eitaa logo
نقطه‌ وصال
205 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
558 ویدیو
18 فایل
به اسم حبیب دلها...💖 🔶ما شیفتگان خدمتیم 🔷نه تشنگان قدرت 🖋شهید بهشتی 🥀شهید خادم الرضا سید ابراهیم ریسی 🌲منتظر انتقادات و پیشنهادات شما هستیم 🆔 @Admin_shamseh_8
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🍃 ❤️ لذت شهادت در جوانی...🌷 🍃نشر دهید... (نقاشی دیجیتال چهره شهید از آقای عباش گودرزی) 🆔 @noqteh_vesal 🌹
♥️ هَمه جـوره مواظبتهـ مواظبـھـ راھُ اِشتبـاه نَـرۍ مواظبـھـ سقوط نَڪُني مواظبـهـ نَلـرزي..؛ رفیـق اونیھ ڪه هَمـه جـورہ میخـواد تـو از دور نَـشي🌺... ☺️ 🌷 🌹 🆔@noqteh_vesal🌹
 اینقدر مهربانند که  دست من و شما رو میگیرند و تو سفره  پربرکت  و  دعوت میکنن... مطمئنا کسی که  و با تمام وجود  بهشون  بشه  دست خالے بر نمیگرده 🆔 @noqteh_vesal🌹
🌷 حِکایت عاشِقانه 💞آنانی ست که دانِستَند دُنیا جای ماندَن✨ نیست؛ بایَد پَرواز کرد...!🕊 🆔 @noqteh_vesal🌹
🌼گفتگوی شهید 📟 با تکفیری‌ها 🍃🌸یکی از بی‌سیم‌های تکفیری‌ها افتاد دست ما. سریع بی‌سیم را برداشتم. می‌خواستم بد و بیراه بگم. عمار(شهید محمدخانی)❤️ آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن. گفتم پس چی بگم به اینا؟! +گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلوله‌هایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط فرود میومد...» سوال کردند شما کی هستید؟ و چرا با ما می‌جنگید؟ گفت: «به اون‌ها بگو ما همون‌هایی هستیم که صهیونیست‌ها رو از لبنان بیرون کردیم. ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم. ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله... و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی🕌 است... ..بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان.. بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری‌ها تسلیم ما شدند. می‌گفتند : «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.» 🌹 🆔 @noqteh_vesal 🌹
می‌شوی هر صبــ🌤ـح در باور چشم‌هایم😍 می‌کشم عطر دلنوازِ را ...🌹🍃 🌸 🌹 🆔 @noqteh_vesal 🌹
~°•°🌸°•°~ ~°•مسئول کارهای جهادی دانشگاه بود و عاشق کارهای جهادی🍂مثل خیلی از جهادی ها خالصانه هر سال در مناطق محروم کشور مثل بشاگرد و قلعه گنج خدمت میکرد✨ و به سازندگی و خدمت به این مردم با صفا افتخار میکرد خستگی ناپذیر بود و با اراده°•~ 🆔@noqteh_vesal🌹
تهران بودیم. یکی دو روز بعد از عروسی‌اش زنگ زد که می‌خواهم اولین روضهٔ خانه‌ را بخوانم. با پنج شش تا از بچه ها رفتیم و خیلی ساده و صمیمی نشستیم دور هم. کمی زیرابمان را پیش خانم‌هایمان زد و گفت: «فکر نکنید خبریه، این‌ها هیچ تحفه‌ای نیستن!» پاک آبرویمان را برد. روضه خواندیم. خیلی به دلش نشسته و بال درآورده بود. انگار تازه خانه برایش مفهوم پیدا کرده بود. کیف میکرد. خوشحالی در وجودش موج میزد. بعد هم رفت پیتزا خرید برای شام روضه... 🌹🖤 🌷یازهرا🌷 🆔@noqteh_vesal🌹
۲۴ام محرم الحرام 🏴سال ۱۴۳۷ ✨تقریبا لحظه‌های بین الطلوعین بود که دستور اومد بزنید. به عمار ❤️گفتم: آفتاب☀️ داره میزنه... عمارم گفت: می‌زنیم و روی آفتاب🌤 رو کم می‌کنیم... زد! روی آفتاب رو کم کرد...!✨ سالروز 🕊 قمری و آسمونی شدنتم مبارک باشه داداش... . . 🌹 🆔@noqteh_vesal🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم‌الله.. . آره درست گفتی!   بهتر بگم، درست عمل کردی.. وایسادی و جنگیدی، اونم تا آخرش چه زمان دانشگاه و تو جنگ فرهنگی، چه زمان سوریه و تو جنگ با تکفیریا... الانم بعدِ گذشت پنج سال از شهادتت با جون و دلم می‌شنوم که داری تو گوشم بهم میگی: آی رفیق! آهای رفیقی که منو دوست داری و میای سرقبرم و هزار حال میشی...  من احساس تکلیف کردم، وایسادم، جنگیدم، تا آخرشم وایسادم و جنگیدم، که مهر تائید آخرشم همون شهادته! الان نوبت توئه! اگه ادعات میشه که منو دوست داری، باید احساس تکلیف کنی، باید وایسی، تا آخرشم باید وایسی... باید خودتو ثابت کنی! تا برسی به من و این قافله. . . . آره، نوبت ماست!  رفقا دست بجنبونید فرمانده دستور صادر کرده: باید وایسیم و بجنگیم، تا آخرش، تا آخرین لحظه، تا آخرین نفس، تا آخرین قطره‌ی خونمون.. قافله داره میره.. هرکه دارد هوس کرب‌وبلا، بسم الله.. . . به وقتِ بین الطلوعینِ ۱۶ آبان ماهِ ۹۹ به وقتِ پنجمین سالروزی که حاج عمار زد و رویِ خورشید رو کم کرد... به وقت حاج عمار .. شهادتت مبارک! فرمانده. . . . 🆔@noqteh_vesal🌹
برشی از کتاب به مناسبت سالروز شهادت حاج عمار صبح بین ساعت شش و هفت بود که آن مکالمات پشت بیسیم را می‌شنیدیم. فرماندهی ایشان را صدا کرد و گفت که اتفاقی در محور کناری ما افتاده، الان مسلحین از نقطه‌ای می‌خواهند به این محور نفوذ کنند،اگر آنجا سقوط کند محور ماهم آسیب می‌بیند. . او با اینکه شناختی از آن زمین و منطقه و آن محور کنار دستی نداشت، قبول کرد. شب قبلش می‌گفت: متنفرم از اینکه توی زمینی که نمی‌شناسم، عملیات کنم. . این بار را به دوش کشید، بخاطر اینکه زحمت چندروز گذشته‌ی بچه ها هدر نرود و خط شکسته نشود. آنجا نقطه‌ی مسئولیت او نبود. چهار پنچ نفری راه افتادند. شبانه رفتند برای شناسایی؛ صبح عملیات درگیر شدید شدند. به روشنایی خورده بودیم. یک مقدار کار گره خورد. شش هفت صبح بود که حاج عمار شد. نیروهای غیر ایرانی پشت بی‌سیم میگفتند:حاج عمار اُستُشهِدَ... . سریع از اتاق عملیات گفتیم:حاج عمار شهید نشده،حالش خوبه، فقط کمی جراحت داره. . گفتیم مجروح شده که شیرازه‌ی کار از هم نپاشد. این نیروها دو سه سال بود که با حاج عمار کار می‌کردند، نمی‌خواستیم نگرانی در دلشان ایجاد شود. پشت بیسیم گفتیم: فلانی، نگو حاج عمار شهید شده، نگذار همه نیروها متوجه بشن و روحیه‌شون رو از دست بدن. از این طرف در اتاق عملیات غوغایی بود. یکی از دوستان از پشت میزش افتاد کف اتاق، از حال رفت. پاهایش را دراز کردیم. به هوشش آوردیم و آب و قند دادیم بهش. به فکر این بودیم که چه کسی را جایگزین حاج عمار کنیم.... 🆔 @noqteh_vesal 🌹
💖خندید و گفت: (دیدی بالاخره به دلـــ❤️ــت نشستم!) زبانم بند آمده بود😅، من که همیشه بودم و پنج تا روی حرفش میگذاشتم و تحویلش میدادم لال شده بودم🙊 💖خودش جواب خودش را داد: (رفتم یه دهه متوسل شدم حالا که بله نمی گی امام رضا از توی دلم بیرونت کنه😢، پاکِ پاک✨ که دیگه به یادت نیوفتم. 💖نشسته بودم گوشه که سخنران گفت: اینجا جاییه که میتونن چیزی رو که خیر نیست، کنن و بهتون بدن نظرم عوض شد😍 دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیـر بشی💞 💖حالا فهمیدم الکی نبود که یه دفعه نظرم عوض شد↪️ انگار دست علیه السلام بود و دل من☺️😍... 📚 گزیده ای از زندگی نامه شهید محمدحسین محمدخانی به روایت همسر 🆔@noqteh_vesal🌹
‌ | |❤️ ⇦این عکس شهدا 🌷را ازدیوارخانه هایتان🏠 پایین نیاورید این زینت ها زینت‌های ⇦ همیشگی تاریخ ماست...!!✨ 🏴 🆔 @noqteh_vesal 🌹
شهید گمنام آورده بودند هیئت علمدار. خیلی عزاداری کردند. الحق شب خیلی قشنگی بود و کلی صفا کردیم.😇 ممد حسین بعد از هیئت بازهم گریه میکرد و روضه می‌خواند و حرف می‌زد. همه را ریخت به هم.. 😔 هیئت تمام شده و بچه ها اکثرأ رفته بودند. ولی باز گروهی ول کن قصه نبودند. آن موقعی که هیچ کس نمی‌دانست سوریه کجاست، میرفت آنجا می‌جنگید تا شهید شود. 💔 با این دیوانه بازی هایش، دم خوری با شهدا را با من سرمشق میداد. 🕊️ کلی احترام به خانواده را یاد گرفتم در این مسیر. احترام به هیئت و کسانی که پامی‌گذاشتند به آنجا. 🌱 سرت را بیندازی پایین و کار خودت را انجام دهی. 🆔@noqteh_vesal🌹
🔸اگر سردردى، مريضى يا هر مشكلى داشتيم، معتقد بوديم برويم خوب مى‌شويم. مى‌گفت: «مى‌شه تمام عمر و تموم سالت رو در هيئت ببندى!»👌🌸 جزو آرزوهايش بود در خانه روضه هفتگى بگيريم، اما نمى‌شد. چون خانه‌مان كوچك بود و وسايل‌مان زياد ...😞 🔸البته زياد هيئت دو نفرى داشتيم. براى هم مى‌كرديم و چاشنى‌اش چندخط هم مى‌خوانديم☺️، بعد ، نسكافه يا بستنى مى‌خورديم. مى‌گفت: «اين خوردنيا الان مال هيئته!» هر وقت چاى مى‌ريختم مى‌آوردم، مى‌گفت: «بيا دوسه خط روضه بخونيم تا خورده باشيم!»😋 🔸 مى‌خوانديم و مى‌كرديم. اصرار نداشتيم زيارت را تا ته بخوانيم. يكى دو صفحه را با مى‌خوانديم📖، چون به زبان عربى مسلط بود، برايم مى‌كرد و مى‌داد. 🆔@noqteh_vesal🌹
🔸هیچ‌ وقت نگفت را تیغ نزن، آهنگ🎶 گوش نکن، یا شلوار پاره نپوش ...❌ اگر با او می‌گشتی اول وقت‌خوان می‌شدی، ناخودآگاه؛ بدون این که یک کلمه به تو بگوید، نمی‌کردی. 🔹هر وقت قرار بود ببینمش از روز قبل ریش‌هایم را نمی‌زدم😅 و لباس می‌پوشیدم، بس که حضورش بود👌 📚منبع:کتاب عمار حلب 🆔@noqteh_vesal🌹
●﷽● بہ دلم لڪ زدھ.. با خنده‌ۍ تو جان بدهم طرح لبخنـ♡ـد تو پایان پریشانی‌هاست..🌱 ••┈••❈✿🌸✿❈••┈•• 🌿🌼یابن الحسـن (عج)🌼🌿 تو ڪه آهستہ مے خوانے قنوٺ گریہ هایٺ را میان ربناے سبز دستانٺ دعایم ڪن اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪ‌الفَرَج ✨ 🆔@noqteh_vesal🌹
[~😭🔥~] این نیروها دو، سه سال بود که با حاج عمار کار می‌کردند. نمی‌خواستیم نگرانی در دلشان ایجاد شود.😣 پشت بی سیم گفتیم «فلانی! نگو حاج عمار شهید شده، نگذار همه نیروها متوجه شوند و روحیه‌شان را از دست بدهند.» از این طرف در اتاق عملیات غوغایی بود.😬 یکی از دوستان از پشت میزش افتاد کف اتاق. از حال رفت. 😱پاهایش را دراز کردیم. به هوشش آوردیم و آب قند دادیم بهش، به فکر این بودیم چه کسی را جایگزین حاج عمار کنیم.🤯😭 ✨ 🆔@noqteh_vesal🌹