eitaa logo
هیئت نورالزهرا(س)
5.7هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
13 فایل
اطلاع رسانی زمان و مکان مراسم هیئت نورالزهرا(س) @Adnooralzahra
مشاهده در ایتا
دانلود
عذر می خواهم اگر نامه من بارانی ست یا ببخشید اگر مختصرم طولانی ست ما که در کوچه تان راه نداریم ولی خبرش آمده در خانه تان مهمانی ست دور تا دور، شهیدان و شما قاریِ جمع خانه ات وقت سحر محفل قرآن خوانی ست یااباصالح! گاهگاهی دل ما را دریاب کودکان هنوز تشنه اند پس کدام جمعه آب میرسد؟! عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸
| ◽️ اینکه ما دست به شمشیر و زره استادیم سبب این است که این طایفه دارد نه است و نه خیالت راحت ... 💠 🌀 🌙 . .. ... 🔺| 🔻| @nooralzahra5
سِحَرِ سیزده ، چون سیزدهِ ماه رَجَب تا بہ اِفطار دَم و ذِڪرِ عَلــۍ مۍگیرم @nooralzahra5
سحر سیزدهم طعم دهانم عسل است سيزده،سن جگر گوشه ی مولا حسن است @nooralzahra5
4_5892998183004405934.mp3
3.95M
🔰تلاوت روزانه 🔰جزءسیزدهم 🔰کانال 🌙نورالزهرا(س) @nooralzahra5 ✨✨✨✨✨✨✨✨
6.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴از مکر معاویه چیزی شنیده اید..⁉️ 🔵 معاویه گوسفند کودکان را می دزدید، مردم را به امیرالمومنین(ع)می دادند.. 🔻این قضییه چقدر شباهت به حال و روز امروز دارد.. @nooralzahra5
4_6008347015866484545.mp3
14.46M
سائلان، کاسه به دستان، همگی جمع شوید مژده دادند ملائک ... که حسن (ع) می آید... 🎤با نوای کربلایی حسین طاهری
هیئت نورالزهرا(س)
دوستان وهمراهان عزیز عرض سلام و آرزوی قبولی طاعات وعبادات، به استحضارمیرساند، به نیت فرج وسلامتی اما
عرض سلام و تبریک ایام میلادکریم‌اهل‌بیت‌(ع) به استحضار بانیان خیر و همه ی اعضای کانال میرساند، جهت قربانی،ازطرف اعضای کانال، مبلغ ❌یک‌میلیون‌وهشتصدهزارتومان❌ جمع آوری شده است. همانطور که در فراخوان عنوان شده بود، مبلغ یک میلیون وچهارصد هزارتومان هم ازقبل جمع آوری شده بود. باتوجه به قیمت بالای گوسفند،جمع این دو مبلغ(که سه میلیون ودویست میشود) برای خرید گوسفند،کم میباشد. لذا افرادی که از این طرح جامانده اند،لطفا مبالغ خود را هرچه سریعتر به شماره کارت زیر واریز نمایند و مبلغ واریزی خود را به شماره تلفن زیر پیامک نمایید. تلفن ارسال پیامک:۰۹۱۲۴۱۲۳۱۷۴ شماره کارت واریز وجه جهت قربانی: ۶۰۳۷۶۹۱۶۲۸۲۶۳۵۰۱
4_5895488117279817975.mp3
3.9M
🔰تلاوت روزانه 🔰جزءچهاردهم 🔰کانال 🌙نورالزهرا(س) @nooralzahra5 ✨✨✨✨✨✨✨✨
🌷 🌷 قسمت آخر بازی چند شب بعد ... حال بی بی خیلی خراب شد ... هنوز نشسته ... دوباره زیر بغلش رو می گرفتم و می بردمش دستشویی ... دستشویی و صندلی رو می شستم ... خشک می کردم ... دوباره چند دقیقه بعد ... چند بار به خودم گفتم ... - ول کن مهران ... نمی خواد اینقدر پشت سر هم بشوری و خشک کنی ... باز ده دقیقه نشده باید برگردید ... اما بعد از فکری که توی ذهنم می اومد شرمنده می شدم... - اگه مادربزرگ ببینه درست تمییز نشده و اذیت بشه چی؟ ... یا اینکه حس کنه سربارت شده ... و برات سخته ... و خجالت بکشه چی؟ ... و بعد سریع تمییزشون می کردم ... و با لبخند از دستشویی می اومدم بیرون ... حس می کردم پشت و کمرم داشت از شدت خستگی می شکست ... و اونقدر دست هام رو مجبور شده بودم ... بعد از هر آبکشی بشورم ... که پوستم خشک شده بود و می سوخت ... حس می کردم هر لحظه است که ترک بخوره ... نیم ساعتی به اذان ... درد بی بی قطع و مسکن ها خوابش کرد ... منم همون وسط ولو شدم ... اونقدر خسته بودم ... که حتی حس اینکه برم توی آشپزخونه ... و ببینم چیزی واسه خوردن هست یا نه ... رو نداشتم ... نیم ساعت برای سحری خوردن ... نماز شبم رو هم نخونده بودم ... شاید نماز مستحبی رو می شد توی خیلی از شرایط اقامه کرد ... اما بین راه دستشویی و حال ... پشتم از شدت خستگی می سوخت ... دوباره به ساعت نگاه کردم ... حالا کمتر از بیست دقیقه تا اذان مونده بود ... سحری یا نماز شب؟ ... بین دو مستحب گیر کرده بودم ... دلم پای نماز شب بود ... از طرفی هم، اولین روزه های عمرم رو می گرفتم ... اون حس و یارهمیشگی هم ... بین این 2 تا ... اختیار رو به خودم داده بود ... چشم هام رو بستم ... - بیخیال مهران ... و بلند شدم رفتم سمت دستشویی ... سحری خوردن ... یک - صفر ... بازی رو واگذار کرد ... ادامه دارد... 🌸نويسنده:سيدطاها ايمانی🌸