عذر می خواهم اگر نامه من بارانی ست
یا ببخشید اگر مختصرم طولانی ست
ما که در کوچه تان راه نداریم ولی
خبرش آمده در خانه تان مهمانی ست
دور تا دور، شهیدان و شما قاریِ جمع
خانه ات وقت سحر محفل قرآن خوانی ست
#دست_به_دامان_توایم_یا_اباصالح
#یا_مهدی
یااباصالح!
گاهگاهی دل ما را دریاب
#به_فدای_لب_عطشان_حسین
کودکان هنوز تشنه اند
پس کدام جمعه آب میرسد؟!
#جمکران
#نحن_ابناء_المهدی
#جمکران_وعدهگاه_منتظران
#لنز_سرگردان
#قلم_پریشان
#الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸
#سحرانه | #ماه_خوب_خدا
◽️ #این_کشور_بزرگ_تر_دارد
اینکه ما دست به شمشیر و زره استادیم
سبب این است که این طایفه #رهبر دارد
نه #عراق است و نه #سوریه خیالت راحت
#کشور_ضامن_آهوست_بزرگتر_دارد ...
💠 #سحر_سیزدهم_سحر_امنیت_آرامش
🌀 #ماهمون_عسله_وقتی_امنیت_داریم 🌙
.
..
...
🔺|
🔻| @nooralzahra5
#جانم_امیرالمومنین_علیہالسلام
سِحَرِ سیزده ، چون سیزدهِ ماه رَجَب
تا بہ اِفطار دَم و ذِڪرِ عَلــۍ مۍگیرم
#بہ_حق_امیرالمومنین_علۍعلیہالسلام
#الهـۍ_العفـو
@nooralzahra5
سحر سیزدهم طعم دهانم عسل است
سيزده،سن جگر گوشه ی مولا حسن است
@nooralzahra5
4_5892998183004405934.mp3
3.95M
🔰تلاوت روزانه
🔰جزءسیزدهم
🔰کانال 🌙نورالزهرا(س)
@nooralzahra5
✨✨✨✨✨✨✨✨
تدبر۱۲، حدادپور جهرمی.mp3
8.48M
نکاتی از #جزء_دوازدهم قرآن
#حدادپور_جهرمی
6.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴از مکر معاویه چیزی شنیده اید..⁉️
🔵 معاویه گوسفند کودکان را می دزدید، مردم #فحشش را به امیرالمومنین(ع)می دادند..
🔻این قضییه چقدر شباهت به حال و روز امروز دارد..
@nooralzahra5
4_6008347015866484545.mp3
14.46M
سائلان،
کاسه به دستان،
همگی جمع شوید
مژده دادند ملائک ...
که حسن (ع) می آید...
🎤با نوای کربلایی حسین طاهری
#امام_حسن_مجتبی
هیئت نورالزهرا(س)
دوستان وهمراهان عزیز عرض سلام و آرزوی قبولی طاعات وعبادات، به استحضارمیرساند، به نیت فرج وسلامتی اما
عرض سلام و تبریک ایام میلادکریماهلبیت(ع)
به استحضار بانیان خیر و همه ی اعضای کانال میرساند،
جهت قربانی،ازطرف اعضای کانال،
مبلغ ❌یکمیلیونوهشتصدهزارتومان❌
جمع آوری شده است.
همانطور که در فراخوان عنوان شده بود،
مبلغ یک میلیون وچهارصد هزارتومان
هم ازقبل جمع آوری شده بود.
باتوجه به قیمت بالای گوسفند،جمع این دو مبلغ(که سه میلیون ودویست میشود)
برای خرید گوسفند،کم میباشد.
لذا افرادی که از این طرح جامانده اند،لطفا مبالغ خود را هرچه سریعتر به شماره کارت زیر واریز نمایند و مبلغ واریزی خود را به شماره تلفن زیر پیامک نمایید.
تلفن ارسال پیامک:۰۹۱۲۴۱۲۳۱۷۴
شماره کارت واریز وجه جهت قربانی:
۶۰۳۷۶۹۱۶۲۸۲۶۳۵۰۱
4_5895488117279817975.mp3
3.9M
🔰تلاوت روزانه
🔰جزءچهاردهم
🔰کانال 🌙نورالزهرا(س)
@nooralzahra5
✨✨✨✨✨✨✨✨
🌷 #رمان_واقعی_نسل_سوخته 🌷
قسمت #چهل_و_ششم
آخر بازی
چند شب بعد ... حال بی بی خیلی خراب شد ... هنوز نشسته ... دوباره زیر بغلش رو می گرفتم و می بردمش دستشویی ... دستشویی و صندلی رو می شستم ... خشک می کردم ... دوباره چند دقیقه بعد ...
چند بار به خودم گفتم ...
- ول کن مهران ... نمی خواد اینقدر پشت سر هم بشوری و خشک کنی ... باز ده دقیقه نشده باید برگردید ...
اما بعد از فکری که توی ذهنم می اومد شرمنده می شدم...
- اگه مادربزرگ ببینه درست تمییز نشده و اذیت بشه چی؟ ... یا اینکه حس کنه سربارت شده ... و برات سخته ... و خجالت بکشه چی؟ ...
و بعد سریع تمییزشون می کردم ... و با لبخند از دستشویی می اومدم بیرون ...
حس می کردم پشت و کمرم داشت از شدت خستگی می شکست ... و اونقدر دست هام رو مجبور شده بودم ... بعد از هر آبکشی بشورم ... که پوستم خشک شده بود و می سوخت ... حس می کردم هر لحظه است که ترک بخوره ...
نیم ساعتی به اذان ... درد بی بی قطع و مسکن ها خوابش کرد ... منم همون وسط ولو شدم ... اونقدر خسته بودم ... که حتی حس اینکه برم توی آشپزخونه ... و ببینم چیزی واسه خوردن هست یا نه ... رو نداشتم ...
نیم ساعت برای سحری خوردن ... نماز شبم رو هم نخونده بودم ... شاید نماز مستحبی رو می شد توی خیلی از شرایط اقامه کرد ... اما بین راه دستشویی و حال ...
پشتم از شدت خستگی می سوخت ... دوباره به ساعت نگاه کردم ... حالا کمتر از بیست دقیقه تا اذان مونده بود ... سحری یا نماز شب؟ ... بین دو مستحب گیر کرده بودم ...
دلم پای نماز شب بود ... از طرفی هم، اولین روزه های عمرم رو می گرفتم ... اون حس و یارهمیشگی هم ... بین این 2 تا ... اختیار رو به خودم داده بود ... چشم هام رو بستم ...
- بیخیال مهران ...
و بلند شدم رفتم سمت دستشویی ... سحری خوردن ... یک - صفر ... بازی رو واگذار کرد ...
ادامه دارد...
🌸نويسنده:سيدطاها ايمانی🌸