#کتاب_خوانی
🍃 وقتی گرههای بزرگ به کارتان افتاد، از خانم فاطمه زهرا(س) کمک بخواهید...
گرههای کوچک را هم از شهدا بخواهید برایتان باز کنند.
📙 کتاب خداحافظ سالار
#شهید_حاج_حسین_همدانی
🆔 @noqteh_vesal 🌹
📘 #معرفی_کتاب
🎍نام: #ملا_صالح
📖با صدای بلند خندید و فریاد زد:
بیایید ببینید چه کسی اینجاست! این همان ملاصالح است که در رادیو خمینی کار می کند. بیاید ببینید!
خوشحال بود و فریاد می زد. صدای دويدن و همهمه در راهرو شنیده میشد. مأموران در اتاق ریختند. خودم را باختم. هاج و واج کنار پتوها نشسته بودم و به آنها نگاه میکردم. ناگهان به من حملهور شدند و من را کتکزنان کشیدند و به اتاق بازجویی بردند.
_من صالح دریانورد! من ماهیگیرم!
فؤاد سلسبیل هم که در شکنجه همکاری میکرد
دادمیزد:
_این ملعون دروغ می گوید، این ملاصالح است!
📚 #کتاب_خوانی
🆔http://eitaa.com/noqteh_vesal🌴
📘#معرفی_کتاب
🎍نام:#علی_بی_خیال
📖کتاب "علی بی خیال" زندگینامه و خاطرات شهید علی حیدری
💠قسمتی از وصیتنامه شهید "علی حیدری"
🌹از این مال دنیا هر چه داشتهام یا در راه خدا بخشیدهام یا به خاطر خدانگهداشتهام که دیگران استفاده کنند. ولی خواستم چند کلمهای با عالم مادی سخن بگویم. ای دنیا بدان که انتهای راههایت جهنم و مسیر راههایت پر از درندگان وحشی است که به تدریج روح انسان را میخورند تا بالاخره انسان را تبدیل به از حیوان پستتر میکنند. فقط کاروان عشق است که رو به سوی جانان میرود و خدا را شکر میکنم که بالاخره نام من را در دفتر عاشقان حسین (ع) نوشتهاند.
برادران مسجد چیزهایی راکه مینویسم عمل کنید. دعاها را زیاد بخوانید و هر چه باشکوهتر برگزار شود. در نماز جماعت حتماً شرکت کنید.
برای مقابله با شیطان دوشنبه و پنجشنبه روزه بگیرید.
نماز شب را حتما بخوانید.
و یک مربی برای خود جهت مسیر الیالله انتخاب کنید.
آنقدر حرف بزنید که میتوانید عمل کنید.
📚#کتاب_خوانی
🆔http://eitaa.com/noqteh_vesal🌴
📘 #معرفی_کتاب
🎍 نام: #از_چیزی_نمی_ترسیدم
📖بخشی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم:
«دختر جوانی با سر برهنه و موهای کاملا بلند در پیاده رو در حال حرکت بود که درآن روزها یک امر طبیعی بود. در پیاده رو یک پاسبان شهربانی به او جسارتی کرد. این عمل زشت او در روز عاشورا برآشفته ام کرد. بدون توجه به عواقب آن تصمیم به برخورد با او گرفتم. پاسبان شهربانی به سمت دوستش رفت که پاسبان راهنمایی بود و در چهارراه که جنب شهربانی مستقر بود. به سرعت با دوستم از پله های هتل پایین امدم. آن قدر عصبانی بودم که عواقب این حمله هیچ اهمیتی نداشت. دو پلیس مشغول گفت وگو با هم شدند. برق آسا به آن ها رسیدم. با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم. خون از بینی هایش فوران زد. پلیس راهنمایی سوت زد. چون نزدیک شهربانی بود. دو پاسبان به سمت ما دویدند با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم. زیر یکی از تخت هها دراز کشیدم. تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند. قریب دو ساعت همه جا را گشتند اما نتوانستند مرا پیدا کنند. بعد از هتل خارج شدم و به سمت خانه مان حرکت کردم. زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود. حالا دیگر از چیزی نمیترسیدم.»
📚 #کتاب_خوانی
🆔http://eitaa.com/noqteh_vesal🌴