آنجا بود که پادشاه به یاد حرف وزیر
افتاد که زمـــان قطع شدن انگشتش
گفته بود : خیر است... 😇
پادشاه دستــــور آزادی #وزیر دربند را
داد وقتی #وزیر آزاد شـــــــد و ماجرای
اسارت پادشاه را از زبان او شنید ، باز
هم گفت ؛ خیره😳
پادشاه گفت ؛ دیگه چرا خیره؟؟؟
وزیر گفت؛ از این جهت خیره که اگر
تو من را به #زندان نینداخته بودی و
زمان اسارت به همراهت بودم ، من
را به جای تو اعدام میکردند !!