eitaa logo
نقد فیلم🎬🇵🇸
103 دنبال‌کننده
62 عکس
71 ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین https://eitaa.com/Fateme1711
مشاهده در ایتا
دانلود
26.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«از آنِ من» 🎭داستان نمایشنامه ای که از نقش های یک فیلم به واقعیت های یک نمایش سرایت پیدا کرد... قربانی @oasisnaghde_film
اما در حقیقت سینما کجاست؟شاید تنها و اولین سوالی که شایستگی آمدن اما در ابتدایش را داشته باشد همین سوال باشد.اینکه سینما کجاست و قرار است با ما چه کند؟اگر بخواهیم جواب این سوال را در حال نه چندان اکنونمان جست و جو کنیم که پاسخ پیداست.سینما،همان است که در فلان سایت بلیطش را میفروشند و در بهمان وبلاگ در موردش مینویسند.اما داستان این پرده‌ی اسرار آمیز طور دیگری آغاز شده است.داستان دوربین های اختراع شده‌ای که قرار نیست چیزی را به کسی نشان بدهند بلکه آمده‌اند تا آدم ها و قصه هایشان که زندگی شان را می‌سازند پشت دوربین ببرند و به تماشاچی که همان رفیق گرمابه و گلستان نقش اول و دوم و بقیه‌ی نقش هاست،فرصت تماشا دهند.تماشایی که برگ درختان سبزش از لنز دوربین میگذرند و در نظر هوشیار می‌نشینند.در این میان از بزرگترین متصدیان این تماشاگه باز راز،آلفرد هیچکاک است.نمیدانم او پدر سینماست یا مادرش؛و یا دامادی که به نکاح عروس سینما درآمده.اما هر پیوندی که با سینما دارد میمون و مبارک بوده است.آنقدر مبارک که حاصل آن تولد جهانی شده است سرتاسر رنگارنگ.اما نه به معنای نوستالژیک آن.بلکه رنگ هایی که حتی در فیلم های سیاه و سفید آن کاملا مشهودند قربانی @oasisnaghde_film
خبرنگار خارجی آمریکا،سرزمینی که تنها چراغی که باید به دنبالش گشت در آنجا روشن است.وقتی جنگ و ظلم و همه‌ی چیز هایی که هیچکاک مهارت خاصی برای بدتر جلوه دادنشان_از آنچه واقعا هستند_دارد.اما براستی آمریکا چراغ است یا شهری پر از آسمان خراش هایی که چراغ هایشان به ظلمت شب و عظمت آسمان میخندند؟و اما آمریکا هرچه هست در خبرنگار خارجی چه میکند؟نامش،خیابان هایش_که سعادت دیدارشان را نداشتیم_و حتی سرود پایان فیلم که هنوز مطمئن نیستم سرود ملی‌شان باشد یا نه.میدانم راه حل آسان تری از زمینه چیدن برای تدارک حرفی که در راه است وجود دارد:هیچکاک تازه به هالیوود رفته بود،او نیاز داشت شاهکار بسازد و این شاهکار در آمریکا دیده شود.باشد بیایید این را باور کنیم.اما در مورد آسیاب بادی و کشتی و هواپیما چه میگویید؟در مورد دیدار دو یار غایبی که در سایه‌ی ترور مستر نمیدانم چه_گویا مانند او فراموشی گرفته ام_نظرتان چیست؟خوب شاید بگویید این مقولات برای جذابیت فیلم نیاز بوده.اما من هرچه در مورد هیچکاک بگویند نمی‌گذارم این را بگویند.اصلا بیایید بگوییم هیچکاک برای آمریکا فیلم ساخته است.فیلمی ساخته که آخرش بتوان آن سرود پر آب و تاب و عقابی که پشت عکس خود نمایی میکند را نشان داد.اما چیزی که در مورد او صدق نمیکند این است که او بتواند چیزی را بسازد که نمی‌خواهد.اگر او از آمریکا می‌گوید،از چراغی که روشن است و از بال شکسته‌ای به نام اروپا که آمریکا آن را روی دستانش میبرد حتی اگر مجبور باشد روی آب راه برود،باز هم شعاری نمی‌دهد که به میل برخی باشد.او از آمریکا می‌گوید اما نه در دیالوگ ها.با یک فیلم:خبرنگار خارجی.آمریکا همان خبرنگار خارجی است که برای سردرآوردن و شاید حتی ناخواسته راه انداختن جنگ سفر میکند.آمریکا همان مردی است که نشسته و سیزده بار_با یک دفعه اضافه_درخواست آشنایی بیشتر به دختری میدهد که چند دقیقه‌ای بیشتر نیست او را می‌شناسد.آمریکا اما دختر را برای خوش گذرانی نمیخواهد.با او به هلند میرود.آسیاب بادی که قصد نداشت واردش شود اما تبهکاران آنجا تجمع کرده بودند.بعد از آن هم آمریکا دل به دریا میزند.در سرمای جانسوز طوفانی گرمای عشق را زنده می‌کند.آمریکا این قاب است.دختر،پسر صورت هایی که چشم هایشان را به یکدیگر اجاره دادند و بدبختی که از قضا نمک این زندگی نو رسیده است؛و پس از آن آمریکا خودش را بیرون میکشد.دیگر نیازی نیست روی عرشه بنشیند و سرما را تحمل کند.این عشق آنقدر عظمت دارد که جور یک کشتی بزرگ را بکشد.کشتی که پرنده‌ی شکسته بال اروپا را در آغوش بگیرد و با خود ببرد.خبرنگار خارجی برمیگردد.آمریکا سر جایش است.از سفر برگشته،ایستاده در ایستگاه رادیویی که چراغش روشن است.اینجا آمریکاست و این آلفرد هیچکاک است که روایت میکند _New York,1940_ قربانی @oasisnaghde_film
به جایی وارد شده ام که راه خروجی ندارد.جنگلی تو در تو که توان بیرون رفتن از آن را ندارم.درخت هایی تو در تو و نوایی که همیشگی است.شب است و من در شهر ساکن شده ام.پس از سال ها گشت و گذاری که گذرانده ام.پس از چنگال ها و نجات ها؛و در نهایت پس از چیزی که فقط ما آدمیزاد ها توان فهمش را داریم:عشق من در شهر ساکن شده ام اما این شهر شهر اشباح است.چیزی در آن تغییر نکرده.سالش هم فرقی نمیکند.۱۸۹۶ باشد و شهر من قلعه ای باشد در آسمان یا ۲۰۰۱ باشد و این قلعه به روی زمین بیاید و یا حتی پس از سه سال هوس گشت و گذار کند و به این سو و آن سو راه بیفتد.اینها اصلا مسئله نیست.همانطور که برای او نبود.ما چه به دریا نگاه میکردیم چه خشکی،چه خدایان را میستودیم چه شیاطین را،او همچنان به ما نگاه میکرد.او همچنان آواز طنین اندازش را برای همه مان میخواند و ما هر کجا که بودیم بر سر جای خود میخکوب می‌شدیم.او زمین را خالی از سکنه میکرد و گاه نیز ما را سوار ماشین آخرین سیستم میکرد تا ما را به شهر برساند.شهری که خودمان بر فرازش پرواز کرده بودیم.با هواپیمایی که دیگر کنار کسی از آن استفاده نمیکرد:پرواز ژاپنی گاها با کمالات و وجنات خوکی که میخواهد آدم باشد و گاه نیز به رویه ی آدم هایی که میخواهند گرگ باشند.اولش گفتم که به جایی آمده ام و راه خروجی ندارم.بله!این حرف خودم بود.اما من انتخاب دیگری هم نداشتم.جای دیگری نبود که پایم را بگذارم.با زبان ژاپنی،با لباس های وا رفته ام که شباهتی به کیمونو ندارد،با اجدادم که باستانی اند و اما فراموش نشده.من بودم یک گذشته و یک آینده.یک شهر و یک قلعه.صدای درختان و وز وز ملخ های هواپیمای ژاپنی.جاروی جادوگری ام عقب هواپیما بود و گربه ام صدایش در نمی آمد.خانه ام ویران بود و درخت ها دیگر سبز نبودند.باران نمیبارید و من سالها را میشردم.در میان تنها او بود که به من جا داد.دشت های او اجاره ای نبودند و بعد از پایان فیلم برداری به صاحبش باز نمیگشتند.اگر از من بپرسید میگویم هاول از همه به او شبیه تر است.اتاق های رنگ و وارنگ دره ها و دشت های اویند که به من هدیه داد.آنها جور شهر را کشیدند.او همه را برای من به صف کرده بود.ابر و باد و مه خورشید و فلک.از ارواح گرفته تا موجوداتی که تا قبل از آن نمی‌شناختم.او جور پا در هوایی من میان آسمان و زمین را کشید.بار امانت ساکن بودن در ژاپن در همه ی این سالها... پیوست:اندر احوالات دختر قصه های میازاکی قربانی @oasisnaghde_film