✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍معماری برای مردی خانهای میساخت. صاحب کار هر روز یکبار نقشه بنا را عوض میکرد و ثبات در رأی نداشت. کار بنا به مصیبت تمام شد و کار را به نقاش سپرد. نقاش را گفت: خانه را سفید کرمی رنگ کند، هنوز نقاش دیواری را رنگ نکرده بود که نظر مرد مالک خانه با نظر عروس عوض شد و از نقاش خواست خانه را سبز لیمویی رنگ کند. این تغییر مزاج با نظرات داماد و پسر و... ادامه داشت که نقاش عصبانی شد و تهدید به ترک کار نمود. صاحبکار گفت: تو اهل تجربهای هر رنگی را که میبینی بهتر است همان رنگ را به پایان برسان! صاحبکار، کار را به نقاش سپرد و رفت. وقتی برگشت دید تمام خانه را به رنگ سیاه رنگ کرده است. صاحبکار عصبانی شد و گفت: عجب انسان احمقی هستی من انتخاب رنگ بر عهده تو گذاشتم، کدام کس خانۀ خود تاریک و سیاه رنگ میکند؟ نقاش گفت: هیچ کس! صاحبکار گفت: پس تو چرا خانۀ من چنین کردی؟ نقاش گفت: تو کسی هستی که هر کس در زندگی تو نظری میدهد و دهنبین هستی و گوش میدهی و در صدد راضی نگه داشتن همه هستی، برای همین هیچ کاری از تو به درستی پیش نمیرود و از تو سیاهبختتر در عمرم ندیدهام و رنگ منزل را به رنگ بخت تو انتخاب کردم هر چند خودت، خود را سفیدبخت شاید ببینی.
#تلنگرانـہ ⚠️
[°•♡@mahdiavaran♡•°]
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ماموران سلطان محمود در بخارا، پسر جوانِ پیرمردی را گرفتند که به سلطان بد گفته بود. و او را در لشگرگاه زندانی کرده بودند و برای امور نظافت آنجا یک سال بود که از او کار میکشیدند.
پیرمرد هر چه وساطت و شفاعت فرزند خود کرد حاصلی اتفاق نیفتاد. پس از تلاش زیاد خدمت سلطان رسید و به سلطان ناسزایی گفت.ماموران ریختند و پیرمرد را گرفتند.
شاه چون این صحنه را دید، گفت: آزادش کنید پیرمردی گرفتار است، که به من پناه آورده، و سن او از من بیشتر است آزارش نکنید.پیرمرد اشکی ریخت و گفت: ای سلطان پیام و سخن مرا گرفتید، من به شما ناسزا گفتم و مرا رها کردید؛ ولی پسرم از شما بدی گفته و یک سال در زندان ماموران شماست.
سلطان آشفته شد و امر کرد: فرزند پیرمرد را آزاد کرده و به او غرامت بپردازند و آن مامور را هم شلاق بزنند تا برای ترس مردم از سلطان، با چنین سختگیریهای نابجا و ظالمانه، چهره خشن و نامناسبی از شاه در بین مردم ارائه نکنند.
داستان زندگی بشر نیز چنین است. برخی به خاطر منافع دنیویشان یا جهالتشان از خدا موجودی ساختهاند که هرگز خدا چنین نیست. مانند مامورانی که از خشونت و سنگدلی سلطان، تصور و ذهنیتی در بین مردم ساخته که هرگز چنین نبوده و بخشندهتر از آن بود.
کافی است نزد برخی جاهلان خدانشناس پای انسان بلرزد، او را جهنمی کرده و از او دور میشوند. این گروه جز ساختن چهره خشن از خدا کاری بلد نیستند که حتی خدا نیز آنان را دوست ندارد چرا که، کسی که کسی را دوست داشته باشد دوست را محبوب میکند نه منفور! و آنها اگر خدا را دوست داشتند او را محبوب بندگان میکرد نه العیاذبالله منفور!
اوایل نبوت، نبی مکرم اسلام (ص) از خشم خدا زیاد سخن میگفتند، که جبرییل نازل شد و فرمود: ای پیامبر خداوند امر کرد: از رحمت من بیشتر به بندگانم بگو.
✅ #تلنگرانـہ ⚠️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج♡
🌸@mahdiavaran🌸
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍بایزید بسطامی را شاگردش برای غذا به خانه اش دعوت کرد، وقتی به خانه اش رسید، گفت: استاد ببخش غذا حاضر نیست برو ساعتی بعد بیا. بایزید به سمت خانه خود برگشت.
بایزید نزدیک خانه خود رسید،شاگردش دنبالش دوید و گفت: غذا حاضر شد تشریف بیاورید. وقتی در خانه شاگرد رسید ، شاگرد باز عذر استاد خواست. بایزید باز سر به زیر انداخت و رفت.
شاگرد پی استاد دوید و گفت: ای استاد، واقعا انسان صبوری هستید صبوری شما را می ستایم. و در صبر شما کسی به عمرم ندیده ام.
بایزید خندید و گفت: سگ را نیز اگر برای طعام بخوانند بیاید و اگر برانند برود. مرا به صفت سگان ستایش نکن. ( تواضع خاص)
اگر برای ثوابی که خیری در آن بر من نبود، مرا چنین می کردی و صبر می کردم ستایش کن. این که خوردن بود و خیر شکم ونفس
#تلنگرانـہ ⚠️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج♡
💛
|@mahdiavaran|💛
﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ از عارفی پرسیدند: «خدای را در روزیرسانی چگونه یافتی؟» گفت: «در خانه سگی دارم که مرا نگهبانی میدهد و در امر من است و از منزل من دور نمیشود و شبها در بیم میخوابد و وظیفهی خویش به خوبی انجام میدهد و تنها کار سختش روزی چند بار پارسکردن است و زمان دیدن من و نعمتی از من تشکر و دمجنباندنی. من نیز وظیفه خود میدانم و سر وقت بیمنت و بدون زحمتش غذایش میدهم. اگر انسان نیز از حدود الهی خارج نشود و ترک معصیت کرده و در فرمان خدا عمل کند و از او بترسد و یاد او را فراموش نکند، خداوند سر وقت روزی او را همانجا که نشسته است خواهد رساند و نیازی به دربدری و دویدن نیست.
اما سگی که صاحب برای خود برنمیگزیند و خود را در کوچه و خیابان آزاد و رها میبیند، ساعتها در پی لقمهاش باید بدود و بعد از خستگی لقمهای را اگر بیابد دیگر سگان از چنگ و دهانش خواهند ربود و بدونِ آرامش هر شب در کنجی از ترس جانش خواهد خوابید و در روز هر کسی بر او سنگ زده و آزارش خواهد داد و این سزای کسی است که در دنیا، قید تعبّد خدای از پای خود رها کرده است و صاحب خود نمیشناسد. چنین کسی روزها در پی روزی خود خواهد دوید و بعد از خستگی لقمهای در اضطراب و ترس از بنیبشر خواهد خورد و در برابر تلاش خود یکدهم از آن بهره و لذت نخواهد برد.»
عارف گفت: «عاقبت کار که اندیشیدم، دیدم بندِ بندگی خدا بر من، آرامش دنیوی و اخروی و روزی هر دو سرای در کمال راحتی است. کافی است ذکری بگویم و یادش کنم و در نماز شکرش کنم و معصیت و نافرمانیاش نکنم و برای او عمل صالحی که میتوانم دریغ نکنم، آنگاه مرا تصاحب خواهد کرد و بدون منّت و رنج، روزی مرا بر پیش پای من قرار خواهد داد.»
✅#تلنگرانـہ ⚠️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج♡
🌸@mahdiavaran🌸