✅ داستان کوتاه (213)
🌷 زهد سلمان فارسی
هنگامی که سلمان فارسی بیمار شد و با همان بیماري فوت نمود، سعد به عیادت او آمد و حال او را پرسید. سلمان شروع به گریه کرد.
سعد گفت: چرا گریه می کنی؟ پیامبر خدا هنگام رحلت از شما راضی بود و در کنار حوض کوثر به محضرش وارد خواهی شد.
سلمان گفت: به خـدا سوگند! من به خاطر حرص به مال دنیا و یا محبت به آن گریه نمی کنم. ولی پیامبر خدا (ص) از ما پیمان گرفت و فرمود: باید وسـیله زندگی دنیاي شـما مانند وسـیله شخص مسافر (سبک و محدود) باشد و من می ترسم با این همه وسایل که در کنار من است، از دستور آن حضرت سر باز زده باشم.
سعد نگاهی به اطراف سلمان انداخت و دید جز یک آفتابه، یک تشت و یک کاسه چیز دیگري نیست.
📚 داستانهای بحارالانوار، ج 7، ص207
📱 کانال سبک زندگی #متقین:
@mottagheen