31.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترجمه تصویری قرآن کریم صفحه ۷۳
انس با قرآن کریم همراه کانال نور
#صفحه_صوت
#معنی_قرآن_به_صورت_فیلم
#تفسیر
#شان_نزول_ایه
👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/noore1
🍃شأن نزول ایه ۱۷۳ و ۱۷۴🍃
در پایان جنگ احد، لشگر فاتح «ابو سفیان»، پس از پیروزى به سرعت راه «مکّه» را پیش گرفتند، هنگامى که به سرزمین «روحاء» رسیدند از کار خود سخت پشیمان شدند، تصمیم به مراجعت به «مدینه» و نابود کردن باقیمانده مسلمانان گرفتند.
این خبر به پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسید، فوراً دستور داد: لشکر احد، خود را براى شرکت در جنگ دیگرى آماده کند، مخصوصاً فرمان داد: مجروحان جنگ احد به صفوف لشکر بپیوندند.
یکى از یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى گوید: من از جمله مجروحان بودم، ولى زخم هاى برادرم از من سخت تر و شدیدتر بود، تصمیم گرفتیم هر طور که هست خود را به پیامبر(صلى الله علیه وآله) برسانیم، چون حال من از برادرم کمى بهتر بود هر کجا برادرم بازمى ماند او را به دوش مى کشیدم، با زحمت خود را به لشکر رسانیدیم.
و به این ترتیب، پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ارتش اسلام در محلى به نام «حمراءُ الاسد» که از آنجا تا «مدینه» هشت میل فاصله بود، رسیدند و اردو زدند.
این خبر به لشکر قریش رسید و مخصوصاً از این مقاومت عجیب و شرکت مجروحان در میدان نبرد وحشت کردند، و شاید فکر مى کردند ارتش تازه نفسى نیز از «مدینه» به آنها پیوسته است.
در این موقع، جریانى پیش آمد که روحیه آنها را ضعیف تر ساخت و مقاومت آنها را درهم کوبید، و آن این که:
یکى از مشرکان به نام «معبد الخزاعى» از «مدینه» به سوى «مکّه» مى رفت، مشاهده وضع پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یارانش او را به سختى تکان داد، عواطف انسانى او تحریک شد و به پیامبر(صلى الله علیه وآله) گفت:
مشاهده وضع شما براى ما بسیار ناگوار است، اگر استراحت مى کردید براى ما بهتر بود. این سخن را گفت و از آنجا گذشت و در سرزمین «روحاء» به لشکر «ابو سفیان» رسید.
«ابو سفیان» از او درباره پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) سؤال کرد، او در جواب گفت: محمّد(صلى الله علیه وآله) را دیدم با لشکرى انبوه که تا کنون همانند آن را ندیده بودم، در تعقیب شما هستند و به سرعت پیش مى آیند!.
«ابو سفیان» با نگرانى و اضطراب گفت: چه مى گوئى؟ ما آنها را کشتیم و مجروح ساختیم و پراکنده نمودیم.
«معبد الخزاعى» گفت: من نمى دانم شما چه کردید؟ همین مى دانم که لشکرى عظیم و انبوه، هم اکنون در تعقیب شما است!.
«ابو سفیان» و یاران او تصمیم قطعى گرفتند به سرعت عقب نشینى کرده، به «مکّه» باز گردند و براى این که مسلمانان آنها را تعقیب نکنند و آنها فرصت کافى براى عقب نشینى داشته باشند از جمعى از قبیله «عبد القیس» که از آنجا مى گذشتند و قصد رفتن به «مدینه» براى خرید گندم داشتند خواهش کردند که: به پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و مسلمانان این خبر را برسانند:
«ابو سفیان» و بت پرستان قریش با لشکر انبوهى به سرعت به سوى «مدینه» مى آیند تا بقیه یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) را از پاى در آورند.
هنگامى که این خبر، به پیامبر و مسلمانان رسید، گفتند: «حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیْلُ» ( آیه 173 سوره «آل عمران»)؛ (خدا ما را کافى است و او بهترین مدافع ما است).
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌹🍃روایتی عجیب از مظلومیت شهدای کربلای ۴ گروهان هایی که دیگر باز نگشتند 🌹🍃
متن زیر برشی از کتاب حماسه یاسین نوشته حجت الاسلام انجوی نژاد از رزمندگان دوران دفاع مقدس است که درباره شهدای غواص عملیات کربلای ۴ نوشته شده است.
بخشی از این کتاب را در چند قسمت می خوانیم
قسمت دوم
:
دل کندن از همرزمان سخت بود
حسین ضمیری، سرش را پایین انداخته بود و آرام اشک می ریخت. آخرش با صدای گرفته ای گفت:" محمد! خیلی وقته منتظر امشبم، برام دعا کن..." و به زیبایی خندید! نمی دانم چرا خنده بی آلایش این بچه ها این قدر زیبا بود و دلگیر کننده!
خلاصه به هر زحمتی بود- چون قرار بود ظهر برویم پاساژ که مقری بود در یک کیلومتری خط اروند- وعده خداحافظی اصلی را گذاشتیم برای بعد از نماز.
آماده شدن برای عملیات
صبح کم کم به ظهر می رسید و هر چه بیشتر می گذشت، شور و شوق بچه ها بیشتر می شد. اشک لحظه ای گونه ها را خشک نمی گذاشت. حال و هوای عجیبی بود. لباسهای غواصی را برای آخرین بار مرتب کردیم و کوله های غواصی را بستیم. سلاحها را که ۲۴ ساعت در گازوئیل و روغن برای ضد آب شدن خوابانیده بودیم، تمییز کردیم. تعداد نارنجکها را برای آخرین بار حساب کردیم. به هر کس به مقدار وزن او، از ۶ تا ۱۶ نارنجک می رسید. ۳ خشاب اضافه، دو گلوله آرپی جی اضافی، سیم چین، سیم خاردار قطع کن و سلاح، به همراه وسایل غواصی و جیره جنگی که همراه نارنجکها به خود بسته بودم. شده بودم انبار مهمات! برادر جلیل، مرا که در آب دید، گفت: "برادر انجوی! شما ۲ تا نارنجک دیگه ببندید؛ هنوز یک مقدار از پشت سرتان روی آب است.
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱"
35.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظه غم انگیز وداع شهدای کربلای ۴ که دیگر باز نگشتند
سال ۱۳۶۵
روحشون شاد
دیروز این کلیپ ارسال شد ولی باز نمی شد امروز دوباره ار سال کردم
🌹 برای شادی روح شهدا صلوات 🌹
🌹🍃روایتی عجیب از مظلومیت شهدای کربلای ۴ گروهان هایی که دیگر باز نگشتند 🌹🍃
متن زیر برشی از کتاب حماسه یاسین نوشته حجت الاسلام انجوی نژاد از رزمندگان دوران دفاع مقدس است که درباره شهدای غواص عملیات کربلای ۴ نوشته شده است.
بخشی از این کتاب را در چند قسمت می خوانیم
قسمت سوم
اذان آخر و بغض ترکیده رزمندگان
صدای اذان که پیچید، بغضها ترکید. شاید آخرین اذانی بود که می شنیدیم. چون ناهار را قبل از نماز خورده بودیم، بعد از نماز، مراسم نوحه خوانی و سینه زنی انجام شد. دو سه ساعت وقت دادند استراحت کنیم؛ اما کی خوابش می برد؟ بچه ها دوتا دوتا یا چندتا چندتا نشسته بودند صحبت می کردند. عده ای هم دست به قلم شده بودند. تعدادی کاغذ نامه دادند و گفتند هر چه می خواهید، بنویسید؛ حتی منطقه عملیاتی و عملیاتی که قرار است شرکت کنید؛ زیرا این نامه ها بعد از عملیات پست می شود و از نظر امنیتی مشکلی ندارد!
دم دمای غروب، کامیونها را آوردند. سوار شدیم و ۲ کیلومتری پاساژ پیاده شدیم و از پشت خاکریز به سمت پاساژ رفتیم. به هر ضرب و زوری بود، خود را داخل پاساژ جا دادیم. مقر گردان نوح هم در بهداری بود؛ درست روبه روی پاساژ، سمت چپ جاده آسفالت. به محض مرتب کردن وسایل راه افتادیم سمت بچه های نوح، چون بعد از نماز کار شروع می شد، یک ساعت وقت برای خداحافظی داشتیم. با مجید آزادفر، حسین ضمیری، علیزاده، حسن پور و ... که خداحافظی کردم، احساس دلتنگی شدید می کردم. برگشتم داخل پاساژ، زمین و زمان را به خمپاره و توپ بسته بود. صدای گرم و دلنشین اذان علی عرب شیبانی همه را به خود آورد. هر وقت علی اذان می گفت، می رفتم جلویش و با چشمهای از حدقه در آمده در چشمهایش نگاه می کردم تا خنده اش می گرفت و اذان گفتنش سکته پیدا می کرد! اما این بار علی لبخندی غمناک زد و در حالی که اشک از چشمهایش سرازیر بود، خواند: اشهد ان محمداً رسول الله(ص)...
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱
چراغهای فروزان، در سیاهی شب
پیامبر گرامی اسلام، در فرصت های مناسب، بارها از یاران وفادار خود در آخرالزمان یاد میکردند و همواره ایمان استوار و فداکاری آنها را گرامی میداشتند.
امام باقر فرمودند: روزی عده ای در حضور پیامبر گرامی نشسته بودند و آن حضرت با شور و شوقی دعا میکردند و میفرمودند: «خداوندا، مشتاق دیدن برادران عزیزم هستم.» و این جمله را تکرار نمودند. اصحاب ایشان پرسیدند: مگر ما برادران تو نیستیم؟ آن حضرت فرمودند: «نه، شما یاران من هستید؛ برادرانم مردمی هستند که در آخرالزمان به من ایمان دارند، در حالی که هیچگاه مرا ندیده اند. ثابت ماندن یکی از آنها بر دین خود، از صاف کردن درخت خاردار (قتاد) با دست در شب ظلمانی، دشوارتر است و همانند کسی هستند که آتش سرخ را در دست گرفته است. آن ها چراغ های فروزان هستند. پروردگار، آنان را از هر ف تنه تیره و تاری نجات می دهد.
🌴🕯🥀🕯🌴