آشپزخانه ام به هم ریخته است، ظرفها را نشسته ام..
لباس های شسته شده را از رخت آویز برداشته ام و یک گوشه ریخته ام..
کتاب و دفترهای پسرک یک گوشه از خانه روی هم و کتاب و دفترهای دخترک یک گوشه ی دیگر پهن است...
دختر بزرگم هم وسایلش روی میزش تلمبار است ...
میز کار خودم هم پر است از کتاب و جزوه و لپ تاپ و یک خروار کارهای نکرده...
ناهار نداریم و دارم فکر میکنم چه بپزم که سیل گرسنگان که تا چند ساعت دیگر از راه می رسند را سیر کنم...
همسرم دیشب دیر آمد، بچه ها خسته بودند و پدر را دیده و ندیده به رختخواب رفتند...
صبح امروز هم مثل همیشه خیلی زود رفت...
خانه مان اما برپاست،
سقف خانه روی سرمان خراب نشده است،
دیوارها در جای خود قرار دارند،
شیشه ها خرد نشدهاند،
دخترانم در بیمارستان نیستند،
همسرم، فرزند زخمی و بی جانش را روی دست نگرفته و حیرانْ این طرف و آن طرف نمی دود...
دختر بزرگم به برادر و خواهر کوچکترش شهادتین یاد نمی دهد،
پسرم زیر آوار نمانده،
خودم هم نظاره گر آواره های خانه و تنِ زخمی فرزندان و حیرانیِ همسرم نیستم...
همین...
لعنت بر تو ای جنایتکار وحشی...
نفرین بر تو ای درّنده خوی....
خاک عالم بر سرت ای هیولای دیو صفت...
✍ م. ع
#جنایت
#نسل_کشی
#بیمارستان_المعمدانی
#رژیم_درّنده_خوی_صهیونیست