eitaa logo
کانون فرهنگی تبلیغی نورالهدی
2.1هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
81 فایل
ارتباط با ادمین: @yaemamhasaan تبادل و تبلیغات: @sadrjahad رزرو بلیط: @yarafegh هماهنگی و رزرو اجرای شهرستانها: 09176827420 سایت مجموعه نورالهدی: noorolhodaeeha.ir صفحه روبیکا: Rubika.ir/noorolhodaa_ir صفحه آپارات: aparat.com/noorolhodaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
پنج نظامی با درجه استواری به صورت نوبتی نگهبان زندان بودند. رئیسشان "ساقی" بود. ساقی یک نظامی بلندقد، تنومند، و قوی بنیه و چهارشانه بود. برای خود عزم و اراده و شخصیتی داشت. زبان فارسی او ته‌لهجه ترکی داشت... در یکی از دفعاتی که مرا به اتاق بازجویی احضار کردند، بازجو که درجه سرهنگی داشت، از من سوال می‌کردند و من پاسخ میدادم. ناگهان دیدم ساقی بدون اجازه وارد اتاق شد و با لحنی آمرانه، با تندی و قاطعیت با سرهنگ به گفتگو پرداخت. ساقی مردی با شهامت و جوانمرد بود. هر کدام از زندانی‌ها را که مقاوم و نستوه بودند دوست می داشت و به آنها احترام می‌گذاشت برعکس ... همین که میدید زندانی التماس می‌کند... او را نکوهش می کرد.... بعد از پیروزی انقلاب استوار ساقی هم مانند سایر کارکنان زندان های سیاسی دستگیر شد... شورا با حضور بسیاری از اعضا جلسه داشت، که خبر دستگیری ساقی به ما رسید. همه اعضا شورا دچار تاثر شدند؛ چون بیشتر آنها گذرشان به زندان قزل‌قلعه افتاده بود و ساقی را می شناختند. ما در شورای انقلاب توافق کردیم که گواهی بنویسیم و در آن مراتب رضایت خود را از این فرد نظامی اعلام کنیم... و همین کار را کردیم @t_manzome_f_r مجموعه تبیین منظومه فکری رهبری
من در تهران نمی‌توانستم مخفی شوم، زیرا پناهگاه مطمئنی نداشتم. مسئله جدی بود، چون همه نام‌ها لو رفته بود. دو تن از اعضای گروه یعنی آقای منتظری و آقای ربانی شیرازی، دستگیر شده بودند البته دستگیری آن‌ها نه بخاطر پیوستگی‌شان با این گروه بلکه به‌ دلیل مسئله‌ای دیگر صورت گرفته بود. تصمیم برادران، اختفای اعضای گروه بود. من تصمیم گرفتم به مشهد بروم و آنجا مخفی شوم. هیچ کس را از تصمیمم آگاه نکردم ساکم را بستم در اتوبوس نشسته و راهی مشهد شدم احتمال می‌دادم که به محض ورود به مشهد ساواک مرا دستگیر کند زیرا من به دلیل ماجرای کتابی که از آن یاد کردم هم تحت تعقیب بودم به همین جهت کمی مانده به مشهد جلوی جاده فرعی منتهی به اخلمد پیاده شدم ... برای رسیدن به این روستا تقریباً دو فرسخ راه را از میان دره‌های کوهستان که خالی از رهگذران بود، پیاده پیمودم تاریکی زودتر از وقت معمول در این دره‌ها و مناطق گودتر سایه‌گستر شد. اکنون که این لحظه‌ها را به یاد می‌آورم، خدا را شکر می‌کنم که به من در آن هنگام چنان جرئتی بخشید؛ چون در آن راه روستایی، همه چیز خوف‌انگیز بود. @t_manzome_f_r مجموعه تبیین منظومه فکری رهبری