👌دیگر آنکه خطرات این عالم از ناحیه خود شماست ... 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
✋ یا امیرالمومنین در دنیا دنبال چه چیزی نباشم ⁉️ و بهترین هدفم در زندگی چه باشد❓ سلام خدا بر امیرمومنان در نامه ی ۶۶ میفرمایند : 《پس بهترین چیز در دنیا نزد تو ، رسیدن به لذت ها ، یا انتقام گرفتن نباشد ، بلکه برترین ( تلاش و هدف تو ) ⬅️خاموش کردن باطل و یا ⬅️زنده کردن حق باشد . 》 قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: عَلِی مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِی امروز زنده کردن گفتمان و آرمان ، بشریت را زنده خواهد کرد ، حال آنکه طواغیت و شیاطین مانع خواهند شد ، پس حزب خدا راهی جز مبارزه با حزب شیطان ندارد . http://eitaa.com/joinchat/3432906758C7aae069c13
📛😳📃😢📛 ... 👈دیگر آنکه خطرات این عالم از ناحیه خود شماست. چون این قفس که خیال کردی از هفت جوش است، ترکیب او از اخلاق زشت انسان است که با نیش غضب به یکدیگر جوش خورده که روح انسان را در جهان مادی فرا گرفته و در این جهان به صورت قفس درآمده است. و ممکن است که هزار جوش باشد چه ریشه‌ی خوی‌های زشت سه تاست: آز(افزون طلبی)، منائی(کبر و غرور) و رشک(حسد داشتن) بردن؛ که اولی آدم را از بهشت بیرون نمود و دومی شیطان را مردود ساخت و سومی قابیل را به جهنم برد. ❗️ ولی این سه تا هزاران شاخ و برگ پیدا می‌کند و در زیادی و کمی نسبت به اشخاص تفاوت کلی دارد.👌 هادی در بین این گفتار شیرین خود، دست به پشت و پهلو و اعضای من می‌کشید که خُردشده‌ها درست و دردها رفع می‌شد، و از مهربانی‌های او قوّت و حیات تازه‌ای در من بوجود آمد. صورت و اعضایم از کثافات و کدورت طهارت یافته بود و شفافیت و درخشندگی داشت. فهمیدم آن فشار، نوعی تطهیر است برای شخصی که موارد کثافت و کدورات و شرور به آن فشار گرفته می‌شود، چنان که به صورت نفت سیاه دیده شد. و گرچه در تعبیر ائمه(علیهم السلام) آمده است که شیر مادر از دماغ (مغز) بیرون می‌شود، ولی چون اصل آن شیر، خون حیض و سیاه و از جنس نجاسات است، پس منافات ندارد که به رنگ سیاه و کثیف دیده شود. هادی گفت: این توبره پشتی را که بار توست باز کن ببینم چه داما کانال چ قوطی‌های سربسته را دیدم روی بعضی نوشته بود «زاد و توشه فلان منزل» و روی بعضی «خطرات و عقبات فلان منزل» و بعضی پاکت‌ها نیز متعلّق به بعضی منازل دیگر بود که در آنجا باید باز شود و معلوم گردد. 🤔😐 پرسیدم: این قوطی چیست؟ گفت: اینها ساعت لیل و نهار (شب و روز) عمر توست که در آنها عمل‌های زشت و زیبا از تو سرزده و پس از گذشت آن وقت بر تو، دهانش مثل صدف به هم آمده و آن عمل را همچون دانه‌ی دُرّ (مروارید) میان خود نگاهداشته و حالا به صورت قوطی سربسته در آمده است. 👌 گفتم این قلادّه (زنجیر، گردنبند) گردنم چیست؟❗️ گفت: نامه‌ی عمل توست که در آخر کار و روز حساب، حساب خرج و دخل تو تصفیه شود، و او در این عالم محل حاجت نیست، «وَكُلَّ إِنْسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَابًا يَلْقَاهُ مَنْشُورًا؛ و ما مقدّرات و نتیجه اعمال هر انسانی را طوق گردن او ساختیم (که ملازم و قرین همیشگی او باشد) و روز قیامت کتابی (که نامه اعمال اوست) بر او بیرون آریم در حالی که آن نامه چنان باز باشد که همه اوراق آن را یک مرتبه ملاحظه کند. /سوره اسراء،13» [هادی] گفت من توشه سفر تو را کم می‌بینم، باید چند جمعه اینجا معطّل باشی 😳بلکه از دارالغرور (دنیا) چیزی از دوستان برایت برسد، که پیغمبر(ص) فرموده است: «در سفر هرچه زاد و توشه بیشتر باشد، بهتر است». من باید بروم برای تو از سلطان دنیا و دین (امیرالمؤمنین علیه‌السلام) تذکره و جواز عبور بگیرم. و چنانچه در بین هفته خبری نرسید، در شب جمعه به نزد اهل بیت خود برو، شاید به طلب رحمت و مغفرت یادی از تو بنمایند. هادی رفت و من به انتظار نشستم ولی جایم خوب بود. حجره ای بود مفروش به فرش‌های الوان (رنگارنگ) و دارای نقش‌های زیبا.😍 تا شب جمعه رسید و خبری نیامد.😒 طبق سفارش هادی رفتم در منزلم به صورت پرنده‌ای به روی شاخه درختی نشستم ... 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀
📛😳📃😢📛 ✔️شب جمعه رسید و خبری [از هادی] نیامد. طبق سفارش هادی رفتم در منزلم به صورت پرنده‌ای به روی شاخه درختی نشستم. و به کردار و گفتارهای زن و اولاد و خویشان و آشنایان که جمع شده بودند و به قول خودشان برای من خیرات می‌کردند و آش و پلو ساخته و روضه‌خوانی داشتند و فاتحه می‌خواندند، نظر داشتم. 👀 دیدم کارهایشان مفید به حال من نیست چه روح اعمال ودرود هدف اصلی‌شان آبرومندی خودشان است و از این جهت یک فقیر گرسنه را به طعام خود دعوت نکرده بودند،😔 مدعوین (دعوت شده‌ها) هم هدف‌شان فقط خوردن غذا و دیگر کارهای شخصی بود، نه طلب رحمتی برای من و نه گریه‌ای برای حسین بن علی (علیهماالسلام). اگر نقصی در خدمات آنها پیدا می‌شد،به مرده و زنده بد می‌گفتند و اگر اهل بیت و خویشان هم گریه‌ای داشتند و اندوهگین بودند، فقط برای خودشان بود که چرا که بی‌پرستار مانده‌اند و [اینکه] بعد از این برای آنها چه کسی تهیه معاش زندگانی می‌کند.😒 چنان به شخصیت دنیایی خود غرقند که نه یادی از من و نه یادی از مردن و آخرت خود می‌کنند. کأنّه این کاسه به سر منِ تنها شکسته و برای آنها نیست و کأنّه در مُردن من خدا بر آنها ـ العیاذ بالله ـ ظلمی نموده که این همه چون و چرا می‌کنند.😞 من با حال یأس و سرشکستگی به قبرستان و منزل خود مراجعت نمودم. ?😢نزدیک بود که آنها بس است و قوز بالای قوز نباشد. (یعنی حتما نخواستم گرفتاری دیگری بر گرفتاری آنان بیفزایم) 🌪از سوراخ قبر وارد شدم، دیدم هادی آمده و یک قاب (ظرف) پر از سیب در وسط حجره گذاشته شده است. پرسیدم: این از کجاست؟ هادی گفت: از رعایای بیرون کسی از اینجا عبوری می‌گذشت، آمد به روی قبر و فاتحه‌ای خواند، 👌 این خاصیت نقدی اوست. خدا رحمت کند او را که به موقع آورد. خودهادی مشغول زینت حجره شد و میز و صندلی‌های طلا و نقره می‌چید و قندیلی هم از سقف حجره آویخته که مثل خورشید می‌درخشید.🌟 گفتم: مگر چه خبر است که این قدر در زینت این حجره دقت داری و حال آن که ما مسافریم؟ گفت: شنیدم امام زادگانی که به زیارت قبور آن‌ها و قبورپدران آنها رفته، و علمایی که در نماز شب اسم آنها را برده، به روی قبر آنها رفته و فاتحه خوانده‌ای، شنیده‍‌اند که سفر آخرت پیش گرفته‌ای، محض ادای حقِ تو می‌خواهند به دیدنت بیایند. [با خودم] گفتم: زهی توفیق و سعادت! هرچه از طرف اهل و خویشان اندوه و تیرگی رخ داده بود، هزاران دلخوشی و فرحناکی از این خبر به من عاید گردید. من و این قابلیت! من و این سعادت!😍 🆔 @barzakhe 💀🔥🔥👹🔥🔥💀