eitaa logo
نقطه‌ وصال
191 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
558 ویدیو
18 فایل
به اسم حبیب دلها...💖 🔶ما شیفتگان خدمتیم 🔷نه تشنگان قدرت 🖋شهید بهشتی 🥀شهید خادم الرضا سید ابراهیم ریسی 🌲منتظر انتقادات و پیشنهادات شما هستیم 🆔 @Admin_shamseh_8
مشاهده در ایتا
دانلود
✨با آب و گُلی که آماده کرده بودیم، رفتیم پایین برای بدرقه‌اش. نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم ولی او همه را آرام می‌کرد. من، محمدرضا و محمدطاها تا سر کوچه با چشم دنبالش کردیم. خداحافظی‌اش خیلی غریبانه بود... لحظه آخر برگشت و همه‌مان را نگاه کرد و از کوچه رد شد. غربت سختی بود. شب رفتنش با شب شهادت برابر بود برایمان.... از سفرش تنها من می‌دانستم و بچه‌ها. ✨بعد از شهادت آقا محسن که با بچه‌ها به سوریه رفتیم، عنایت خاص حضرت زینب را دیدم. کاملاً مشخص بود که خانم حضرت زینب این راه را مدیریت می‌کند. یادم هست همانجا نیت کردم خاک مزار محسن را ببوسم که راه در چنین مسیری گذاشتی. حالا هم هرجا حس می‌کنیم به کمکی نیاز داریم، دست او را می‌بینیم. ✨یادم هست روزهایی که در سوریه بود ایامی بود که شبهات رفتن به سوریه بسیار زیاد مطرح می‌شد. شب‌ها کفش‌هایش را پشت در خانه می‌گذاشتم تا کسی متوجه نبودن او نشود. برای من انگار که حتی کفش‌های مرد خانه‌ام هم اعتبار دارد. ✍ راوی: همسر شهید 🆔@noqteh_vesal🌹
✨ شب سوم محرم تازه از عملیات برگشته بودیم. محمد حسین اصرار می کرد که باید برویم حرم.بیشتر بچه ها از فرط خستگی توان نداشتند بیایند. فقط من اعلام کردم که حاضرم همراهش به حرم بیایم.راه افتادیم. وقتی رسیدیم به حرم، برق رفته بود. اجازه ورود به حرم را نمی دادند. ✨ محمدحسین اصرار کرد تا قبول کردند که فقط داخل حیاط برویم. وقتی وارد حیاط شدیم، دیدیم با اینکه 3 روز از محرم گذشته هنوز حرم سیاهپوش نیست و پرچم عزا هم روی گنبد نصب نشده است. رفت دوباره کلی التماس کرد تا اجاره بدهند که او پرچم سیاه را بگذارد. ✨ با اصرار محمدحسین، خادم حرم هم مجبور شد قبول کند. وقتی محمدحسین رفت بالای گنبد،اول احترام نظامی گذاشت و بعد هم پرچم را تعویض کرد.فردا صبح یعنی چند ساعت پس از این حادثه از ناحیه پهلو و بازو مجروح شد که منجر به شهادتش شد. ✍راوی: همرزم شهید 🆔@noqteh_vesal🌹
✨ برادرم وقتی سوریه می رفت هیچ خبری از او نداشتیم. وقتی مطلع شدیم که خبر شهادتش را برای ما آوردند. ✨ برادرم اولین بار که رفت سال نود و دو بود، سه چهار ماهی به دنبال او گشتیم و پیدایش نکردیم تا اینکه خودش برگشت. به او گفتیم نمیگی مامان دق می کنه کجا بودی تا الان؟ فقط یک جمله گفت: بادمجون بم آفت نداره تهران بودم. ✨ ماه صفر که تمام شد دوباره عباس غیبش زد اینبار به خاطر تجربه قبلی گفتیم تهران رفته که یک دفعه خواهرم و برادرم استخوان درد شدیدی گرفتند و وسط همان بود که هفته عباس به مامانم زنگ زد گفت: من کربلام. ✨ مامانم به او گفت تو بدون اجازه من کربلا رفتی درسته؟ عباس هیچ جوابی نداد، فقط گفت مامان سلام بده روبروی حرمم. ✨ آخر هفته خبره شهادتش را به ما دادند، مادرم عصبانیتش خاموش شد و استخوان درد خواهر و برادرم خوب شد. خواهرم گفت: استخون استخونو خبر میکنه. ✍راوی: خواهر شهید 🆔@noqteh_vesal🌹
✨ زمانی که می‌رفت، پشت سرش قرآن و آب ‌بردم و گفتم که تو را به حضرت زینب (س) هدیه می‌دهم. امروز این شهادت را باید به من تبریک بگویید، با اینکه می‌گفتم حالا که بازنشسته شدی، بمان پیشم اما رفت و بعد از چند روز دوباره برای اجازه گرفتن آمد. ✨ ابتدا اجازه ندادم ولی بعداً به خاطر حضرت زینب(س)، گفتم که به خدا می‌سپارمت. در خواب به ‌نوعی به من الهام شده بود، در خواب دیدم که به یک مکان زیبایی رفتم. وقتی بیرون آمدم تنها بودم و آن همان بهشتی بود که در خواب ‌دیده بودم، خداوند به مادران همه شهدا صبر دهد. ✍راوی: مادر شهید 🆔@noqteh_vesal🌹
✨ صداقت، مهربانی، خوش‌کلامی، احترام به بزرگ‌ترها به ویژه پدر و مادرش، که هرموقع و در هرجایی مشکلی برای خانواده و دوستانش پیش می‌آمد، مجتبی اولین نفری بود که سعی در برطرف کردن مشکل داشت و به فکر راه حل بود. ✨ وظیفه همسرداری را به نحو احسن به جا می‌آورد و با بچه‌‌هایمان خیلی مهربان و خوش اخلاق بود و زمانی که در خانه حضور داشت با بچه‌ها به شوخی و بازی می‌پرداخت و کارهای خانه را نیز با آرامش در کنار هم انجام می‌دادیم. ✨ آنقدر نجیب بود و حرمت پدر و مادرش را داشت که برای اینکه ناراحت نشوند و از رفتنش ممانعت نکنند،به پدر و مادرش چیزی از رفتن به سوریه نگفت،به آنها گفته بود برای تامین امنیت زائرین اربعین می روم، پدرش گفت خب من را هم با خودت ببر زیارت،گفت باشه برگشتم با همدیگر به زیارت می رویم. ✍ راوی:همسر شهید 🆔@noqteh_vesal🌹
✨ هر روز ایمانش را تقویت می‌کرد، نمی‌گفت چون نماز، روزه و جهاد دارم ایمانم کامل است بلکه هر روز روی ایمانش کار می‌کرد و هر روز ایمان خود را کامل‌تر می‌کرد. اعتماد به خدا را به جای اعتماد به نفس در خودش تقویت می‌کرد و می‌گفت باید به خدا اعتماد داشته باشیم. ✨ حضور خدا را در زندگی حس کرده بود و توجه به خدا تبدیل به عشق واقعی شده بود و خود را در دامن خدا رها کرده بود. از حضور خدا در زندگی لذت می‌برد و خداوند جواب این اعتماد را خیلی زیبا داد و شهادت را روزی‌اش کرد که آرزویش بود. ✍ راوی:همسر شهید 🆔@noqteh_vesal🌹
✨ او بازنشسته سپاه و برنده ورزش های رزمی ارتش های جهان بود که سال ها به عنوان یک بسیجی مخلص در مناطق مختلف عملیاتی کشور حضور داشته و همچنین یکی از راویان 8 سال دفاع مقدس در کاروان های راهیان نور بود. ✨ چنان با شهدا عجین بود که درسخنرانی هایش می گفت: من با شهدا راه می روم، غذا می خورم و می خوابم و این آسایشی که شهیدان برای من بوجود آورده اند هرگز نخواهم گذشت. ✨ حاج عباس عبداللهی همواره در سخنرانی هایش می گفت: جسمم را به خاک و روحم را به خدا و راهم را به آیندگان می سپارم! 💫 او جزو بهترین تک تیراندازهای ایران بود. 🆔@noqteh_vesal🌹
✨ما تا ظهور آقا امام زمان(عج) به مبارزه ادامه می‌دهیم. حالا می‌خواهد سوریه و عراق باشد و یا جنگ با خود اسرائیل در فلسطین اشغالی باشد. هر جا ندای مظلومی بلند شود ما آنجاییم. هر جا که برای زمینه‌سازی ظهور آقا احتیاجی به ما باشد ما آنجاییم. ✨پس از همین حالا یاد بگیرید فقط نگویید مدافعان حرم. چون شکر خدا امروز حرم‌ها در امنیت است. ما زمینه ساز ظهوریم. این را به همه بگو ... ✍راوی : خواهر شهید 🆔@noqteh_vesal🌹
✨قشنگترین خاطره ای که از شهید دارم دو سال پیش به یاد گردان قدیمی که در زمان جنگ در آنجا خدمت میکردند از من خواستند که همراهیشان کنم و تجدید خاطره برایشان شود. ✨منم با جان دل پذیرفتم و به همراه ایشان رفتم. یاد و خاطر سال66 برایشان تداعی شده بود، اون منطقه خیلی به ایشان آرامش میداد. همان جا بود که دوباره خدا را قسم داد به خون شهدا که اگر لیاقت شهادت را داریم نصیب ما هم بشه، این منطقه در کرمانشاه چالابه قرار دارد نام گردان ایشان هم گردان حنین بود. ✨آری، سردار عزیز ما رفت و در آنجا در روستای طاموره با حاج مهدی قاسمی و شهید ایزدیار قهرمانانه جنگید، و در روز بیست و پنجم بهمن 94 به شهادت رسید و پیکرش به دست قلاده های تکفیری افتاد. ✍راوی : همسر شهید 🆔@noqteh_vesal🌹
✨به چند نکته توجه ویژه‌ای داشت، اول اینکه اعتقاد داشت دعا و عبادت وقتی موثر است که همراه با دلجویی از بندگان خدا و کمک به آن‌ها باشد. همیشه سعی می‌کرد کمک‌های مالی و غیرمالی به نیازمندان داشته باشد. در کنار نماز اول وقت، در حد ممکن عمل به متسحبات را هم داشت. ✨دوم اینکه دعا برای تعجیل ظهور امام زمان (عج) ورد زبانش بود. در این باره نیز مطالعات زیادی انجام می داد که کتاب‌ها را به عنوان یادگاری برای دخترمان نگه داشتم و در نهایت به امر ورزش اهمیت زیاد می داد. ✨در خصوص علت انجام این سه عمل، می‌گفت: «انجام و فهم این اعمال می‌تواند به سلامتی روحی و جسمی یک فرد کمک کند.» من نیز معتقدم توجه به این موارد کمک شایانی به ارتقای سطح جامعه خواهد داشت، زیرا اثرات فوق العاده‌‌ی این اعمال را در وجود همسرم دیدم... ✍راوی: همسر شهید 🆔@noqteh_vesal🌹
✨مهم‌ترین دلیل رفتنش ایمان و اعتقاداتش بود. می‌گفت اگر من و امثال من برای دفاع از حرم نرویم چه کسانی بروند؟ دفاع از حرم بر من مسلمان شیعه واجب است؛ خانم زینب(س) آنجا تنهاست، ما اگر مسلمان واقعی هستیم نباید ایشان را تنها بگذاریم. ✨در مرتبه بعدی هم می‌گفت سوریه برای نیروهای تکفیری مثل در ورودی است، اگر ما این در ورودی را رها کنیم اگر مراقبش نباشیم، یک روزی آنها وارد خانه ما هم می‌شوند. پسرم اصرار داشت که حتما برود آنجا تا پای آنها به خانه ما نرسد. ✨تقریبا سه ماه از رفتنش می‌گذشت و من خیلی دلتنگش بودم، حرف که می‌زدیم گفتم مصطفی‌جان مواظب خودت باش، خیلی دلم برایت تنگ شده که در جواب گفت مادر، من را به حضرت زینب(س) بسپار، دلت آرام می‌شود. ✨باور کنید الان هم با اینکه پسرم شهید شده اما دل من آرام است چون پسرم را سپردم به خانم زینب(س) و می‌دانم که این بهترین سرنوشت برایش بوده و بهترین جایگاه را دارد. ✍راوی: مادر شهید 🆔@noqteh_vesal🌹
✨نه اسم جهادی داشت و نه مسئولیتی. اسماعیل نیازی به سوت و کف و تشویق و جایگاه و مسئولیت نداشت. برای هم‌رزمانش شبیه به یک ناجی بود. ✨دفاع از حرم برایش وظیفه نبود، بلکه باورش بود، زندگی‌اش بود. یکی از قوی‌ترین و پر دل و جرئت‌ترین نیرو‌ها بود که به پای ضعیف‌ترین نیرو‌ها راه می‌رفت و پیش‌دستی هم می‌کرد. اصلا آرام و قرار نداشت. ✨مدام در رفت‌وآمد بود. زمین را برای ساخت سنگر می‌کَند. مدام در سرش نقشه می‌کشید. از بچه‌ها می‌شنیدم که وقت‌های بیکاری در پادگان که عملیاتی نبود، مؤذن و مکبر بچه‌ها می‌شد و در پادگان برایشان نوحه هم می‌خواند. 🆔@noqteh_vesal🌹