فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 راز عاشقانه چمران و همسرش را #ببینید
#هنر_عشق_ورزی
✴️ مادرم موقع خواستگاری برای مصطفی شرط گذاشته بود که این دختر صبح که از خواب بلند میشه باید یه لیوان شیر و قهوه جلوش بذاری و... خلاصه زندگی با این دختر برات سخته.
✴️ اما خدا میدونه مصطفی تا وقتی که #شهید شد، با اینکه خودش قهوه نمیخورد، همیشه برای من قهوه درست میکرد. میگفتم: واسه چی این کارو میکنی؟ راضی به زحمتت نیستم.
✴️ او میگفت: من به مادرت قول دادم که این کارها را انجام بدم. همین عشق و محبتهاش بود که به زندگیمون رنگ خدایی داده بود.
#شهید مصطفی چمران🌷
📚 منبع: کتاب افلاکیان، جلد۴، ص۷
#کلام_بزرگان
✳️ خانواده خوب یعنی زن و شوهری که باهم #مهربان باشند، با وفا باشند، به یکدیگر #محبت و عشق بورزند، رعایت همدیگر را بکنند، مصالح همدیگر را گرامی و مهم بدارند، این در درجهی اول است.
#همسرداری_طراز
✳️ مصطفی چمران در سی و یکم خرداد ماه ۱۳۶۰ در مسیر دهلاویه-سوسنگرد بر اثر اصابت ترکش خمپاره در ۴۹ سالگی به شهادت رسید.
#اصطناعت
✌️جنبش مردمی حلالزادهها
📡 @Halalzadeha
#انگیزشی
#کلام_بزرگان
✍️یکی از شاگردان آقای بهجت می گوید:
🔶در مشهد خدمت آقا بودیم که از حیاط حرم امام رضا(ع) خارج شدیم، آقا فرمودند:
🔅یک کتاب است که هر نوع دعایی که شما بخواهید در آن وجود دارد و برای هر کاری، دعای مخصوص به خودش را بیان کرده است.
🔶من هم کنجکاو شدم و خیلی سریع قلم و کاغذ را آماده کردم و خواستم نام کتاب را یادداشت کنم تا یادم نرود.
از ایشان پرسیدم:آقا! اسم آن کتاب چیست؟
👈فرمودند:"قرآن"
📚پرده نشین صفحه۵۸
#کلام_بزرگان
💠 دستِ «خالی» زیارت نرو!
🎙حجتالاسلام محمدی ری شهری(ره):
شاید حدود ۷۰ ۸۰ سال قبل، یکی از تجّار شهر تهران، ورشکست می شود. نذر می کند که چهل شبِ جمعه پیاده به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام برود.
میگفت: سی و نه شب آمدم؛ اما شب چهلم برف سنگینی آمد و نتوانستم به زیارت بروم... شب خوابیدم و در عالم خواب دیدم که پیاده در برف به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام می روم. سر راه به قبرستان ابن بابویه رسیدم... جناب شیخ صدوق گفتند:
«به زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام می روی، هدیه ای هم می بری یا دست خالی می روی؟»
گفتم: من که چیزی ندارم! چه چیزی برای ایشان ببرم؟ شیخ فرمود:
«هر زمان خواستی به زیارت ایشان بروی، صد صلوات بفرست و به ایشان هدیه کن!».
از خواب پریدم به قدری این خواب برایم مهیّج و شیرین بود، که تصمیم گرفتم همان شب به زیارت بروم. آماده شدم و راه افتادم همان طور که در خواب دیده بودم ابتدا به زیارت ابنبابویه رفتم و بعد به طرف حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام حرکت کردم... در گوشه ای نشستم و بعد به حالت نشسته خوابم برد در خواب دیدم که حضرت عبدالعظیم اشاره ای کردند و بستهای را به دامنم انداختند. در این لحظه، یک دفعه به خودم آمدم، دیدم واقعاً یک بسته روی دامنم افتاده است، بسته را باز کردم و دیدم نُه قِران توی آن است، این نُه قِران را به کار بستم و الحمدالله کارم تو دوباره رونق گرفت».
📚نسیم های گره گُشا، ج ۱، نسیم ۴۰۴.
❣️قبله تهران ؛ کانال فرهنگی و آموزشی حرم حضرت عبدالعظیم (ع)
http://Eitaa.com/FaAbdulazim
https://rubika.ir/Faabdulazim