eitaa logo
در مسیر ظهور
129 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
5هزار ویدیو
35 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | 🔻با احمد در مورد مسائل‌ مختلفی حرف می‌زدیم‌ ولی‌ احمد تمرکزش‌ روی‌ جنگ نرم و خطرات‌ آن‌ بر جامعه‌ بود معتقد بود که ‌دشمنان‌ اسلام‌ نمی‌توانند‌ در جنگ‌ سخت، اسلام‌ را شکست دهند و به‌ همین دلیل رو به‌ جنگ‌ ویرانگر نرم آورده‌اند یکی‌ از بزرگترین‌ حربه‌ها و ابزارهای دشمن‌ بی‌حجابی‌ و بی‌بندباری‌ است‌ و بی‌اهمیتی به مسئله‌ی حجاب در عصر حاضر خیانت به اسلام‌ و خون پاک شهیدان است. ◽️ احمد به موضوع‌ حجاب اهمیت‌ زیادی‌ می‌داد و اعتقاد داشت‌ که‌ حجاب مهم‌تر از خون شهیدان‌ است‌ قضیه حجاب‌ برایش‌ مسئله‌ی مهمی‌ بود و همیشه نگران‌ بود حرمت حجاب‌ از بین‌ برود و زمانی‌ که‌ دختری را می‌دید حجاب‌ نداشت‌ یا حجاب آخر الزمان داشت‌ می‌گفت: خدایا من و او را هدایت‌ کن.. 🎙راوی:علی مرعی(دوست شهید)
🔰 | 🔻 زخمی شده بود. پایش را گچ گرفته بودند و توی بیمارستان مریوان بستری بود. بچه‌ها لباس‌هایش را شسته بودند. خبردار که شد، بلند شد برود لباس‌های آن‌ها را بشوید، گفتم « برادراحمد پاتون رو تازه گچ گرفتن. اگه گچ خیس بشه، پاتون عفونت می‌کنه.» گفت «هیچی نمی‌شه.» رفت توی حمام و لباس همه‌ی بچه‌ها را شست. نصف روز طول کشید. گفتم الان تمام گچ نم برداشته و باید عوضش کرد اما یک قطره آب هم روی گچ نریخته بود. می‌گفت «مال بیت‌المال بود، مواظب بودم خیس نشه.»احمد متوسلیان
🔰 | 🔻 هنگام صحبت با نامحرم سرش را پایین می انداخت، حجب و حیا در چهره اش موج می زد. وقتی برای کمک به مغازه پدرش می رفت، اگر خانمی وارد مغازه می شد کتابی در دست میگرفت و سرش را بالا نمی آورد. می‌گفت: پدر جان لطفاً شما جواب دهید... ✍🏻 شهید سید مجتبی علمدار: ➖ برای بهترین دوستان خود دعای شهادت کنید تا قسمت خودتان شود. 📖 کتاب علمدار؛ انتشارات شهید ابراهیم هادی
🔰 | 🔻مدیر مدرسه می گفت: آقا ابراهیم از جیب خودش پول میداد به یکی از شاگرد‌ها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد. آقای هادی نظرش این بود که اینها بچه‌های منطقه محروم هستند و اکثرا سر کلاس گرسنه هستند، بچه گرسنه هم درس را نمیفهمد. من با آقای هادی برخورد کردم و گفتم که نظم مدرسه را بهم ریختی. در صورتیکه هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود، بعد هم به ایشان گفتم حق نداری اینجا از این کارها بکنی و آقای هادی از پیش ما رفت. حال همه بچه‌ها و اولیا از من خواستند که ایشان را برگردانم و همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف میکردند.
🔰 | 📚طرح یک مسابقه کتابخوانی را داده بود و به بهترین خلاصه کتاب،جایزه میداد. 🎁 جایزه ها را با پول تو جیبی خودش میخرید و می خواست علاقه بچه ها به کتاب خواندن بیشتر شود. کافی بود بفهمد مسجدی کتابخانه ندارد سریع به آنجا می رفت و چند روزه کتابخانه ای راه می‌انداخت. به خاطر همین اخلاقش بود که دوستان زیادی داشت و همه از بودن با او لذت می بردند... 📖 پرنده ای در عرش / ص۵۴ و ۵۵
🔰 | 💠 روزهای جمعه می گفت:امروز میخوام یه کار خیر برات انجام بدم؛هم برای شما،هم برای خدا... وضو می گرفت و می رفت توی آشپزخانه.هرچه می گفتم: نکنید این کار رو من ناراحت میشم، باعث شرمندگی منه...گوش نمیکرد، در راه می بست وآشپزخانه را می شست. ↩راوی: همسر شهید 📚 یادگاران/ ص ۷۲
🔰 | 🔻مجید شخصیتی بسیار شوخ و خونگرم داشت به حدی که تمام اعضای گردان ما از کوچک و بزرگ به او نزدیک می‌شدند و شوخی می کردند. من و مجید در دسته خودمان از نظر سنی از همه بزرگتر بودیم. 📍یک روز من بهش گفتم:« ما می خواهیم با این بچه‌ها زندگی کنیم اینجوری که باهاشون شوخی می کنی، می‌ترسم به ناراحتی بکشد.» ولی مجید با اون چهره‌ی شوخ و تیکه کلام جانم که داشت، گفت: سعید جان!... میدونم ما بزرگتریم و باید شخصیت خودمون رو حفظ کنیم، ولی من وقتی میبینم اینها با خندیدن چقدر روحیه می گیرن و شاد میشن دیگه یادم میره بیست سال از من کوچک ترَن. بزار بخندن و روحیه بگیرن، من هم با خنداندن اونها کلی ثواب جمع می‌کنم. (همرزم شهید) 📚کتاب از جمکران تا حلب
🔰 | 🔆 یک روز ازم پرسید: باباجان! شما خمس اموالت رو دادی؟ تعجب کردم؛ باخودم گفتم: پسر سیزده ساله رو چه به این حرف ها؟؟!.. با اینکه پایبندی خاصی به مسائل شرعی داشتم،حرفش را به شوخی گرفتم و گفتم: نه پسرم،خمس امسال رو ندادم... از فردای آنروز دیگر لب به غذا نزد و دو روز به بهانه های مختلف اعتصاب غذا کرد. وقتی بررسی کردم فهمیدم بخاطر همان بحث خمس بوده!!! 📒 دسته یک / ص ۱۴۱