eitaa logo
هیئت نورالزهرا(س)
5.7هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
13 فایل
اطلاع رسانی زمان و مکان مراسم هیئت نورالزهرا(س) @Adnooralzahra
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مردم را باید با ایمان ترین، شجاعترین، صبور ترین، و متحد ترین مردم دنیا بحساب آورد. در اوج تحریم، محاصره، جنگ نابرابر، گرسنگی، تشنگی و...، اینچنین در جشن ولادت حضرت رسول در میدان حاضر هستند. بی‌جهت نیست که یمانی ها در آخر الزمان جایگاه ویژه دارند ✍️ @nooralzahra5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونی قبل از ظهور، حضرت ولیعصر با یک عده پنهانی صحبت میکنه؟ زمانه لیاقت درک حضرت مهدی را ندارد.. تو چرا محرومی؟ 🆘 @nooralzahra5
🖼 🚶‍♂ هر کجا که باشم چه در بانک، چه در بیمارستان و چه در فروشگاه بالاخره صف انتظارم به پایان می‌رسد. 🔅 اما نمی‌دانم چرا صف انتظار تو تمام نشدنی است! می‌ترسم وسط راه کم بیاورم‌‌‌... اگر هر از چند گاهی، با یادت مرا شارژ نکنی. 📎 @nooralzahra5
بیماری ما، با درمان‌پذیر است در صحن خود، ما را قرنطینه کن آقا! ❣ @nooralzahra5
♦️♦️♦️فتوایی بسیار مهم از حضرت آیت الله وحید خراسانی ما با غیر شیعه اختلاف داریم، کم هم نیست اما به هیچ وجه اهل دشمنی و تنازع نیستیم بلکه مدافعشان هم هستیم. این مساله مورد اتفاق بزرگان بوده و اختلاف قابل ملاحظه ای هم در آن نیست فتوای زیر متن پاسخ به یکی از استفتائات پر تکرار مراجع بزرگ شیعه در این زمینه است. 🌺🌺🌺حسن معاشرت با مخالفین مذهب ♦️سؤال: باسمه تعالی/ ما جمعی هستیم ساکن در محلی که اهل‌سنت زندگی می‌کنند و آنها ما را کافر می‌دانند و می‌گویند شیعه کافر است در این‌صورت آیا ما هم می‌توانیم با آنها معامله به مثل کنیم و همان‌طوری که آنها ما را کافر می‌دانند ما هم با آنها معامله کفار کنیم. مستدعی است وظیفه شرعی ما را در مقابل این حملات بیان کنید./امضاء:جمعی از مؤمنین پاسخ معظم له: ♦️بسم الله الرحمن الرحیم هر کس شهادت به وحدانیت خداوند متعال و رسالت خاتم انبیاء، صلی الله علیه وآله وسلم، بدهد مسلمان است، و جان و عرض و مال او مانند جان و عرض و مال کسی که پیرو مذهب جعفری است محترم است. و وظیفه شرعی شما آن است که با گوینده شهادتین هر چند شما را کافر بداند به حسن معاشرت رفتار کنید، و اگر آنها به ناحق با شما رفتار کردند شما از صراط مستقیم حق و عدل منحرف نشوید، اگر کسی از آنها مریض شد به عیادت او بروید، و اگر از دنیا رفت به تشییع جنازه او حاضر شوید، و اگر حاجتی به شما داشت حاجت او را برآورید، و به حکم خدا تسلیم باشید که فرمود: «ولاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى» و به فرمان خداوند متعال عمل کنید که فرمود: «ولاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَیْکُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا» والسلام علیکم و رحمة الله" ۱۳۸۷/آبانماه لینک مطلب http://wahidkhorasani.com/فارسی/سؤالات-شرعی/محتوا/15744_حسن-معاشرت-با-مخالفین-مذهب @nooralzahra5
Kashani-Goftogoo-Dehbashi-13990808~1.mp3
30.06M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🔈 درباره شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها و توییت های اخیر؛ بین حامد کاشانی و حسین دهباشی پنجشنبه ۸ آبان ۹۹ @nooralzahra5
✍️ 💠 گنبد روشن در تاریکی چشمانم می‌درخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت می‌بارید که با صدایی آهسته خبر داد :«ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان!» و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاه‌مان می‌کردند و من تازه فهمیدم ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد همراه‌مان آمده است. بسمه روبنده‌اش را پایین کشید و رو به من تذکر داد :«تو هم بردار، اینطوری ممکنه شک کنن و نذارن وارد حرم بشیم!» با دستی که به لرزه افتاده بود، روبنده را بالا زدم، چشمانم بی‌اختیار به سمت حرم پرید و بسمه خبر نداشت خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد :«کل داریا همین چند تا خونواده‌ایه که امشب اینجا جمع شدن! فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!» 💠 باورم نمی‌شد برای آدم‌کشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این قند آب می‌شد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد :«همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو به‌هم بریزیم، دیگه بقیه‌اش با ایناس!» نگاهم در حدقه چشمانم از می‌لرزید و می‌دیدم وحشیانه به سمت حرم قُشون‌کشی کرده‌اند که قلبم از تپش افتاد. ابوجعده کمی عقب‌تر آماده ایستاده و با نگاهش همه را می‌پایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز می‌خواند :«امشب انتقام فرحان رو می‌گیرم!» 💠 دلم در سینه دست و پا می‌زد و او می‌خواست شیرم کند که برایم اراجیف می‌بافت :«سه سال پیش شوهرم تو تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو می‌گیرم! تو هم امشب می‌تونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!» از حرف‌هایش می‌فهمیدم شوهرش در عملیات کشته شده و می‌ترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدم‌هایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید :«چته؟ دوباره ترسیدی؟» 💠 دلی که سال‌ها کافر شده بود حالا برای حرم می‌تپید، تنم از ترس تصمیم بسمه می‌لرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد :«فقط کافیه چارتا پاره بشه تا تحریک‌شون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همه‌شون رو میفرستن به درک!» چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله می‌کشید و نافرمانی نگاهم را می‌دید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بی‌رحمانه کرد :«می‌خوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه رو میده و عقدت می‌کنه!» 💠 نغمه از حرم به گوشم می‌رسید و چشمان ابوجعده دست از سرِ صورتم بر نمی‌داشت که مظلومانه زمزمه کردم :«باشه...» و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمی‌شد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد باشد که مرتب لبانش می‌جنبید و می‌خواند. پس از سال‌ها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانی‌ام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت می‌خواستم وارد حرم دختر (علیه‌السلام) شوم که قدم‌هایم می‌لرزید. 💠 عده‌ای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای از سمت مردان به گوشم می‌رسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانی‌ام را پاره کرد. پرچم عزای (علیه‌السلام) را با یک دست از دیوار پایین کشید و بی‌شرمانه صدایش را بلند کرد :«جمع کنید این بساط و شرک رو!» صدای مداح کمی آهسته‌تر شد، زن‌ها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید :«شماها به جای قرآن مفاتیح می‌خونید! این کتابا همه شرکه!» 💠 می‌فهمیدم اسم رمز عملیات را می‌گوید که با آتش نگاهش دستور می‌داد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم می‌لرزید و زن‌ها همه مبهوتم شده بودند. با قدم‌هایی که در زمین فرو می‌رفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید این معرکه می‌شدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید :«این نسخه‌های کفر و شرک رو بسوزونید!» 💠 دیگر صدای ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمت‌مان آمدند و بسمه فهمیده بود نمی‌تواند این جسد متحرک را طعمه تحریک کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوری‌که ناله‌ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم. روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم می‌پیچیدم و صدای بسمه را می‌شنیدم که با ضجه ظاهرسازی می‌کرد :«مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!» و بلافاصله صدای ، خلوت صحن و حرم را شکست...
✍️ 💠 زیر دست و پای زنانی که به هر سو می‌دویدند خودم را روی زمین می‌کشیدم بلکه راه پیدا کنم. درد پهلو نفسم را بند آورده بود، نیم‌خیز می‌شدم و حس می‌کردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین می‌شدم. همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار می‌کردم که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبنده‌ام افتاده و تلاش می‌کردم با صورتم را بپوشانم، هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در دل جمعیت لنگ می‌زدم تا بلاخره از خارج شدم. 💠 در خیابانی که نمی‌دانستم به کجا می‌رود خودم را می‌کشیدم، باورم نمی‌شد رها شده باشم و می‌ترسیدم هر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده چادرم را بکشد که قدمی می‌رفتم و قدمی می‌چرخیدم مبادا شکارم کند. پهلویم از درد شکسته بود، دیگر قوّتی به قدم‌هایم نمانده و در تاریکی و تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار می‌زدم که صدایی از پشت سر تنم را لرزاند. جرأت نمی‌کردم برگردم و دیگر نمی‌خواستم شوم که تمام صورتم را با چادر پوشاندم و وحشتزده دویدم. 💠 پاهایم به هم می‌پیچید و هر چه تلاش می‌کردم تندتر بدوم تعادلم کمتر می‌شد و آخر درد پهلو کار خودش را کرد که قدم‌هایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم. کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش خیس و این دومین باری بود که امشب در این خیابان‌های گِلی نقش زمین می‌شدم، خواستم دوباره بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت که دوباره صورتم به زمین خورد و زخم پیشانی‌ام آتش گرفت. کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که مردانه فریاد کشید :«برا چی فرار می‌کنی؟» 💠 صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم یکی از همان اجیرشده‌های آمده تا جانم را بگیرد که سراسیمه چرخیدم و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد :«از آدمای ابوجعده‌ای؟» گوشه هنوز روی صورتم مانده و چهره‌ام به‌درستی پیدا نبود، اما آرامش صورت او در تاریکی این نیمه‌شب به‌روشنی پیدا بود که محو چشمان مهربانش مانده و پلکی هم نمی‌زدم. 💠 خط پیشانی‌ام دلش را سوزانده و خیال می‌کرد وهابی‌ام که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد و زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که رنگ از رخش پرید. چشمان روشنش مثل آینه می‌درخشید و همین آینه از دیدن شکسته بود که صدایش گرفت :«شما اینجا چی‌کار می‌کنید؟» 💠 شش ماه پیش پیکر غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمی‌شد زنده باشد که در آغوش چشمانش دلم از حال رفت و ضجه زدم :«من با اونا نبودم، من داشتم فرار می‌کردم...» و درد پهلو تا ستون فقراتم فریاد کشید که نفسم رفت و او نمی‌دانست با این دختر میان این خیابان خلوت چه کند که با نگاهش پَرپَر می‌زد بلکه کمکی پیدا کند. می‌ترسید تنهایم بگذارد و همان بالای سرم با کسی تماس گرفت و پس از چند دقیقه خودرویی سفید کنارمان رسید. از راننده خواست پیاده نشود، خودش عقب‌تر ایستاد و چشمش را به زمین انداخت تا بی‌واهمه از نگاه نامحرمی از جا بلند شوم. 💠 احساس می‌کردم تمام استخوان‌هایم در هم شکسته که زیرلب ناله می‌زدم و مقابل چشمان سر به زیرش پیکرم را سمت ماشین می‌کشیدم. بیش از شش ماه بود حس رهایی فراموشم شده و حضور او در چنین شبی مثل بود که گوشه ماشین در خودم فرو رفتم و زیر آواری از درد و وحشت بی‌صدا گریه می‌کردم. 💠 مرد جوانی پشت فرمان بود، در سکوت خیابان‌های تاریک را طی می‌کردیم و این سکوت مثل خواب سحر به تنم می‌چسبید که لحن نرم مصطفی به دلم نشست :«برای اومده بودید حرم؟» صدایش به اقتدار آن شب نبود، انگار درماندگی‌ام آرامشش را به هم زده بود و لحنش برایم می‌لرزید :«می‌خواید بریم بیمارستان؟» ماه‌ها بود کسی با اینهمه محبت نگران حالم نشده و عادت کرده بودم دردهایم را پنهان کنم که صدایم در گلو گم شد :«نه...» 💠 به سمتم برنمی‌گشت و از همان نیم‌رخ صورتش خجالت می‌کشیدم که ناله‌اش در گوشم مانده و او به رخم نمی‌کشید همسرم به قصد کشتنش به قلبش زد و باز برایم بی‌قراری می‌کرد :«خواهرم! الان کجا می‌خواید برسونیم‌تون؟» خبر نداشت شش ماه در این شهر و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم و شاید می‌دانست هر بلایی سرم آمده از دیوانگی سعد آمده که زیرلب پرسید :«همسرتون خبر داره اینجایید؟» 💠 در سکوتی سنگین به شیشه مقابلش خیره مانده و نفسی هم نمی‌کشید تا پاسخم را بشنود و من دلواپس حرم بودم که به جای جواب، معصومانه پرسیدم :«تو کسی کشته شد؟»... ✍️نویسنده: @nooralzahra5
عرض سلام خدمت همراهان گرامی: متأسفانه مطلع شدیم، استادمحترم سرکارخانم ابراهیمی، به بیماری کرونا مبتلا شده اند ودرحال حاضر،دربیمارستان بستری هستندوسطح اکسیژن خونشان فوق العاده پایین است ودرشرایط وخیمی به سرمیبرند. ازهمه ی بزرگواران تقاضا داریم،برای سلامتی حضرت ولی عصر عج وشفای همه ی بیماران،خصوصا استاد گرانقدر وعزیز،سرکارخانم ابراهیمی،حمدشفاءقرائت نمایند. هرکدام از شماعزیزان که تمایل دارید در ختم قرآن شرکت کنید،لطفا تعداد جزء های موردنظرخودرا به ادمین کانال بفرماییدتاایشان شماره ی جزءموردنظرراخدمتتان ارسال نمایند. دوستانی هم که امکان قرائت قرآن ندارند، میتوانند بااعلام آمادگی به ادمین کانال، در طرح ختم صلوات شرکت نمایند. 🌹سهم هر نفر ۱۰۰۰ صلوات🌹
👺جشن هالوین چیست👺 یکی از 👹جشن هایی👺 که در بسیاری از کشورهای اروپایی و آمریکایی برگزار می‌شود، جشن هالووین نام دارد. مردم این کشورها، اغلب شناخت زیادی از این جشن ندارند. آنها می‌گویند که هالووین جشن ارواح👻 است؛ جشنی که از کودک تا بزرگسال در شکل ارواح و اجنه ظاهر میشوند تا همدیگر را بترسانند. با این حال بیشتر آنها هرگز نمی‌دانند که هالووین یک جشن شیطان گرایی👽 است. برای آشنایی بیشتر با این جشن لازم است که از پیشینه آن مطلع شویم. بنیانگذاران این جشن شیطانی، قوم اروپایی «سلت» بودند که سال ها پیش از میلاد مسیح در ایرلند و شمال فرانسه زندگی می‌کردند. آنها در شب آخر سال، مراسمی را به افتخار (samhain) موسوم به «پروردگار مرگ» برگزار می کردند. سلتی ها در این مراسم، دور هم جمع می شدند و آتش می‌افروختند و برای دستیابی به برکت فراوان (دام و غله) اولین فرزند خانواده را قربانی می‌کردند. مردم این قوم باور داشتند که در این شب، جادوگران سوار بر جاروی خود، در آسمان پرواز می‌کنند و زنان با شیطان رابطه جنسی برقرار میکنند و در این بین شیطان شیپور می نوازد و ارواح خبیث بر بلندای تپهها با جادوگران به رقص و پایکوبی میپردازند، به طوری که گربه های سیاه، خفاش ها و جن و پری ها نیز با آنها همراهی میکنند. این قوم خرافاتی همچنین بر این باور بودند که شب پایان سال، مرز میان دو جهان به نازکترین حد ممکن میرسد و موقعیت برای راندن ارواح پلیدی که ممکن است به محصولات شان آسیب برسانند فراهم میشود، لذا در این مراسم که «سامهین» نام داشت، از یک طرف، صورتهای خود را با نقاب پوشانده و با لباسهای عجیب، خود را به شکل ترسناکی در میآوردند و با حرکت دسته جمعی، به زعم خود ارواح سرگردان را فریب داده و از روستاهای محل زندگی خود دور میکردند، از طرفی دیگر سیب و گردو و بادام و غذا و نوشیدنی را داخل سینی ها گذاشته و تقدیم ارواح میکردند. قوم سلت، این مراسم ابلهانه شان را که منشأ شیطانی و بت پرستی داشت، هر سال انجام میدادند. تا اینکه رومی ها به این منطقه حمله کردند. یکی از نتایج این حمله ورود مسیحیان به این سرزمین بود که باعث تغییراتی در مراسم سامهین شد. رهبران کلیسا «جشنهای غیرمسیحیان را با مراسم و تعطیلات مسیحیان تلفیق کردند. جشن های روز سامهین نیز با اعیاد روز تمامی قدیسان در اول نوامبر - که در آن یاد شهدای اولیه مسیحیت گرامی داشته می شود - و روز تمامی ارواح در دوم نوامبر - که در آن یاد تمامی درگذشتگان گرامی داشته می شود - ترکیب شد. شب پیش از روز تمامی قدیسان، به نام «شب تمامی مقدسات» (All Hallows Eve) نامیده می شد و واژه هالووین(Halloween) نیز برگرفته از نام همین شب است.»[۱] در اوایل قرن ۱۹ میلادی، بسیاری از ایرلندیها به آمریکا مهاجرت کردند و این جشن شیطان پرستی را به آمریکا سرایت دادند. منبع: [۱].نشریه صبح صادق منبع : ادیان نت @nooralzahra5
حتی اگر احساس بی‌نیازی داشتی دستت را به سوی اهل‌بیت بگیر... اگر مشکل هم نداشتی همیشه وصل باش مخصوصا به مادرت زهرا(س) فرزند نباید بیخیال مادر باشه... @nooralzahra5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 راز سالم ماندن و خون چکیدن از پیکر یک شهید! حاج حسین یکتا @nooralzahra5