سلام و عرض ادب 🌹
خاطرات دفاع مقدس🌹
قسمت ۵۲ 🌹
موضوع : مراسم گرفتن و تاج گل بستن جلوی ماشین برای دوستان شهید🌹
آقا ما جدایی از دیدار با خانواده شهدا در امر اجرای مراسم و بستن تاج گل جلوی ماشین کمک میکردیم 🌹. آخه اون زمان مثل الان نبود که گل طبیعی در هرفصلی باشه ما برای بستن تاج گل میرفتیم سمت پارک نجف آباد و شبانه یواشکی که نگهبان پارک متوجه نشه 😂 از درختهای سَرو و شِمشاد می شکستیم و می آوردیم تاج می بستیم و با گلهای مصنوعی پلاستیکی آزین بندی میکردیم و قاب عکس شهید رو همراه عکس حضرت امام خمینی میزدیم وسط تاج البته اینم بِگم که هر شهیدی که دوست بیشتری داشت ماشین تاج گل براش بیشتر می بستند🌹 این ماشین های تاج گل بیشتر موقع تشیع جنازه و شب سوم و شب هفت انجام میشد🌹 حالا دیگه شام هم بود و ما بی نصیب نبودیم از خوردن شام 😂 یادم میاد برای سوم وشب هفت دوست عزیزم شهید حسن حجتی خودم تاج بَستم 🌹 آشپز برنامه هاشون یه عمو داشت به نام حاج کاظم که خودشم پدر شهید بود و پسرش محمدرضا حجتی توی عملیات خیبر مفقود شد 🌹 همونجا توی منزل شهید شام برنج و خورشت پُخت میکرد با هیزم و آتش . حسن خدا بیامرز دومین شهید بود که بعد هم حسین در عملیات بدر شهید شد که شدند سه شهید🌹 یادم میاد توی گلزار شهدای نجف آباد جلوی یادمان فعلی یه قطعه برای شهدای عملیات خیبر نامگذاری کردند به نام قطعه شهدای فرات الحسین اما نمیدونم چرا بعداً این نام برداشته شد🌹 یادم میاد هر شب جمعه تمام بچه رزمندها میومدند گلستان شهدا اطراف گلستان شهدا با یک دیوار آجری ارتفاع یک متری محصور شده بود . سرتاسر این دیوار پاتوق بچه جبهه ای ها بود روی دیوار مینشستند و از حال همدیگه خبر دار میشدند یا خاطره ای از جبهه نَقل میکردند🌹 نا گفته نماند که بچه های رزمنده نجف آباد هرکدام که میومدند مرخصی و رفقا همدیگه رو پیدا میکردند قرار باغ میگذاشتند و کباب گوشت شتر با سیخ درخت انجیر😂😂 واقعا خییییلی صفا داشت طرف میومد مرخصی میرفتیم باغ کباب میخوردیم بعد میومد جبهه یا شهید میشد یا مفقود یا اسیر میشد و این روال چون ما هدف مان برامون مقدس بود در دفاع از اسلام و امر امام یه روال عادی شده بود😂🌹 باغ و گوشت شتر و شهادت و اسارت😂
ادامه دارد...🌹
راوی:محمدعلی نوریان🌹
@nurian_khaterat🌹
عکس یادگاری🌹
تا حالا عکس یادگاری در محضر خداوند به این خوشگلی دیده بودید🌹🌹
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب🌹
خاطرات دفاع مقدس🌹
قسمت ۵۳🌹
موضوع: ( بازگو کردن خاطره جا مانده از بعد عملیات خیبر در مَقر جفیر)
آقا وقتی که ما از جزیره مجنون برگشتیم اومدیم توی منطقه جُفیر یه دوسه روزی اینجا بودیم حالا وقتی که ما اینجا بودیم رادیو های کوچک داشتیم و بخاطر اینکه یه خبری بگیریم و بفهمیم این دوستانی که شهیدمفقود شدند یا اسیر شدند چه کسانی هستند از رادیو_ موج عراق رو میگرفتیم یه شبکه فارسی داشت که از اون شبکه علیه ایران برنامه پخش میکرد یا بعضاً اُسرای ایرانی خودشون رو معرفی میکردند یا باهاشون مصاحبه میکردند🌹 یه روزی که رادیو عراق رو گرفته بودیم این مجری برنامه اول خییییلی فحش و ناسزا به امام خمینی و ایرانی ها داد😂 بعد که خوب فحش داد شروع کرد خبر بگه که ما چند لشگر وتیپ ایرانی رو منهدم کردیم و چقدرشون کشته یا زخمی و اسیر شدند . البته ۱ کلاغ ۴۰ کلاغ میکرد😂 توی آمارها غُلو میکرد . اما ما بیشتر دنبال مفقودین و اُسرا بودیم . مجری رادیو اعلام کرد چند نفر از فرماندهان ایرانی رو کُشتیم از جمله نام عباسعلی جونبخش رو آورد 🌹 حالا ما متوجه شدیم که عباسعلی جونبخش شهید شده چون اسمش توی مفقودین بود . اما اینکه رادیو عراق مرتب هر روز توی شبکه خبر فارسی اسم عباسعلی جونبخش رو میاورد برای ما سوال بود که عباسعلی که فرمانده گردان و تیپ نبوده . عباسعلی یه نیروی قدیمی و بدون مسئولیت بوده چرا مرتب اسم عباسعلی رو میگه🌹 بعد ما به دو نتیجه رسیدیم اول اینکه عباسعلی ممکنه یه افسر عراقی رو کُشته باشه و اون اسلحه کلت کمری افسر رو بعنوان غنیمت برداشته باشه و بعد که خودش شهید شده جنازه عباسعلی رو همراه با اون قبضه کُلت دیده باشند و اسمشو ظاهرا از کسی پرسیدند و چون شهید شده بچه های اسیر هم اسمشو درست گفته باشند به همین خاطر باور کرده بودند عباسعلی فرمانده بوده🌹 یکی از فرض های دیگه ما این بود چون عباسعلی زودتر از اسارت بقیه بچه ها شهید شده بچه ها همگی حرفهاشون رو یکی کردند و در بازجویی ها گفتند فرمانده گردان ما عباسعلی جونبخش بوده . که بیشتر فرض دوم باورش راحتر بود🌹 حالا یه روزی از همین روزها من دیدم یه پیرمردی وارد محوطه گردان ما شد. من او را میشناختم از قبل. کسی بود در لشگر نجف گردان ادوات به نام آقاجون چون از همه بچه رزمنده ها مُسن تر بود بهش میگفتند ( فامیلش علیخانی بود اگه اشتباه نکنم اسمش عباسعلی بود) که بعد در عملیات والفجر ۸ شهید شد 🌹 این شخص پدر بزرگ مادری شهید سید محسن کافی موسوی دوست عزیز من بود اومده بود یه سراغی از نوه اش بگیره که ببینه کجاست و چطوره🌹
من به بچه ها گفتم اِیی وای آقاجون سید محسن اومد حالا چی بهش بگیم ؟؟؟ اتفاقا ما دوسه نفر که باهم بودیم اینهم صاف اومد پیش ما . سلام و حال و احوال وخداقوت کرد . یه موقع از ماسوال کرد شما از سید محسن کافی موسوی خبر دارید؟؟؟؟ منِ بی انصاف هم خیلی راحت گفتم شهید شده😂 این پیرمرد خدابیامرز پُقی زد زیر گریه😢 خب ما هم ناراحت شدیم بعدش گفت خدا حافظ _ سرش رو انداخت پائین و همین جور گریه میکرد و رفت🌹
روح هر دو :پدربزرگ و نوه شاد🌹
شادی ارواح شهدا صلوات🌹
ادامه دارد...🌹
راوی:محمدعلی نوریان🌹
@nurian_khaterat🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلابت ورشادت وصبوری در اوج خستگی
#مستند_جبهه
@nurian_khaterat 🇮🇷
سلام و عرض ادب 🌹
خاطرات دفاع مقدس🌹
قسمت ۵۴🌹
موضوع : اعزام مجدد بعد از عملیات خیبر و احداث جاده مواصلاتی سیدالشهدا 🌹
آقا ما دوباره بعد از عملیات خیبر اومدیم جبهه و درمنطقه جفیر مستقر و درگردان قمربنی هاشم به فرماندهی مجیدکبیرزاده سازماندهی شدیم و سازمان گردان ما شامل ۳ گروهان که فرماندهان آن شهید محسن خدابنده و شهید عباس عموقنبری و رضا نبی بودند . حالا اینجای کار ما آماده بودیم که اگه یه موقع اتفاق خاصی درجزیره افتاد ما آماده باشیم 🌹 چون آمار شهدا و مفقودین و اُسرا در این عملیات زیاد بود همین امر در اعزام نیرو از شهرستانهای استان اصفهان اثر گذار بود و یه مقدار نیرو کم بود . لذا یادم میاد ایران طرحی رو اجرا کرد در قالب اعزام لبیک یا خمینی که یه تعداد نیرو اومدند جبهه اما اینها اصلا نیروی عملیاتی نبود فقط در قالب نگهداری خط های پدافندی در جزیره مجنون از آنها استفاده میشد و ظاهر کار نشان میداد که ایران به این زودی دیگه عملیات بزرگ انجام نمیده🌹حالا اینجای کار پشتیبانی از نیروهای مستقر در جزیره مجنون یه کم مشگل بود چون تقریبا حدود ۲۰ کیلومتر در هُور رو باید در آب با قایق میرفتی و این کار پشتیبانی رو مشگل میکرد و باهلیکوپتر هم مشگلات خودش رو داشت و هواپیماهای عراقی مزاحمت ایجاد میکردند 🌹 ایران اومد ابتکاری بخرج داد و یه نوع قایق های از سمت خلیج آوردند که اینها در اختیار ارتش بود اسمشون هاورگراف بود هم از قایق های ما بزرگتر بودند هم فضای بیشتری داشت و میتونست نیرو و امکانات بیشتری رو ببره حالا من که این هاورگراف هارو ندیدم اما بچه میگفتند روی خشگی هم حرکت میکنه🌹 باز همین هاورگراف ها هم جوابگوی پشتیبانی جبهه جزیره مجنون نبود و ایران به این نتیجه رسید که یه جاده خاکی مواصلاتی از منطقه جفیر تا جزیره مجنون بزنه و کار پشتیبانی رو با جاده انجام بده که این طرح هم توجیه عملیاتی داشت و هم اقتصادی و هم عقلانی بود 🌹 حالا شما فرض کنید حدود ۲۰ کیلو متر جاده خاکی زدن در هُور واقعا چه کار شاق و مشگلی بود اینهم در اوج نا امنی که هم هواپیمای دشمن هرساعت و دقیقه میومد بمباران میکرد و هم توپخانه دشمن آتش میریخت 🌹 مشگل اصلی کار اینجا بود که این جاده چون در آب هُور باید زده میشد. باید زیرسازی محکمی داشته باشه که هم در بمباران ها ازبین نره و هم خود آب هور اونو فرسایش نده. حالا جهت زیر سازی اومدند تمام ادوات جنگی از قبیل لاشه های تانک و نفربر های زرهی که از دشمن در مناطق خاک ایران منهدم شده بود در عملیاتهای قبل . رو جمع آوری کردند آوردند ریختند درمسیر جاده توی آب و بعدشم از منطقه دزفول با قطارهای باری سنگ و شن آوردند و خرمشهر تخلیه میکردند و دوباره ازخرمشهر با لودر توی ماشین های کمپرسی بارگیری میکردند و میآوردند اینجا میریختند روی این ادوات زرهی و به هربدبختی بودزیرسازی رو محکم انجام دادند بعدشم خاکریزی کردند و یک جاده دوطرفه و مسطح از جفیر به جزیره مجنون زدن و مشگل پشتیبانی حل شد . البته این جاده بیشتر نقش پشتیبانی رو برای عملیات های بعدی ایران مثل عملیات بدر رو داشت و در طول تاریخ جنگهای دنیا زدن این جاده یه کار شاق و فوالعاده بود یعنی یه مهندسی پیشرفته نظامی همزمان با درگیری و جنگ 🌹 حالا برای این جاده هم اسمی گذاشته شد به نام مبارک سیدالشهدا🌹🌹🌹
ادامه دارد🌹
راوی: محمدعلی نوریان🌹
@nurian_khaterat🌹
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیاد دوستان باوفا ⚘️
#نماهنگ جبهه
@nurian_khaterat 🇮🇷
سلام و عرض ادب 🌹
خاطرات دفاع مقدس🌹
قسمت ۵۵ 🌹
موضوع: زیر آب رفتن جزایر مجنون شمالی توسط عراق و رفتن ما به خط پدافندی جزیره🌹
آقایی که شما باشید وقتی عراقیها از پاتَک های زیاد در جزیره و گلوله باران زیاد در بازپس گیری ناامید شدند و دیدند نیروهای رزمنده ایرانی هم وِل کُن معامله نیستند و جزیره مجنون را با چنگ و دندان محکم گرفتند و پس نمیدهند😂 عراقیها هم بخاطر اینکه برای همیشه جلوی پیشروی ایران را در این منطقه بگیرند اومدند کل خُشگی های منطقه ای را که دست ایران بود را آب انداختند و عملا منطقه رفت زیر آب یعنی اون تعداد زیاد حلقه های چاه نفت که در تصرف ما بود هم رفت زیر آب🌹 به قول معرف عراقیها گفتند نه ما و نه شما😂 حالا اینجای کار واقعا کار بر ایرانیها تنگ و سخت شد و ما مجبور شدیم در چند جاده که دربلندی قرار داشت پدافند کنیم . مثلا درمحور لشگر ۸ نجف اشرف سه جاده با فاصله ۴ کیلومتری درموازی هم قرار داشتند به اسم جاده های ( پَدهای) امام حسین و علی اکبر و ابوالفضل بود. طول این جاده ها تقریبا ۴ الی ۶ کیلومتری بود و عرص آن در حد دو ماشین وانت تویوتا بود که راحت از کنار هم رد بشوند و تمامی این جادها از شروع وصل میشد به جاده اصلی که سیدالشهدا نام داشت 🌹 حالا جلوی جاده ها که به اصطلاح خط مقدم پدافندی بود یه پاسگاه های زده بودند به شکل دایره شکل که مساحت تقریبی آن حدود ۵۰۰متر مربع بود. که اطراف آن را با گونی های محکم محصور کرده بودند به ارتفاع تقریبی ۱/۵ متر و جلو آن را داخل هُور را چند ردیف سیم خاردار حلقوی نصب کرده بودند و پشت این دیواره خاکی را سنگرهای دفاعی و تجمع نفرات و ادوات مثل آرپی جی ۱۱ و توپ ۱۰۶ و تیربارهای سنگین دوشگا و دولول بود🌹 وسط هر جاده ای رو هم یه پاسگاه دیگه زده بودند که محل پشتیبانی و خمپاره انداز های سنگین مثل ۱۲۰ میلیمتری و توپخانه بود . البته ناگفته نماند که ظرفیت این پاسگاه های پدافندی تقریبا ۵۰ نفر نیرو بیشتر نبود در آن زمان🌹 حالا ما اینجای کار دوباره در یک گردان دیگه به همین اسم (قمربنی هاشم) سازماندهی شدیم اما فرمانده گردان ما شخصی به اسم ناصر فخار اهل نجف آباد بود ناصر درعملیاتهای فتح المبین و بیت المقدس و رمضان فرمانده گردان بود و مجروح شده بود و حالا باز دوباره فرمانده ما شد اما اینجا استعداد گردان ما سه گروهان نبود ما در حد ۱۵۰ نفربودیم که به ما ماموریت دادند بیائیم خط پدافندی جزیره مجنون فرمانده گروهان ما شهید محسن خدابنده بنده بود🌹 آقا ما یه روز صبح از اهواز پایگاه مدنی ۲ مَقر نیروهای پیاده لشگر سوارماشین های مینیبوس لشگر شدیم اومدیم جزیره مجنون مَقر پشتیبانی لشگر پیاده شدیم _و باز اونجا هم سازماندهی شدیم و به سه قسمت تقسیم شدیم و ما را با ماشین وانت تویوتا آوردند خط مقدم و در جاده (پَد) امام حسین مستقر شدیم🌹
ادامه دارد....🌹
راوی: محمدعلی نوریان 🌹
@nurian_khaterat🌹
بیاد دوستان باوفا ⚘️
رفیقان رفتهاند نوبت به نوبت
خوش آن روزی که نوبت بَر من آید...
📌۴ فروردین سال ۱۳۶۱
پیکر قهرمان "شهید احمد هادی"
در مقابل همرزمانش، چهار دوستی که
در عملیاتهای بعد به شهادت رسیدند
از راست: شهید محمدعلی موحدی،
شهید صالحی ، شهید ناصر شفیعی
و شهید علی ماندگاران
عملیات فتح المبین
رزمندگان لشکر۸ نجف
#عکس_یادگاری
@nurian_khaterat 🇮🇷
سلام و عرض ادب 🌹
خاطرات دفاع مقدس🌹
قسمت ۵۶ 🌹
موضوع :رفتن به سنگر کمین و دردسر موش ها در کمین😂😂
آقا وقتی که ما اومدیم توی خط مقدم ما که حدود ۵ نفر بودیم ما را یک راست بردند توی سنگر کمین وسط هُور لای نیزارها اونجا دوتا سنگر کمین بود یکی مال نیروهای ادوات که یک قبضه خمپاره ۶۰ میلیمتری داشتند و ۲ نفر بودند و یکی هم سنگر نیروهای پیاده بود که ما ۵ نفر بودیم مسلح به یک قبضه تیربار گیرینوف و چند هزار فشنگ و یک قبضه آرپی جی ۷ و ده ها موشک و چند قبضه اسلحه کلاشینکف و مهمات کافی و لازم مثل نارنجک 😳 حالا اینجا فاصله ما تا خط مقدم خودمون حدود ۳ کیلومتر بود و تا خط عراقی ها حدود ۵ کیلومتر . حالا این سنگر کمین ها را روی پُل های شناور با گونی خاک ساخته بودند البته سنگر دفاعی آنچنانی که نبود😂 یه پُل شناور بود درمساحت ۲×۳ که با وزنه داخل آب هُور قرار گرفته بود و دور پُل را درحد ۵ ردیف سرتاسر گونی خاک سنگری چیده بودند به ارتفاع کمتر از یک متر ما هم داخل اینجا بودیم که هیچ سقفی هم نداشت . و روزها گرما پدر ما را درمیآورد 😂 و شبها نیش پشه و صدای قورباغه و جیرجیرک 😂 حالا همه اینها به یک طرف شبها موش هم بود یه موشهای بود خیلی زرنگ و کوچولو😂 که اول بار از بس که ما از دست موشها عاصی شده بودیم اونها رو بادست میگرفتیم و میانداختیم داخل آب که خفه بشند یا خواک گربه ماهی ها بشوند 😂 بعدا درخواست کردیم تِله موش فلزی آوردند موشهارو شبها با تِله میگرفتیم😂 بدبختی و دردسر ما موشها شده بودند نه عراقیها 😂 من نمیدونم این همه موش وسط هُور چیکار میکردند آخه اینها موش خاکی بودند که زندگیشون توی خُشگی بود با موش آبی فرق داشتند😂 من از بچه ها سوال کردم این موشها اینجا وسط آب چکار میکنند آخه اینها که شنا بلد نیستند از خُشگی بیاند اینجا 😂 بچه میگفتند موقعی که اومدند این گونی ها رو خاک کنند احتمالا همراه خاک ها چند جُفت نر و ماده شون رفتند داخل گونی ها و بعدش جفتگیری کردند و زیاد شدند😂
ادامه دارد...🌹
راوی:محمدعلی نوریان🌹
@nurian_khaterat🌹
8.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اعزام نیرو به جبهه جنگ
🔷 اگر مدتی است که روزمرگی غبار بر قلبتان انداخته و اشکتان برای امام و شهدا جاری نشده، این کلیپ را ببینید و آن را برای پدر، مادر یا دیگر بزرگان خودتان پخش کنید تا یاد آن روزها بیفتند و یک بار دیگر قلبشان با کاروان عاشورا پیوندی حسینی یابد.
♦️وقتی شهید آوینی و یارانش در خیابان های تهران علت گریه یک خانم در هنگام بدرقه رزمنده ها را می پرسند و او پاسخی می دهد که حتی ما را نیز در عصر حاضر شرمنده می کند...
🔸برشی از مستند روایت فتح: قسمت «چه کسی از جنگ خسته شده است؟»
#مستند_جبهه
@nurian_khaterat 🇮🇷
سلام و عرض ادب🌹
خاطرات دفاع مقدس🌹
قسمت ۵۶ 🌹
موضوع: شیطنت موش 🐭🐭🐭🐭🐭🐭
آقا حالا اینجا ما ۵ نفری که داخل سنگر کمین بودیم وظیفه ما چی بود؟؟ ما را گذاشته بودند بعنوان نیروی آگاه کننده از حضور دشمن در منطقه یا اگه خُودمانی اش را بخواهید اینکه اگه دشمن قصد نفوذ داشت ما با توسط بیسیم یا تلفن قورباقه ای ( صحرایی) به عقب سریع گزارش بدیم نفوذ دشمن را و اگه قرار درگیری بود _دشمن اول با ما درگیر بشه و هر اتفاقی که قراره بیفته اول برای مابیفته😂 یعنی یه جورایی بعنوان نیروی پیشمرگ یا شهادت طلب😂 حالا خلاصه کلام اینکه ما اینجا ۵ نفر یکی من بودم یکی یه آقای چترائی بود پاسدار بود متاهل بود اهل نجف آباد یکی هم نصرالله مرادی بود اهل قهدریجان دو نفر دیگه هم بچه های شمال بودند حالا وقتی ما اومدیم کمین باید حتما یه نفر فرمانده باشه تا بتونه تصمیمات لازم را بگیره و دستور بده 🌹 نصرالله مرادی خیییلی ازمن با تجربه تربود بهش گفتم نصرالله تو فرمانده خندید😂 گفت نه بابا تو فرمانده هر کاری هم که بگی من گوش میکنم آخه ارتباط با بیسیم فقط با فرمانده بود 🥷 هیچی دیگه من شدم فرمانده به همین راحتی 😂 نه معارفه ای بود و نه سکه های طلا بعنوان هدیه و چاپلوسی اطرافیان😂 آقا شب شد من نوبت نگهبانی ام بود حالا سر پُست نگهبانی بودم نصف شبی هَواسم به آبراه بود و چهار چشمی مواظب بودم_ اسلحه ام مسلح از ضامن خارج و آماده شلیک همان تیربار گیرینوف روهم مسلح کرده بودم و از ضامن خارج سمت آبراه 😳 حقیقش یه کم هم میترسیدم از حضور نیروهای غواص دشمن چون ما شنیده بودیم نیروهای ویژه غواص عراق این سمت ها پیداشون شده وقتی یه ماهی از آب میپرید بالا و دوباره میرفت توی آب من قلبم قروم قروم میزد فکر میکردم غواص عراقیه 😂 هوا ساکت و آرام بود فقط صدای قورباغه و جیرجیرک میومد🦗 🐸 آقایی که شما باشید حالا اون ۴ نفر هم خواب خوش بودند من یک مرتبه دیدم یکی از این بچه ها که شمالی بود یِهویی بلند شد نشست و داد میزد بگیرش بگیرش 😂 گفتم چیو ؟؟؟ گفت موش موش 🐭🐭 آقا من نمیدونستم بخندم چکار کنم خدایا 😂 گفتم کو موش؟ کجاست ؟ گفت داخل بدنم داره لُول میخوره منم دیگه از خنده نمیتونستم خودمو کنترل کنم نصف شبی😂 حالا موش 🐭 اومده بود از راه یَقه پیراهنش رفته بود بین بدن و پیراهنش گیر کرده بود و راه فرار نداشت 😂 آخه این بنده خدا پیراهنش را کرده بود داخل شلوارش و با کمربند بسته بود . هیچی دیگه کمکش کردم پیراهنشو از داخل شلوارش درآوردم موش اومد بیرون فرار کرد حالا اون چند نفر دیگه هم که خواب بودند از سروصدا این بنده خدا بیدارشدند و متعجب که چه اتفاقی افتاده😂 آقا ما دیدیم نخیر اینجوری فایده نداره با تلفن به عقب گزارش کردیم که عمو برای ما تله موش بیارید گفتند برای چی میخواید گفتیم موش 🐭موش پدر مارو درآورده
ادامه دارد..🌹
راوی: محمدعلی نوریان🌹
@nurian_khaterat🌹
🔸 قسمتی از وصیت نامه شهید عارف، غلامعلی پیچک:
«جنازه مرا بر روی مین ها بیندازید تا منافقین فکر نکنند ما در راه خدا از جنازه مان دریغ داریم.
به دامادی دو ماهه من نگاه نکنید، دامادی بزرگی در پیش داریم!
من در این راهی که انتخاب کرده ام سختی بسیار کشیده ام؛ خیلی محرومیت ها لمس نموده ام.
همه هدفم این است که زحماتم از بین نرود. از خدا می خواهم که حتماً این کارها را از من قبول کند و اجرم را بدهد.
اجر من تنها با شهادت ادا می شود و اگر در این راه شهید نشوم، همه زحماتم هدر رفته است.»
🔹نقل است که شهید وقتی که فقط ۵ ساله بود و مادرش برای او یک بستنی برای خرید، وی پس از باز کردن و قبل از خوردن آن در بازار، دلش برای دیگر کودکانی که بستنی نخریده بودند سوخت و آن را در آستین خود پنهان کرد و تا زمانی که به خانه رسید تمام آن بستنی آب شد. مادرش از همان کودکی متوجه روح بزرگ و شعور الهی ایشان شد.
🔸غلامعلی وقتی که بزرگتر می شود شب ها در فصل زمستان چراغ نفتی اتاق خود را خاموش می کرد تا سرما را حس کند و می گفت خیلی از مردم در خانه های خودشان نفت ندارند و من چگونه در گرمای حاصل از این چراغ نفتی با آرامش بخوابم؟ او همانند مولایش امام علی (ع) همیشه حامی فقرا و مظلومین بود و به فریاد آنها می رسید.
🔴 شادی روحش صلوات
#شهدا
@nurian_khaterat 🇮🇷