🗓 سهشنبه 31 فروردین ماه 1400
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️ برای او که شیوۀ معمولش سکوت و کمگویی بود،
▪️«نگاه» میشد کبوتر نامهبر.
▫️به تکتک آدمهایی که میآمدند مسجد، نگاه میکرد.
▪️با نگاه سلام میداد، دلجویی میکرد.
▫️آنهایی را که ته صف و یا کُنجی نشسته بودند و چندان به چشم نمیآمدند هم میدید.
▪️نیازمندها را رصد میکرد؛
▫️به اطرافیانش میگفت: «آن آقا را میبینید؟ هم او که جلوی در نشسته، این پول را بدهید بهش.»
▪️یا: «آن دیگری را میبینید آن گوشه، این هدیه را بدهید ببرد.»
📚 به شیوه باران، ص24
🗓 سهشنبه 5 مرداد ماه 1400
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
صورتش پر از خاک بود.خیلی از بچهها شهید شده بودند. امید به پیروزی نداشت و این را باید از بقیه مخفی میکرد. همه، حواسشان به او بود. فرماندۀ لشکر بود. رفت توی سنگر، گوشی را برداشت.
*
هنوز خوابم نبرده بود. به عقربههای ساعت خیره شده بودم. تلفن زنگ زد. این وقت شب؟! گوشی را برداشتم. صیاد شیرازی بود.
میگفت: «عملیات گره خورده و اگر ادامه بدهیم، بهضرر ماست!»
اول با امام قدسسره تماس گرفته بود. ایشان فرموده بودند: «تلفن بزنید به آقای بهجت، بگویید دعا کنند.» به آقا گفتیم؛ گفتند: «بگویید دعا کردهام!»
*
با حیرت بهمیدان نبرد خیره شده بود، باورش نمیشد!
دشمن داشت از چیزی فرار میکرد...
📚 این بهشت، آن بهشت، ص34
🔻مناسبتها:
🔹 سالروز عملیات افتخار آفرین مرصاد؛ 1367ش.
🗓 سهشنبه ١٨ مرداد ماه ١۴٠١
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️صبح جمعه، وقتی مجلس روضه در خانه برگزار میشد، همان جلوی در مینشست.
▫️هر کس وارد میشد جلوی پای او میایستاد و با خوشرویی از او
استقبال میکرد؛ فرقی نداشت چه کسی باشد.
▫️اگر کودک بود، برایش دعایی میخواند و نوازشش میکرد.
▫️گاه میگفت روضۀ علیاصغر علیهالسلام بخوانند.
▫️یک روز جمعه، در بین روضه در باز شد،
▫️آقا برخاست و دست بر سینه احترام گذاشت.
▫️نگاه که کردم کسی را ندیدم!
▫️تعجب کردم!
▫️آقا که نشست تازه متوجه شدم، کودکی وارد شده بود که به نظر بیش از ده سال نداشت.
📚 این بهشت، آن بهشت، ص۵٧
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️ روضهخوان از مصائب کربلا میخواند.
▫️ بندۀ خدایی هم از تهران آمده بود؛
▫️ نشسته بود کنار آقا
▫️ و زیر لب مدام به روضه اشکال میگرفت.
▫️ میگفت: «اینجا را دارد اشتباه میگوید... اینطور که میگوید، نبوده»؛
▫️ آقای بهجت سر بلند کرد و گفت: «چی میگی آقا؟! از این بدتر کردند! بدتر هم کردند...»
📚 به شیوه باران، ص۴٧
🗓 سهشنبه ١٧ مرداد ماه ١۴٠٢
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️میخواست از طرف آقای بهجت، به طلبههای نجف شهریه بدهد.
▫️آقا وقتی شنید، گفت شرط دارد: اول اینکه «ایشان این اقدامش با رضایت قلبی باشد؛ نه بهخاطر رودربایستی...» دوم اینکه «از من اسمی نبرند. شهریه را از طرف «اهل علمی از قم» بدهند!»
▫️بندۀ خدا گفته بود: «این شدنی نیست؛ محل سؤال و ابهام میشود.»
▫️آقا با اکراه قبول کرده بود اسمش را ببرند؛
▫️به شرط آنکه ننویسند «العظمی»!
📚 به شیوه باران، ص٣٧
🗓 سهشنبه ٣١ مرداد ماه ١۴٠٢
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️ رفته بودم بگویم: «برای بچهام که سخت مریض است، دعا کنید.»
▫️ در را باز کرد، چای آورد و نشست به ذکر گفتن.
▫️ اینپا و آنپا کردم که حرفی بزند یا سؤالی بپرسد؛ خبری نشد.
▫️ از دلم گذشت که حتماً ذکر او مهمتر از حرف من است.
▫️ من یک آدم درماندهام که مشکلم را به امید کمک آوردهام اینجا؛
▫️ اما او به ذکر مشغول است.
▫️ سرش را بلند کرد و گفت: «ذکر ما مگر چی هست؟»
▫️ از شرمندگی خیس عرق شدم و آمدم بیرون.
▫️ شب که شد، حال بچه خوب بود.
📚 به شیوه باران، ص۴٨
🔻مناسبتها:
🔹 شهادت حضرت رقیه علیهاالسلام در خرابه شام؛ ۶١ق.
🗓 سهشنبه ٧ شهریور ماه ١۴٠٢
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️توی خانه جوجه داشتیم.
▫️از آن جوجههای بازیگوشِ پُر سروصدا.
▫️همۀ روز حواسش به آب و غذایشان بود.
▫️شب که میشد،
▫️دلواپس گرما و سرمایشان...
▫️میپرسید: «رویشان را پوشاندید؟ سردشان نشود یکوقت!»
▫️میگفتم: «پوشاندیم.»
▫️باز انگار مطمئن نمیشد،
▫️پا میشد میرفت سر میزد تا مطمئن شود.
📚 به شیوه باران، ص٣٢
☑️ کانال رسمی مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت #آیت_الله_بهجت قدسسره
✅ @bahjat_ir