#عکس_یادگاری #جبهه
سردار رشید اسلام شهید سید رسول حسنی
این #شهید بزرگوار درعملیات والفجر۴ روی تنگه ارتفاعات کنگرک در سال ۱۳۶۲ شهید شد.
لحظه ای که فقط ۲ متر با من فاصله داشت و موشک آرپیجی۷ به بدنش اصابت کرد رو در خاطرات عرض کردم.
روحش شاد
@nurian_khaterat
سلام و عرض ادب 🌹
خاطرات دفاع مقدس🌹
قسمت ۱۴🌹
عملیات موفق والفجر۴ درمحور لشگر ۸ نجف اشرف🌹
آقا فکرکنم روز دوم عملیات بود پشت تنگه کنگرک عراقی ها چندسنگر داشتند هم دفاعی بود و هم تجمع نفرات بعضی از این سنگرها مثل حفره( لانه ) روباه باریک وتنگ. ظاهرا از این سنگرها بعنوان سنگر مهمات استفاده میکردند حالا همون شب اول که ما عراقی هارو غافلگیر کردیم و ازپشت سر ریختیم روی سرشون اینها هر سوراخی که پیدا میکردند درش مخفی میشدند از ترس یه جای پشت تنگه یه سنگر حفره روباهی وسنگر تجمعی بود که روی سقف سنگر تجمعی محل استراحت بچه های رزمنده ما بود حالا ورودی همون سنگر حفره ای هم پیدا بود که ۶ پای آدم روی هم بود اما بدنها داخل سنگربود وپیدا نبود همون شب اول که بچه ها سنگرهارو با نارنجک پاکسازی میکردند یه نارنجک ۴۰ تیکه هم انداخته بودند داخل همین سنگرحفره ای که ۳ عراقی ازترس فرار کرده داخلش روهم خوابیده بودند😂 وقتی نارنجک منفجرشده بود نفراول و دوم مرده بودند بعد اون نفرسومی که زیر همه قرار داشته یواش یواش خودشو از زیر جنازه اون دو نفر میکشه بیرون 😂 حالا بچه های ماهم که روی سقف اون سنگرتجمع نفرات نشسته بودند میدیدند که این عراقی چطوری داره میاد بیرون😂 اما اون فلک زده نمیدونست چندنفر بیرون سنگر دارند میبینند اون رو وقتی از سنگر میاد بیرون غافلگیر میشه و با بچه ها درگیر میشه یکی از بچه ها بارگبار فشنگ میگیره توی سرش همونجا می افته لب سنگر تجمع نفرات 😂 من اومدم دیدم این جنازه اینجا افتاده به بچه ها گفتم این جنازه کجا بوده ؟؟؟ چرا این طوری شده !! بچه ها داستان ماوقع رو گفتند . حالا جنازه عراقیه دقیقا کاسه سرش پریده بود بخاطر اون شلیک رگبار وتمام محتویات داخل مغزش پیدا بود من نشستم بالا سر جنازه و خیلی کنجکاو شدم که مغز سر آدمها چه طوری هستش به بچه گفتم اینها که مثل ژله هست و سفیده مغز سر آدمهاست نگاه کنید ببینید و یه چوب دستم بود داشتم باهاش نشون بچه ها میدادم مثل یه استاد دانشگاه که به دانشجوهاش یاد میده😂
ادامه دارد....🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌹
@nurian_khaterat🌹
بیادشهدای مظلوم غواص عملیات کربلای ۴ که دست بسته (
به گور) شهید شدند🌹🌹
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب 🌹
خاطرات دفاع مقدس🌹
قسمت ۱۵ 🌹
عملیات موفق والفجر ۴ در محور لشگر ۸ نجف اشرف🌹
آقا یه روز فکرکنم روز دوم عملیات بود بعدازظهری بود ما پشت تنگه کنگرک بابچه ها گرم صحبت بودیم فرمانده گروهان مرحوم مددی و معاونش یدالله رحیمی هم بودند یه موقع یه تعداد سگ حدود ۱۵ قلاده بودند از راه رسیدند روی دشت عقبه کنگرک و شروع کردند به سروصدا کردن و واق واق کردند ظاهرشون نشون میداد که هار هستند و از سگهای ولگرد نیستند فرمانده گروهان ما وقتی چشمش به سگها افتاد به یدالله رحیمی گفت چندنفر ازبچه هارو باخودت ببر و این سگهارو بکش اینها ممکن جنازه های عراقی هارو بخورند وبیشتر هار و وحشی بشند و به بچه های خودمون حمله کنند.یدالله گفت چشم . وقتی یدالله آماده شد که بره من بهش گفتم یدالله منم بیام!! گفت بیا . منم خوشحال !! سریع دست به اسلحه شدم خشاب های اسلحه ام رو چک کردم پر فشنگ باشه و به اتفاق یک نفردیگه با یدالله سه نفری از تنگه اومدیم پائین . هنوز یه صد متری باسگها فاصله داشتیم یدالله گفت بزنیدشون منم اسلحه ام رو از ضامن خارج کردم یه خشاب ۳۰ فشنگی سمت سگها رگباری زدم اون دونفرهم زدند ازصدا تیراندازی سگها پا به فرار گذاشتند به هیچ کدومشون هم نخورد😂 یه موقع یدالله گفت بیائید باهم بریم اطراف رو یه گشتی بزنیم منم ازخدا خواسته گفتم بریم😂 یدالله ازجلو میرفت مادونفر همراهش حرکت کردیم حالا ما همون راهی که شب عملیات ازش اومده بودیم رو داشتیم برمیگشتیم و اطراف رو برسی میکردیم. حدود ۱ کیلومتری جاده رو اومدیم عقب یه جای نمیدونم یدالله چی دید که به من گفت نوریان همین جا وایسا هواستم باشه تامن الان میام . من روم نشد که بگم بابا من تنهای اینجا میترسم😂 گفتم باشد برو یدالله ارتفاع کنگرک رو شروع کرد به بالا رفتن یه موقع هم بین درختان بلوط ناپدید شد . آقا من هرچی صبر کردم نیومد . خدایا حالا چکار کنم تنهای توی این کوهستانی که ممکنه باز دشمن دراطراف باشه .حدود ۱ الی ۱/۵ ساعت شد که یدالله اومدش .منم از ترس بدنم میلرزید چاره ای هم نداشتم . گفتم یدالله کجا بودی ؟؟ چرا دیر اومدی؟؟ خندید گفت بریم !!! دیدم یه ساعت روی مج دستش بسته و همینطور داره به ساعت نگاه میکنه و میخنده . گفتم یدالله این ساعت کجا بوده ؟؟ گفت غنیمتی هستش . گفتم ببینمش . داد دستم دیدم ای جانم یه ساعت قشنگ و خوشگل هستش روی صفحه ساعت عکس صدام بود. به حالت ملتمسانه گفتم یدالله اینو بده به من گفت نه😂 گفتم جونی من بده به من گفت نه😂 آخه یدالله جدای از اینکه فرمانده من بود بیشتر باهم رفیق بودیم و همین که منو دنبال خودش آورد از سر رفاقت بود😂 دیدم نخیر ساعت رو نمیده به جونش بسته😂 گفتم خب این ساعتو از کجا آوردی؟؟ گفت همینطور که داشتم میرفتم بالای ارتفاع دیدم یه ته سیگار روی زمین افتاده و داره دود میکنه سریع میخکوب شدم و ایستادم فهمیدم عراقی همین نزدیکی ها هست 😂 مراقب بودم غافلگیر نشم . هرچی اطراف رو دیدم کسی نبود . یه موقع نگاه بالای یه درخت بلوط کردم دیدم یا حضرت عباس یه عراقی بالا درخت نشسته یه دوربین دم چشمهاش گرفته داره منطقه رو بازرسی میکنه وبا بیسیم عربی عربی حرف میزنه و هواسش به پائین درخت نیست که من دارم میبینمش 😂😂 گفت منم یواش اسلحه ام رو از ضامن خارج کردم و با فشنگ زدم توی باسن عراقیه😂😂 گفت عراقیه از بالای درخت افتاد پائین دیدم ایی بابا این که درجه داره و فرمانده هستش خلاصه ساعت رو از روی مچ دستش باز کردم😂
ادامه دارد....🌹
راوی: محمدعلی نوریان 🌹
@nurian_khaterat🌹
12.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینها کبوتران ( آزادگان ) در بند عملیات کربلای ۴ هستند🌹🌹🌹
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب 🌹
خاطرات دفاع مقدس🌹
قسمت ۱۶ 🌹
عملیات موفق والفجر ۴ در محور لشگر ۸ نجف اشرف🌹
آقا وقتی یدالله از ارتفاعات کنگرک اومد پائین با اون ساعت غنیمتی به من گفت بریم ماشروع کردم باز ادامه همون مسیر شب اول عملیات رو که اومده بودیم بریم تا رسیدیم به همون تپه ای که اولین نیروی گردان ما تصرف کرد و یه تیربار دوشگا داشت . از پائین تپه روی دشت حرکت کردیم دشت مملو از درختچه و گیاهان خشگ بود رسیدیم به یه مقر عراقی که به تصرف رزمندگان در اومده بود و منهدم شده بود. باز ادامه مسیر دادیم تا رسیدیم به جاده آسفالت بین ارتفاعات گرمک و کنگرک اونجا آخر جاده که رسیدیم یه سری ساختمان بود که بچه های بهداری لشگر اونجا مستقرشده بودند و اورژانش خط مقدم شده بود من اونجا یه امدادگر دیدم که ازهمه مسن تر بود اونو میشناختم اسمش کاظم بود در نجف آباد معروف بود به کاظم سوزن زنه (آمپول زن) منشی مرحوم دکترعلی پزشگی بود خدا رحمتش کنه خود کاظم هم الان فوت کرده . چند دقیقه اینجا توقف کردیم یدالله یه حال واحوال وخداقوت با بچه های اورژانس داشت و دوباره از روی جاده اسفالت به سمت تنگه که بچه های خودمان بودند حرکت کردیم رسیدیم به کانالی که عراقی ها از قبل بعنوان موانع جاده رو بریده بودند و کانال رو حفر کرده بودند من نگاه کردم دیدم داخل کانال سیم خاردار حلقوی هست و مین گذاری شده بچه های مهندسی یه مقدار کانال رو باخاک پر کرده بودند و جاده رو برای عبور ماشینهای تدارکات باز کرده بودند ما از روی کانال حرکت کردیم رسیدیم یه جای که بچه های ادوات لشگر بودند یه دستگاه ماشین جیپ بود که روش یه قبضه توپ ۱۰۶ میلیمتری بود راننده اون جیپ شخصی بود که توی لشگر ۸ بچه ها بهش میگفتند آقاجون پیرمرد مسنی بود فامیلش حاج علیخانی بود بعد توی عملیات والفجر ۸ فاو شهید شده🌹 خدمه توپ هم شخصی بود بنام علی فاضل خدا رحمتش کنه الان فوت کرده 🌹یدالله با بچه های ادوات یه حال واحوال کرد و دوباره حرکت کردیم رسیدیم پائین تنگه . آقای مددی باچند نفر از بچه ها اونجا بودند یه نفر دیگه هم بود قدش بلندبود سبیل داشت اما هر دو دستهاش پشتاش بود من بهش سلام کردم جوابمو داد . همین طور که داشتیم صحبت میکردیم بچه ها گفتند حالا این اسیر عراقی رو چطور ببریم عقب . من گفتم کدوم اسیر ؟؟ بچه گفتند این !!! من دیدم این کسی که سبیل داره و قدش بلند هست اسیر عراقیه . دستهاشو از پشت بسته بودند😂 من اولین باری بود که اسیر عراقی میدیدم
ادامه دارد....🌹
راوی محمدعلی نوریان 🌹
@nurian_khaterat🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا میشود
اللهم ارزقنی......
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
فقط عاشقان شهادت نگاه کنند
به مانخندید
حال ما همینه
عشق و عاشقی
یاسیدالشهدا آیا میشود ازاین نگاه هم به ماکنی
زمزمه میکنیم صلواتی نثار ارواح مطهرش
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@nurian_khaterat🌹
باسلام و عرض ادب 🌹
خاطرات دفاع مقدس 🌹
قسمت ۱۷ 🌹
حالا تا اینجای کار که من حضور ذهن دارم نمیدونم روز دوم بود یا سوم من بدون اجازه فرمانده گروهان از خط مقدم اومدم عقب ( مقرپشتیبانی لشگر) بعداز ظهری بود اومدم و فردا صبح زود برگشتم دوباره خط حالا وقتی که ازمقر پشتیبانی میخواستم بیام خط مقدم دیدم یه ماشین وانت تویوتا مقداری تدارکات آذوقه عقبش هست و میخواد بیاد خط به غیر راننده دو مسافر هم بودند اما اونها یکیشون بیسیم پی آرسی ۷۷ آنتن هفت تیکه داشت به همراه یکی دیگه که ظاهرش میگفت فرمانده هستش من به اون فرمانده گفتم خط میرید منم ببرید گفت کدام گردانی گفتم قمربنی هاشم راننده جلوتنها بود اما اون فرمانده با بیسیم چی عقب سرپا ایستادند . بعدمن فهمیدم اون فرمانده سردارشهید سیدحسن روشنایی فرمانده تیپ بوده که در همین عملیات شهید میشه
و بیسیم چی هم شهید منصورعابدینی بود که بعد درعملیات خیبر شهید شد حالا عقب ماشین چند بسته کارتن و مواد خوراکی بود که من در یکی از کارتن هارو باز کردم ببینم داخلش چیه دیدم یه چیزهای هست که بسته ای هستش وداخلش آبکیه عکس روی بسته رادیدم .متوجه شدم آب انگور هستش😂 یکی ازداخل کارتن برداشتم خواستم درش رو بازکنم نمیدونستم چه جوری باز میشه آخه تا اون موقع آب انگورنخورده بودم یه مقدار داخل کارتن رو بیشتر دقت کردم که متوجه شدم چند نی داخل یه پلاستیک هستش تازه فهمیدم باید با نی بزنم داخل اون بسته آب انگور و بخورم😂 آب انگور اولی رو خوردم دیدم چه خوشمزه 😂 دومی وسومی وچهارمی رو هم خوردم اون فرمانده یه جورایی زیر چشمی به من خیره شده بود 😂 که یعنی بسته اما به زبان حرفی نمیزد😂 اومدیم رسیدیم زیر ارتفاع تنگه اونجا تدارکات و موادخوراکی رو پیاده کردند منم پیاده شدم و دوباره از خجالت چند آب انگور و بیسکویت در اومدم😂😂😂 واقعا جاتون خالی بود چه حالی میداد😂
ادامه دارد....🌹
راوی محمدعلی نوریان 🌹
@nurian_khaterat🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامش در میدان نبرد حق علیه باطل یعنی این🌹🌹🌹
@nurian_khaterat🌹
#شهیدی_که_روی_هوا_راه_میرفت❗️
#شهید_احمد_علی_نیری
#عارفانه
🍃شهید احمدعلی #نیری یکی از شاگردان خاص مرحوم آیت الله حق شناس بود ؛ وقتی مردم دیدند که آیت الله حق شناس در مراسم ترحیم این شهید بزگوار حضور یافت و ابعادی از شخصیت او را برای مردم بیان کرد ، تازه فهمیدند که چه گوهری از دست رفته است!
☘مرحوم آیت الله حق شناس درباره شهید نیری گفت: " #در_این_تهران_بگردید. ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می شود یا نه؟"
در بخشی از کتاب #عارفانه نوشته شده است: آیت الله حق شناس ، در مجلس ختم این شهید با آهی از حسرت که در فراق احمد بود ، بیان داشتند: رفقا! آیت الله بروجردی حساب و کتاب داشتند. اما من نمی دانم این #جوان چه کرده بود؟ چه کرد که به اینجا رسید؟!"
🍀سپس در همان شب در منزل این شهید بزرگوار روبه برادرش اظهار داشتند: "من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم. به جز بنده وخادم مسجد ، این شهید بزرگوار هم کلید مسجد را داشت. به محض اینکه در را باز کردم ، دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است. دیدم که یک جوانی در حال سجده است. #اما_نه_روی_زمین ! بلکه #بین_زمین_و_آسمان_مشغول_تسبیح حضرت حق است. جلوتر که رفتم دیدم #احمد_آقا است. بعد که نمازش تمام شد پیش من آمد و گفت #تا_زنده ام به کسی حرفی نزنید...."
📚کتاب عارفانه
نثار روح مطهر همه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@nurian_khaterat🌹
عکس یادگاری
اولین اعزام به جبهه جنوب ( اهواز) سال ۱۳۶۲ نفر سمت راست من و شهید محمد ناصحی بچه محل که بعد درعملیات والفجر۴ سال ۶۲ شهید شد
@nurian_khaterat🌹
باسلام و عرض ادب 🌹
خاطرات دفاع مقدس🌹
قسمت ۱۸🌹
موضوع : عملیات موفق والفجر۴ درمحور لشگر۸ نجف اشرف🌹
آقا من فکرکنم حدود سه شبانه روز بود که ما درخط مقدم روی تنگه کنگرک بودیم بعد بخاطر خستگی بچه های رزمنده وتعداد زیاد شهدا و مجروحین اومدیم عقب در مقر پشتیبانی لشگر مستقر شدیم حدود یک شب اینجا بودیم بعد دوباره به گروهان ما اعلام شد که در محور عملیاتی دیگه یکی از گردانها با دشمن درگیر هست و احتیاج به کمک داره بازماندگان گروهان ما حدود ۵۰ نفری میشدیم که دوباره سازماندهی و مسلح شدیم اینجای کار یدالله رحیمی شد فرمانده گروهان ما .🌹 بعدازظهری بود سوار تویوتا شدیم اومدیم منطقه ازیه رودخانه بود به نام شیلر رد شدیم رسیدیم به دشت شیلر اومدیم پشت یک خاکریز . عجیب درگیری شدیدی بود بین دو طرف آتش توپخانه و خمپاره انداز عراقی ها شاید ۱۰ برابر ما بود رفتیم توی سنگرها جان پناه گرفتیم که شهید و مجروح نشیم چون ماموریت گروهان ما جایی دیگربود من اولین باری بود که ازنزدیک چنین حجم آتش توپخانه ای رو میدیدم از بچه ها سوال کردم ما باید کمک کدام یک از گردانها برویم بچه ها گفتند کمک گردان ۱۴ معصوم به فرماندهی مرتضی بختیار 🌹 من هم گردان ۱۴ معصوم رو میشناختم هم فرمانده آن را . حالا اینجای کار که ما ۵۰ نفر رو سازماندهی کرده بودند ما همگی داوطلب بودیم و آماده رزم همه بچه ها هم از روحیه و تجربه جنگی بالای برخوردار بودند🌹 هوا رو به تاریکی رفت ما تیمم کردیم با پوتین های خودمون نماز مغرب و عشا رو خوندیم فرمان حرکت دادند 🌹 اینجای کار من نفر دوم از سر ستون بودم نفر اول یکی از بچه های خمینی شهربود فامیلش شریفی بود حدود ۳ سالی ازمن بزرگتر بود آرپی چی زن بود منم کمکی او بودم رسیدیم اول سلسله ارتفاعات لَری خیلی بد راه وصعب العبور بود باید از لا به لای تخته سنگ های بزرگ رد میشدیم بهر جهت رسیدیم اول خط مقدم روی ارتفاع لَری اونجا مرتضی بختیار رو من دیدم که فرمانده گروهان مارو توجیه کرد و شبکه بیسیم گروهان ما وصل شد به گردان ۱۴ معصوم چون فرماندهی گردان با مرتضی بختیار بود 🌹 جایی که ماباید عملیات میکردیم و به تصرف خودمون در می آوردیم یال ( سرازیری) همین ارتفاع لَری بود که ظاهرا یک بار با عراقی ها دست به دست شده بود و بچه های گردان ۱۴ معصوم چند شهید ومجروح و تاجایی که یادم میاد اسیر هم داده بودند که اون اسیر اهل نجف آباد بود فامیلش کاوسی بود🌹
ادامه دارد....🌹
راوی:محمدعلی نوریان🌹
@nurian_khaterat🌹