قبل از آخرین اعزامش بهم زنگ زد گفت : حرف مهمی دارم باهات . گفتم : خب بگو. گفت : اینجوری نمیشه هرموقع کامل فراغت داشتی با هم حرف می زنیم . اصرار کردم بگه . گفت : می تونی بیای خانه ما ؟ گفتم : من فردا باید تبریز باشم ، کار دارم ، تلفنی بگو . گفت : من دوباره عازمم ، یک سری حرف ها باید بهت بگم . داشتم نگران می شدم . گفتم : مثلا چی می خوای بگی ؟ رفتم خانه اش . همه چیز عادی بود . بازی دخترش ، بساط چای ، حدود 2 ساعت با هم حرف زدیم ولی هیچ اشاره ای نمی کرد به موضوع اصلی اش . بالاخره گفتم : بگو . گفت : اگر من شهید شدم می ترسم پدرم نتونه تحمل کنه ، خیلی مواظبش باش . بعد پرسید به نظرت تهران دفن شم بهتره یا تبریز؟
نمی خواستم فکر کنم به اینکه محمود رضا هم بره. خیلی جدی داشت از رفتن حرف می زد .
حرف را عوض کردم و گفتم : پاشو برو ماموریت مثل همیشه و بیا.
اما خودم هم خوب فهمیدم که محمود رضا داشت وصیت های قبل شهادتش را برای من می گفت
شهید #محمودرضا_بیضایی
🆔@noqteh_vesal🌹
یکی از همسنگرانش می گفت: چند هفته قبل از شهادتش در تهران پای تخته نوشت:
«اذا کان المنادی زینب سلام الله علیها فاهلا با الشهاده»: اگر دعوت کننده زینب «سلام الله علیها» است، پس سلام بر #شهادت ....
بعد از ظهر 29 دی 92 همزمان با میلاد رسول مکرم اسلام «صلی الله علیه و آله» و امام صادق«علیه السلام» 5 سال پیش در یک چنین روزی داماد شد و در سالروز ازدواجش به دیدار معشوق حقیقی خود رفت...
#شهید_مدافع_حرم
#محمودرضا_بیضایی
#سالروز_شهادت
راوی: برادر شهید؛ دکتر احمدرضا بیضایی
🆔@noqteh_vesal🌹