eitaa logo
🇮🇷ایران شهر ما🇮🇷 ❤️
279 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
42.4هزار ویدیو
40 فایل
همبستگی، همدلی با ایران ابرقدرت تاظهورمنجی عالم بشریت حضرت بقیة الله اعظم (عج)
مشاهده در ایتا
دانلود
|ازاله الاسرائیل من الوجود! می‌گویند انتخاب یک اسم شایسته، حقی است که هر فرزندی بر گردن پدرش دارد؛ و حاج عماد مغنیه به خوبی این حق را برای پسرش جهاد ادا کرد! می‌گفتند عماد کوچک است. اولین بار او را هنگام تشییع پدرش دیده بودند. همه مردم به چشم دیده بودند چگونه خون پدر، در رگ‌های پسر نوجوانش دویده است. دیده بودند که جسم پاره پاره‌ی پدر روی دست‌های مردم تشییع می‌شود و صدای پدر از حنجره جهاد هفده ساله فریاد می‌زد: «ما امروز اینجا آمده‌ایم تا به دشمن صهیونیستی بگوییم که اگر خونی را ریختی این خون‌ها جوی‌هایی می‌شود در مسیر قدس و فلسطین» می‌گویند اطاعت از پدر در راه خدا، حقی است که هر پدری بر فرزند خودش دارد. و جهاد مغنیه به خوبی این حق را برای پدرش ادا کرد! پدر گفته بود هدف نابودی اسرائیل از صحنه وجود است، و پسر تفنگ پدر را روی شانه‌اش محکم می‌کرد. روز شهادتش بیست و سه سال بیشتر نداشت. آن بالا بالاها بود. بلندی‌های جولان. لبه‌ی مرز فلسطین. چند قدم تا تحقق هدف پدر بیشتر نمانده بود... موشک های مستقیم اسرائیل اجازه نداد قدمهایش تا آخر مسیر را طی کند، اما جهان امروز به چشم خود می‌بیند که خون جهاد مغنیه جوان، حالا دویده است میان رگ‌های جوان‌های تمام جهان. از لبنان و یمن و عراق گرفته تا فرانسه و آمریکا. پیکر جهاد مثل پدرش پاره پاره بود. و حالا هر تکه‌ای از وجودش گوشه‌ای از جهان، میان قلب جوانی می‌تپد. می‌تپد به عشق آرمان جهاد و پدرش؛ ازاله الاسرائیل من الوجود!
|استاد فکر یک نفر بود...🌱 اما از آن یک نفر هایی که قرآن برایشان می‌گوید«إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّةً» از آن یک نفرهایی که ولی خدا در فراغشان دلتنگ میشود و می‌گوید: «مَالِكٌ، وَ مَا مَالِكٌ! وَ اللَّهِ لَوْ كَانَ جَبَلًا لَكَانَ فِنْداً» مالك! چه مالكی؟ به خدا اگر كوه بود، در سرفرازی يگانه بود❤️‍🩹 شهید مطهری ما، دنبال «استاد مطهری» شدن نبود.‌..می‌دوید پی وظیفه؛ هر جا که رسالت او را میخواند حاضر میشد⭐️ برای همین است که میبینیم گاهی از اعتقادات میگوید، گاهی از اقتصاد اسلامی و زمانی هم مسئله حجاب؛ و در بین همه اینها داستان راستان هم مینویسد! بله... مطهری در میدان است. در دل مردم و جوانان حرف می‌زند؛ ساده و روان میگوید اما سطحی نه! عمری در دریای عمیق علوم دینی خوب غواصی کرده است و حالا مروارید هایش را آنگونه که مردم آن را پذیرا باشند انفاق میکند...💎 و این چه اخلاصی بود که استاد داشت و خیلی از ما نداریم و کارمان از همینجا لنگ میزند؟! اخلاصی که تا به امروز بعد از دهه ها از شهادت استاد مطهری ، همچنان کتاب هایش نه تنها خوانده می‌شوند بلکه انسان می‌سازند!📚✨ به راستی که «معلم» برازنده اوست... و کلاس درس شهید مطهری همچنان پابرجاست. برای ما و همه افرادی که اگرچه او را ندیده‌ایم اما در نعمتی که نتیجه تلاش استاد و دوستانش است زندگی میکنیم...🕊🍃 کافیست اراده‌ای کنیم و کتابی بگشاییم!
﷽ |جستجوگر نور خدا برای تمام بندگانش خداست! برای تک تکشان برنامه ها دارد و زندگی همه آنها را جوری چیده است که نقشه رسیدنشان به سعادت باشد... نقشه‌هایی که اگرچه هیچ کدام شبیه هم نیستند اما اصول ثابت خدا در همه آنها کارایی دارد؛ شهید علیرضا شمسی پور هم شبیه همه ما صاحب نقشه بود... شاید فرقش با خیلی ها فقط در اینجاست که در تمام این سالها بیخیال گنج نقشه‌اش نشد و به آن رسید! سردار شمسی پور طعم جهاد در دفاع مقدس کنار بزرگانی همچون شهید چیت سازان را چشیده بود.. با هم جنگیده بودند اما عده‌ای رفتند و دیگرانی ماندند! غم فراق دوستان و جاماندن از قافله عشق بود و وظیفه‌ای سنگین برای آنها که ماندند. فشار آنقدر سخت بود که عده‌ای بریدند و دیگرانی فراموش کردند و بعضی در حد برگزاری یادواره‌ای هر یک سال یک‌بار، در گوشه و کنار زندگی‌شان یادی هم از دفاع مقدس میکردند! اما سردار اینچنین نبود... گمشده‌ای داشت که در همان مناطق عملیاتی جا گذاشته بود! بعد از جنگ راوی دفاع مقدس شد؛ راهیان نور او را به گمشده‌اش نزدیکتر میکرد... دنیا گشت و دوباره قرعه جهاد در سوریه و عراق به نام حاجی افتاد؛ آنجا هم نزدیکتر شد... نزدیکتر به گنج زندگی‌اش... اما سرانجام ۱۳ اردیبهشت سال ۹۵ حاج علیرضا شمسی پور در ارتفاعات کانی مانگا، در حال تفحص پیکر آنهایی که عمری دلتنگشان بود، به شهادت رسید و نوشتند «جستجوگر نور به نور رسید.»
|محسنِ دوست‌داشتنی فعالیت های کل هفته محسن یک طرف، جمعه ها هم یک طرف! جمعه که میشد بعد از نماز جمعه، پیرزن و پیرمرد هایی را که میدید بدون وسیله هستند، سوار ماشین میکرد و تا خانه‌شان میرساند...🚘✨ بین این مسافرهای دوست داشتنی، ماجراهای جالبی هم پیدا میشد! مثلا یک بار مسافر محسن، یک مادر شهید مفقود الاثر بود که ۳۳ سال چشم انتظار پسرش بود🥺 از آن ملاقات به بعد محسن شده بود پسر آن مادر...به مادر سر می‌زد و کمک میکرد! اما این تنها مادر شهیدی نبود که محسن را می‌شناخت...❤️‍🩹 محسن زندگی‌اش را با شهدا ساخته بود مگر میشد هوای پدر و مادر شهدا را نداشته باشد؟! این هم شبیه بقیه کارهای خالصانه و بی‌سر و صدایش بود...🌿 از کمک به مستمندان و بنایی در خانه‌شان، تا همکاری با خادم مسجد بعد از هیئت! برای همین وقتی محسن در سوریه شهید شد خیلی ها عزادار شدند؛ خیلی ها پسرشان را از دست دادند... مادران و پدران شهدا برای بار دوم! حتی میگفتند در مراسم شهید چندین اتوبوس حامل پیرزن ها و پیرمردها شرکت کردند.
|مدافع حرم آن روزها که روح‌الله شهید شد، شرایط مثل امروز نبود...🍂 رفیقش می‌گفت: حتی نمی‌توانستیم بگوییم کجا شهید شده است! نمی‌توانستیم موضوع را رسانه‌ای کنیم و همه‌جا قرار شد بگوییم در درگیری‌های شمال‌غرب کشور شهید شده. حتی روی سنگ قبرش هم گفتند محل شهادت را کردستان بنویسید❤️‍🩹 اما روح الله مدافع حرم بود.. اولین مدافع حرم اصفهان و همسایه شهید حججی!🥺 رفته بود تا حافظ حرم اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله باشد... و این توفیق رفتن را ساده به دست نیاورده بود! عمری حافظ دل بود، تا هر آنچه میکند برای خدا باشد و خدا هم او را برای رسالتی اینچنین بزرگ انتخاب کرده بود... تا در روزهای گمنامی، مدافع حرم بشود. و خدا میداند که از «شهیدِ گمنام مدافع حرم» چگونه میزبانی میکنند🌱✨
|تنها مسیر سعادت🦋 حاج رحیم فرزند انقلاب بود! جوانی اش را در دوران پیروزی انقلاب و جبهه های دفاع مقدس گذرانده بود؛ از همان روزهایی که از سر کلاس درس مدرسه به جبهه می‌رفت طعم شیرین زندگی جهادی را تجربه کرده بود...💖 به همین خاطر بود که بعد از جنگ، میدان جهادش را در سپاه پیدا کرد و سالهای سال صادقانه خدمت کرد. در دوران بازنشستگی اش بود که فتنه داعش برپا شد... اما مگر بازنشستگی برای مجاهدان راه خدا معنایی هم دارد؟!🌱 حاج رحیم به سوریه رفت و سال ۹۶ به همراه چند تن از مدافعان حرم در منطقه خانطومان آسمانی شد..🕊✨ آن موقع پیکر آقا رحیم برنگشت، زندگی جهادی اش این مدال افتخار را هم لازم داشت. امروز سالروز ولادت اوست... نقطه آغاز یک عمر مجاهدت حاج رحیم. سردار اگر این روزها به ظاهر در میان ما نیست، اما راز موفقیتش را از ما دریغ نکرده است، آنجایی که در وصیتش گفته است: از امام زمان (عج) غافل نشوید.امام را دعا کنید و شهدا را نیز همچنین. لحظه‌ای از ولایت غافل نباشید و در همه احول آقا را دعا کنید. روی قبرم بنویسید فدایی ولایت، نوکر حرم❤️‍🩹 |برای حفظ اسلام دادید🩸| |برای حفظ اسلام میدهم☝️|
|همرزم جهان‌آرا سید از آنهایی بود که با انقلاب حیات یافته‌اند🌱✨ از آنهایی که انقلاب، دلشان را برده بود و دیگر در حد و حصار دنیا و زرق و برق مادیات آن محصور نشده بودند. از آنهایی که حتی رتبه یک اعزام به خارج برای تحصیل هم در برابر زندگی انقلابی، برایشان جذابیتی نداشت..‼️ از آنهایی که حقیقت هستی خود را در آینه الهی انقلاب مشاهده کردند و تا وصول به هدف، استقامت ورزیدند🪞 تا آن روز که تبدیل شد به آنهایی که سرنوشت «چالش تحمیلی» به انقلاب یعنی جنگ را با هوش تقوایی خود به فتح و ظفر رقم زدند🕊 آنهایی که در فتح خرمشهر فرماندهی کردند. آری! سید فرمانده بود، همرزم جهان‌آرا... هم‌سنگر او در فتح خرمشهر!✌️🌱 و امروز خرمشهرها نیازمند فرماندهی سید است، از خرمشهر قلب ما تا خرمشهر غزه!❤️‍🩹 سید که بیاید و عشق به انقلاب و قیام برای حق را برای همه ما دلنشین‌تر از هر چیز کند...
|عملیات تفحص اسمش را گذاشته اند عملیات«تفحص». تفحص پیکر شهدای گمنامی که آشناترین ها هستند. اما آنها که تجربه جستجوگری نور دارند خوب میدانند که این میدان، تفحص های دیگری هم دارد!🌱✨ اینجا قبل از آنکه به دنبال پیکر شهدا باشیم، آنها کمک میکنند که خود را پیدا کنیم، از میان تمام غبارهایی که روزمرگی دنیا روی قلبمان نشانده است؛ حالا همان قلبی که قرار بود جایگاه محبت خدا و اولیاءش بشود، حتی خود حقیقی‌اش را هم نمی‌شناسد! درمان این قلب با همان راه‌یافتگانی است که گهگاهی از عملیات تفحص، مهمان شهر میشوند تا آنجا هم عملیات راه بیندازند و آدم‌ها را با خودشان آشتی بدهند🥺 محمدِ داستان ما هم جستجو گر نور بود.. یک بسیجی نابغه، که اختراع ثبت شده هم داشت! در میان تمام اختراع های مختلفش، دستگاهی به اسم استخوان یاب اختراع کرده بود، تا تفحص پیکر مطهر شهدا بهتر پیش برود👌👏 ماجرای آخرین باری که برای جستجوی نور می‌رفت شنیدنی است. قرار بود به عنوان کارگر نمونه به دیدار امام خامنه‌ای حفظه‌الله برود؛ اما تقدیر دیدار دیگری را برایش رقم زده بود!🕊 محمد ناگهان تصمیم می‌گیرد دوباره به منطقه برگردد برای تفحص شهدا. و علت این تصمیم ناگهانی خوابی است که دیده است. برایش دعوتنامه فرستاده بودند! میرود و در همان سفر شهید میشود❤️‍🩹 قسمت نشد که محمد به عنوان کارگر نمونه به دیدار آقا برود، اما ما چه میدانیم، شاید خیلی وقت ها که ما از پای تلویزیون نظاره گر بیانات هستیم، محمد و رفقایش همانجا گوشه‌ای از حسینیه ایستاده اند و خیلی محکم تر از ما لبیک یا خامنه‌ای میگویند🦋
|دیدار فرمانده دهه شصتی بود... از همان امام ندیده های عاشق انقلاب آقا روح الله! همان معجزه های قرن ۲۱ انقلاب ما. همان هایی که یک نفرشان هم کافی است برای اینکه جوانه های امید قلبمان را روشن کند و برویم و برسیم و کم نیاوریم!✌️🇮🇷 از همان اوایل جنگ سوریه در میدان بود و چند باری هم جانباز شد اما همچنان ماند. می‌گفت: «مهم نیست چه مسئولیتی داریم و کجا هستیم، هرجا که هستیم باید درست انجام وظیفه کنیم✨» چقدر کلامش بوی آوینی خمینی را میداد آنجا که گفته بود: «انجام وظیفه از هرکاری دشوارتر است برای تحصیل رضای خدا، یک روز باید راه رفت، روز دیگر باید جنگید و چه بسا روز سوم باید نانوایی کرد...🌱» همین بود که جواد را زنده نگه داشت؛ تا نمیرد و شهید بشود. ۱۹ اردیبهشت سال ۹۵ در سوریه شهید شد اما همانجا ماند و پیکرش برنگشت. ماند تا یادمان بیاورد که کنار وظیفه شناسی، و گمنامی را هم داشته است! ۴ سالی طول کشید تا برگردد و درس های دیگری به ما بدهد. تا چشمان معصوم پسرش و آرامش زهرایش روی تابوت پدر یادمان بیاورد چقدر به این بچه ها و خانواده‌شان مدیونیم! حالا جایی در بهشت زهرای تهران مزار شهید جواد الله کرم است... خیلی از آسمانی ها و زمینی ها مهمان این قطعه از بهشت شده اند، اما ماندگار ترین قاب همان دیدار فرمانده با آقا جواد است... تجلی صادقانه لبیک یا خامنه‌ای که باز هم آقا جواد با آن به ما درس میدهد.
|فارغ التحصیل حالا بعد از ۱۲ سال درس خواندن «محمد سعید» راهی دانشگاه فنی حرفه ای شده بود تا مکانیک بخوانید. اسم دانشگاه نامی آشنا بود. شهید چمران!❤️‍🩹 اما طولی نکشید که محمد تصمیم گرفت به خدمت سربازی برود. درس و دانشگاه را رها کرد؛ اما صاحب نام دانشگاه را نه... آخرین مأموریت او در شهر خودشان بود؛ نگفته بودم نه؟ کرمانی بود و همسایه حاج قاسم. آن روزها که با رفقایش به گلزار شهدای کرمان می‌رفت و برای شهدای فاتحه میخواند هنوز حاج قاسم ما شهید نشده بود...🥺 نمیدانم آخرین دیدارش با شهدا قبل از آن واقعه کی بود؛ نمیدانم همان زمان بود که محمد سعید دهه هفتادی دعای شهادت کرده بود...🌿✨ همانجا رزق شهادتش امضا شده بود تا وسط امنیت شهر شهید بشود؟! ۱۹ فروردین سال ۹۷ بود که وقتی هنوز بیست سالش کامل نشده بود حین انتقال یک متهم سابقه دار با ضربات چاقو مجروح شد و بعد از ۳۳ روز کما، در چنین روزی به شهادت رسید🕊🌱 حالا محمد سعید از دانشگاه شهید چمران فارغ التحصیل شده بود! آماده بود برای مأموریت... از جنس مأموریت های فرمانده‌اش! از همان تصرف قلوبی که چمرانِ انقلاب، استادش است🦋
﷽ |مربی حاج محمد با خیلی ها فرق داشت؛ حتی خوب معمولی هم نبود... انگار از همان اول با خود عهد کرده بود که تنهایی به بهشت نرود! قبل انقلاب در محله‌شان «شاهین» را راه انداخت، یک گروه فوتبالی متشکل از جوانانی که در خطر فساد، اعتیاد و فضای آلوده قبل انقلاب بودند؛⚽️ اما حالا با جمع شدن دور هم به بهانه فوتبال، تبدیل شده بودند به خط مقدم تظاهرات ضد رژیم پهلوی✌️ این که تازه قبل از انقلاب بود... کار اصلی حاج محمد تازه بعد از انقلاب آغاز شد شاید «هیئت» نقطه کانونی راه حل های محمد در محله امامزاده حسنِ(علیه السلام) تهران بود؛ در آن ایام بسیاری از جوانان بی انگیزه و چه بسا با اعتقاد کمتر را شناسایی، هدایت و جذب انقلاب کرد که عمده آنها در آینده در زمره شهدای جنگ تحمیلی قرار گرفتند🦋🌱 اما خودش ماند و در جنگ شهید نشد تا بماند و بشود مصداق حرف «حاج قاسم» که میگفت: "همیشه پرکار و در صحنه بود و هر جای انقلاب که نیاز بود مسئولیت سخت ترین کارها را به عهده می‌گرفت🕊 ما جهاد مهمی را به یاد نداریم که شهید ناظری در آن شریک نبوده باشند. بنده از سال ۵۸ که نیروی آموزشی ایشان بودم تا کنون تغییر یا خستگی در ایشان ندیدم✨" و چه سعادتی بالاتر از این که سردار، هم مربی شهدای دفاع مقدس بود و هم مربی شهدای مدافع حرم! امثال روح الله قربانی ها...🥺 شهید هم که شد وسط آب های خلیج فارس بود و در حال مأموریت. درست در روز ولادت حضرت ارباب ارواحنا فداه و روز پاسدار!❤️‍🩹 و ما چه می‌دانیم سردار محمد ناظری که بود؟ وصف سردار را باید از اهلش شنید تا بتوان به او اقتدا کرد.
﷽ |ذوالفقار تصور کنید وسط یک شهر درگیر جنگ هستید و در مسیر انتقال به یکی از نقاط جبهه..🌿 ناگهان گربه ای می‌بینید که وسط راه لنگ لنگان در حال حرکت هست؛ واکنش ما چی خواهد بود؟! شاید وضعیت خنده داری به نظر برسد!😅 شاید ما اصلا اون گربه‌ای که لنگ لنگان در حال حرکته رو نبینیم و خیلی شاید های دیگر... اما همرزم فرمانده ارشد حزب الله لبنان، تعریف کرده بود که سید با اینکه راه، امن نبود ماشین را نگه میدارد، به حیوان زبان بسته غذا میدهد و بعد دوباره راه می‌افتد‼️ نمیدانم از چه زاویه ای به این ماجرا نگاه میکنید اما برای من روحیه احساسی این مردی که سرتاسر زندگی خود را در جهاد گذرانده است جالب توجه است. عاطفه‌ای که که حتی نمی‌گذارد از حیوان لنگی وسط جنگ بگذرد و به او هم کمک میکند. بله! این انسان همان سید مصطفی بدر الدین، ذوالفقار حزب الله لبنان است...🕊✨ همان مرد جنگی که کابوس شب های صهیونیست ها شده است! همان فرمانده مقتدری که وقت آموزش نیروها با کسی شوخی ندارد... به قول آقایمان همان شخصیت فولادین! این تربیت، هنر اسلام است💖 انسان میسازد با توجه به تمام ابعادش... این روزها شاید بیشتر از گذشته نام سید تکرار میشود؛ نمیدانم سیدی که حتی نگران گرسنگی یک گربه بود چه غمی برای کودکان غزه دارد...؟!💔 اما میدانم همانطور که روح سید از غم مردم مظلوم و مقاوم غزه در رنج است، فرماندهی‌اش هم پشتیبان نیرو های مقاومت است.. نیروهایی که شاید خیلی هایشان شاگردی او را کرده اند🥺 همین پشتیبانی است که در کنار شواهد میدان امیدمان را به نزدیکی فتح نهایی بیشتر از پیش میکند✊🌱