eitaa logo
افق معرفت
120 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
184 فایل
ارائه معارف دینی و مطالب اخلاقی و حدیث و احکام و مطالب تفسیری و اطلاعات مفید روز
مشاهده در ایتا
دانلود
0533 Abbasi-27-01.mp3.mp3
3.87M
تلاوت صفحه ۵۳۳
533.mp3
2.76M
ترجمه صفحه ۵۳۳
هدایت شده از سیره علما
🔺نهیب پتک آهنگر ▫️یکی از شاگردان : 🔹در همسایگی ایشان پیرمرد آهنگری بود که درمنزل خود کار می کرد و مدام صدای پتکش به گوش می رسید. 🔸در یک روز گرم تابستانی، حدود ساعت ۵ بعد از ظهر، خدمت شان بودم و ایشان مشغول مطالعه و نوشتن بودند. ایشان طبق معمول در کتابخانه خود مشغول مطالعه و نوشتن بودند. 🌀به ایشان عرض کردم که اگر صدای پتک و چکش این شخص مزاحم کار شماست من می توانم بروم و به ایشان تذکر بدهم تا حال شما را مراعات کنند. ⚡️علامه در جواب به من گفت: نه! مبادا به او چیزی بگویید! من در کتابخانه ام وقتی از مطالعه و نوشتن احساس خستگی می کنم، صدای پتک و چکش این پیرمرد نهیب می زند و به من قدرت می دهد. 🍁 با خود می گویم: آن پیرمرد در مقابل کوره گرم آهنگری چکش می زند و خسته نمی شود اما تو که نشسته ای و مطالعه می‌کنی و می‌نویسی خسته شده ای! و دوباره مشغول مطالعه و نوشتن می‌شوم. ♨️ ؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما @sireyeolama
علامت مسلمان و معنای مهاجر (ص) روزی یک حدیث
هدایت شده از 🇮🇷طلبه پیاده🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ مملکت آخوندی ♻️پاسخ امام خمینی رحمةالله‌علیه به کسانی که با تمسخر می‌گویند مملکت آخوندی
هدایت شده از روشنگری
خاطره‌ای از جشن تکلیف دختر ۹ ساله فوق‌العاده قشنگه حتما بخونید💔 در سال ۱۳۶۲ قرار شد برای ما در مدرسه جشن تکلیف بگیرند. مدیر خوب مدرسه ما که خودش علاقه زیادی به بچه‌ها داشت و تنها معلمی بود كه سر وقت در مدرسه با بچه‌ها نماز میخواند، به کلاس ما آمد و گفت: بچه‌ها برای دوشنبه‌ هفته‌ آینده جشن تکلیف داریم؛ وسائل جشن تكليف خودتان را آماده کنید و به همراه مادران خود به مدرسه بیاورید. من همان جا غصه‌دار شدم چون در خانه ما به اين چيزها بها داده نمیشد و خبری از نماز نبود. روزهای بعد، بچه‌ها یکی‌یکی وسایل خودشان را شاد و خرم با مادرانشان به مدرسه می‌آوردند. مدیر مدرسه مرا خواست و گفت: چرا وسایل خود را نیاورده ای؟ من گریه‌کنان از دفتر بیرون آمدم. فردا مدیر مرا به دفتر برد و گفت: دخترم! این چادر نماز و سجاده و عطر را مادرت برای تو آورده. ولی من می‌دانستم در خانه ما از این کارها خبری نیست. بالأخره روز جشن تکلیف فرا رسید و حاج آقای بسیار خوش‌کلامی برای ما سخنرانی ‌کرد و گفت: بچه‌ها به خانه که رفتید در اولین نمازتان در خانه، از خدای خود خدای مهربان به شما می‌دهد. آن روز خیلی به ما خوش گذشت. به خانه آمدم شب هنگام نماز مغرب، سجاده‌ام را پهن کردم تا نماز بخوانم، مادرم نگاهی به سجاده كرد و با حالتی خاص اصلاً به من توجهی نکرد. من كه تازه به سن تكليف رسيده بودم انتظار داشتم مورد توجه قرار گيرم كه اين‌گونه نشد. اما وقتی پدرم به خانه آمد و سجاده و چادر نماز من را ديد، عصبانی شد، سجاده مرا به گوشه‌ای انداخت و گفت: برو سر درسات این کارها یعنی چه؟! بغضم ترکید و از چشمانم اشک جاری شد و با ناراحتی و گریه به اتاقم رفتم. آن شب شام هم نخوردم و در همان حال، خوابم برد. اذان صبح از حسینیه‌ای که نزدیک خانه ما بود به گوش می‌رسید، با شنیدن صدای اذان، دوباره گریه‌ام گرفت، ناگهان صدای درب اتاقم مرا متوجه خود كرد. پدر و مادرم هر دو مرا صدا می‌کردند، درب اتاق را باز کردم دیدم هر دو گریه کرده‌اند، با نگرانی پرسيدم: چه شده؟! كه يك‌دفعه هر دو مرا در آغوش گرفتند و گفتند دیشب ظاهراً هر دو یک خواب مشترک دیده‌ایم.! خواب ديديم ما را به طرف پرتگاه جهنم می‌برند، می‌گفتند شما در دنیا نماز نخوانده‌اید و هيچ عمل خيری نداريد و مرتب از نخواندن نماز از ما با عصبانيت سؤال ميكردند و ما هم گریه می‌کردیم، جیغ میزدیم و هر چه تلاش می‌کردیم فایده‌ای نداشت، تا به پرتگاه آتش رسیدیم. خیلی وحشت كرده بوديم. ناگهان صدایی به گوشمان رسيد كه گفته شد: دست نگه دارید، دیشب در خانه‌ی این‌ها سجاده نماز پهن شده، به حرمت سجاده، دست نگه دارید. 😭 آن شب پدر و مادرم توبه کردند و به مدت چند سال قضای نمازها و روزه‌های خود را بجا آوردند و در يك فضای معنوی خاصی فرو رفتند و خداوند هم آن‌ها را مورد عنايت قرار داد. این روند ادامه داشت، تا در سال ۷۴. هر دو به مکه رفتند و بعد از برگشت از حج تمتع، در فاصله ۴۰ روز هر دو از دنیا رفتند و عاقبت به خیر شدند. اولین سال که معلم شدم و به كلاس درس رفتم، تلاش كردم تا آن مدیرم که آن سجاده را به من داده بود پیدا کنم. خیلی پرس و جو کردم تا فهمیدم در یک مدرسه، سال آخر خدمت را میگذراند. وقتی رفتم و مدرسه را در شهرستان کیار استان چهارمحال و بختیاری پیدا کردم، دیدم پارچه‌ای مشکی به دیوار مدرسه نصب شده و درگذشت مدیر خوبم را تسلیت گفته‌اند. یک هفته‌ای میشد که به رحمت خدا رفته بود. خدا او را که باعث انقلابی زیبا در زندگی ما شد بیامرزد. حال من مانده‌ام و سجاده آن عزیز که زندگی خانوادگی ما را منقلب کرد. حالا من به تأسی از آن مدير نمونه، مؤمن و متعهد، سالهاست معلم كلاس سوم ابتدايی هستم و در جشن تكليف دانش آموزان، ياد مدير متعهد خود را گرامی میدارم و هر سال که میگذرد برکت را به واسطه‌ی نماز اول وقت در زندگی خود احساس میکنم. 📔 کتاب پر پرواز ص ۱۲۲ این خاطره زیبا از همکارم که تا حالا در چند کتاب چاپ شده رو گفتم تا بدونید حتی اگه سالها نماز نخوندید، اگه مثل من کارنامه‌تون سیاه سیاهه، هرگز هرگز از رحمت خدا ناامید نشید. خدا دست همه بنده‌هاشو می‌گیره. خدا کارش نجات بنده‌هاشه، اونم از جایی که اصلا تو خوابم نمی‌بینید. ✍️ نَزدیکِ صُبح 🇮🇷 🇵🇸 @Roshangari_ir روبیکا: Rubika.ir/roshangari_ir
هدایت شده از ایتا توییت
این تصویر جانسوز از وداع شهید سیدمصطفی صادقی با دخترانش را به خاطر دارید؟ حالا پیکر این شهید مدافع حرم و مجاهد مبارزه با داعشی‌ها، بعد از ۶ سال به وطن برگشت 🗣 محمد اکبرزاده ➺ @Twitter_eita [عضویت]
صفحه ۵۳۴
ترجمه صفحه ۵۳۴
0534 Abbasi-27-01.mp3.mp3
2.91M
تلاوت صفحه ۵۳۴
534.mp3
2.5M
ترجمه صفحه ۵۳۴
مخلص کسی ست که 🖌 حضرت (ع) فرماید: (ص) می فرمود: خوشا به حال کسى که عبادت و دعایش خالص برای خداست و دلش مشغول آنچه دیده نیست و یاد خدا را به واسطه شنیده ها فراموش نکند و به خاطر آنچه به دیگران داده شده دلگیر نمی شود. -------------------- 🖌 عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ص كَانَ يَقُولُ طُوبَى لِمَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ الْعِبَادَةَ وَ الدُّعَاءَ وَ لَمْ يَشْغَلْ قَلْبَهُ بِمَا تَرَى عَيْنَاهُ وَ لَمْ يَنْسَ ذِكْرَ اللَّهِ بِمَا تَسْمَعُ أُذُنَاهُ وَ لَمْ يَحْزُنْ صَدْرَهُ بِمَا أُعْطِيَ غَيْرُهُ . ________ 📚 الکافی، ج ۳ ، ص ۲۶ ، ح ۳ روزی یک حدیث