eitaa logo
رهگذر
10 دنبال‌کننده
59 عکس
4 ویدیو
0 فایل
نوریه ❤️‍🩹 @N0urie ناشناس: https://daigo.ir/secret/3835319375
مشاهده در ایتا
دانلود
رهگذر
امکانات من برای طراحی دیجیتال یک سوم شماست
دقیقا داستان همینه شاید برای این کار ساخته نشدم نمیدونم...
دلم میخواد مثل قبل پشت سر هم پروژه بگیرم. کل زندگیم بشه صفحه ی مانیتور و خواب و غذا هم همینجا باشه... درسته تقدیر میخواد آدم سالم و چند بعدی باشم. ولی گاهی آدم شبیه ترک کرده ای میشه که دلتنگ سیگارش میشه... .
چالش آپادا
رهگذر
دقیقا داستان همینه شاید برای این کار ساخته نشدم نمیدونم...
فرق شما با ادمی که برای اینکار ساخته شده اینه که اون برای یاد گرفتن هنری که شما باید ۱۰۰ روز براش وقت بزارید اون ۸۰ روز وقت بزاره یاد میگیره فاصله ای خیلی کمیه بین شما و ادم مستعد پس اور راه جا نزنین
شده دنبالش بگردی و دستت به هیچ جا بند نباشه؟؟؟؟
رهگذر
فرق شما با ادمی که برای اینکار ساخته شده اینه که اون برای یاد گرفتن هنری که شما باید ۱۰۰ روز براش و
هومم. امیدوارم مسیر درستی باشه... چمدونم. هنوز نمیدونم خوبه برام یا نه
ستاره بیقرار بود و زمین و زمان رو به هم میدوخت و می گشت دنبال هرچیزی که بتونه باهاش اون حفره رو پر کنه. و همزمان دنیا هرروز عجیب تر می شد. صمیمی ترین رفیقش، پشت سرش به همه دروغ گفت و بدون هیچ حرفی ترکش کرد. همین هم بهونه ای شد تاحفره ش عمیق تر و پررنگ تر دیده بشه. یه روز شینا پیداش شد. شینا بچه ی جنوب بود و اهل مرام و معرفت، چیزی که ستاره هیچ جایی دیگه نتونسته بود پیداش کنه. ستاره و شینا هرروز و هرشب باهم بودن و ستاره می‌دونست میتونه پیش شینا خود واقعیش باشه و شینا کاملا اونو می‌فهمه. حس میکرد با دونستن همه ی بدی ها و سختی هاش، بازهم شینا عاشقشه و خود واقعیش رو میخواد. شینا تنها کسی بود که ستاره توی این دنیا داشت و توی ذهنش این رو یه دوستیِ‌نااااب و جاودانه می‌دید... .
رهگذر
ستاره بیقرار بود و زمین و زمان رو به هم میدوخت و می گشت دنبال هرچیزی که بتونه باهاش اون حفره رو پر ک
یک کوچولو حاشیه از قسمت 2 ستاره و شینا عشق و حال و خلاف و همه چیزشون رو باهم و کنارهم داشتن. ستاره درون گرا بود و همیشه درحال فکر کردن و کتاب خوندن یا غرق توی موزیک. استایل دارک و کلاه کپ. شینا رژ رنگی می‌زد و براش می رقصید و دورش می گشت و می‌خندید و دنیاشو رنگ می‌زد. ستاره کنار شینا قدرتمند بود، اعتماد به نفس داشت. اولین بار خونه ی شینا قلیه میگو خورد، اولین بار اجازه داد اتاق بشدت بهم ریخته ش رو کسی ببینه، اولین بار شرایط محدودیت شدید خونه شون رو برای کسی گفت و باهمدیگه باباش رو میپیچوندن. ستاره دوست داشت همه ی چیزی که داره رو با شینا شریک بشه. لحظه هایی که دور مدرسه راه می رفتن و آهنگای رپرای خالطورو باهم حفظ میکردن و میخوندن و میخندیدن رو به هیچی نمی‌داد. شاید هنوزم که هنوزه مزه ی فلافل های آبادانی مامان شینا از زیر زبونش نرفته باشه.