☀️#امروز:
یکشنبه ٢٣ آذر ۱۳۹۹
میلادی:Sunday _ 16 Dec 2020
قمری: الاحد _ ٢٧ ربيع الثاني ۱۴۴٢
🌷امروز متعلق است به:
🔸امام علی(ع) و حضرت زهرا(س)
💠 ذکر امروز:
یاذالجلال والاکرام(۱۰۰مرتبه)
🗓مناسبتها:
🔸تهاجم مزدوران رژيم سفاك پهلوی
به بيمارستان امام رضا(ع) در مشهدمقدس
(١٣۵٧ هـ.ش)
🔸انتشار پيام "امامخمينی"در محكوميت
كشتار مردم شهرهایكشور توسط عُمّالپهلوی
(١٣۵٧ هـ.ش)
🔸موافقت "محمدعلی شاه قاجار"
با انقلاب مشروطه (١۳٢٧ هـ.ق)
🔸رحلت فقيه بزرگوار شيعه آيتاللهالعظمی
حاج سيداحمد خوانساری (١۴٠۵ هـ.ق)
🆔 @noqteh_vesal 🌹
#تلنگرانہ
جوان گفت :
امامزمانت را میشناسے؟
پیرمرد : بلہ میشناسم!
جوان :
پس سلامش کن :)
پیرمـرد:
السلامعلیڪیاصاحبالزمان
جوان لبخندے زد و گفت :
و علیکم السلام:)🌹
آخ خدا،
تو رو به بھترینات!
همچینروزے رو..
نصیبمونڪن🌱
💕😍
🆔 @noqteh_vesal 🌹
رقصیچنینمیانهمیدانمآرزوست💔
بهقولحاجحسـینخرازی:
شهادت هدفومقصدنیست...
ما، خدا هدفمونه`🌿,
کهشهادتمیشه👈🏻راهرسیدنبهاینهدف!
اللهم ارزقنا شهادتـــ ❤️
#آرزویم_را_شهادت_مینویسم
🆔 @noqteh_vesal 🌹
~🕊
⚘پدرشهید:
«وقتی بابڪ می خواست بره سوریہ ،
من گفتم که بابڪ دیگه بر نمی گرده..
بابک شهید میشه...
او می گوید: موقع خداحافظے نای بلند شدن نداشتم..
منو و بابڪ با چشم هایمان از همدیگر خداحافظے ڪردیم ومن از پشت سر پسرم را یڪ دل سیر نگاه ڪردم...
خواهرش می گوید: وقتے
بابڪ سوار ماشین شد و رفت من و مادرم خیلے گریہ می کردیم ڪہ دیدیم بابڪ برگشت و گفت: خواهش می کنم گریہ نکنید این جورے اشک ها تون همیشہ جلوے چشمامہ..
بابڪسہ بار و رفت و برگشت و دفعہ چهارم ما رو خنداند
و رفت»
#شهید_بابک_نوری♥️🕊
🆔@noqteh_vesal🌹
🗓 #حدیث_روز
حضرت امام صادق علیه السلام:
أثقَلُ ما یوضَعُ فی المیزانِ یَومَ القیامَةِ الصَّلاةُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ اهل بَیتِهِ.
سنگین ترین چیزی که روز قیامت در ترازوی اعمال قرار داده می شود #صلوات بر محمد و اهل بیت اوست.
📚وسائل الشیعه، ج 7، ص 197
🆔 @noqteh_vesal 🌹
[ ما مدعیان
پرادعای شهادت
درجنگ با
دشمن خودی
مانده ایم 💔⚠️↶! ]
#شهادت
🆔 @noqteh_vesal🌹
قبل از آخرین اعزامش بهم زنگ زد گفت : حرف مهمی دارم باهات . گفتم : خب بگو. گفت : اینجوری نمیشه هرموقع کامل فراغت داشتی با هم حرف می زنیم . اصرار کردم بگه . گفت : می تونی بیای خانه ما ؟ گفتم : من فردا باید تبریز باشم ، کار دارم ، تلفنی بگو . گفت : من دوباره عازمم ، یک سری حرف ها باید بهت بگم . داشتم نگران می شدم . گفتم : مثلا چی می خوای بگی ؟ رفتم خانه اش . همه چیز عادی بود . بازی دخترش ، بساط چای ، حدود 2 ساعت با هم حرف زدیم ولی هیچ اشاره ای نمی کرد به موضوع اصلی اش . بالاخره گفتم : بگو . گفت : اگر من شهید شدم می ترسم پدرم نتونه تحمل کنه ، خیلی مواظبش باش . بعد پرسید به نظرت تهران دفن شم بهتره یا تبریز؟
نمی خواستم فکر کنم به اینکه محمود رضا هم بره. خیلی جدی داشت از رفتن حرف می زد .
حرف را عوض کردم و گفتم : پاشو برو ماموریت مثل همیشه و بیا.
اما خودم هم خوب فهمیدم که محمود رضا داشت وصیت های قبل شهادتش را برای من می گفت
شهید #محمودرضا_بیضایی
🆔@noqteh_vesal🌹