هدایت شده از طلبه مجازی
روزی که حاج قاسم مأمور مبارزه با داعش میشن، میان سراغ ارگانها و مجموعههای رسمی کشوری که متولی چنین موضوعاتی هستن و ازشون درخواست کمک نقدی برای مبارزه با داعش میکنن. همه پاسخ رد میدن. حاجی کم نمیاره و کوتاه نمیاد، چون ماموریتش دستور مستقیم حضرت آقا بوده. شاید یادتون باشه پیامی منتشر شد تحت عنوان جمعآوری کمکهای نقدی جهت مبارزه با گروه تروریستی داعش. این ایدهی حاج قاسم بود. چون ارگانهای رسمی دست رد به سینهی حاجی زدن، حاجی ابتکار عمل بخرج داد و تعلل نکرد و نگفت نمیشه؛ کمک نقدی رو اینجوری جمع کرد و پاشد رفت مشهد تیپ فاطمیون رو از برادران افغان جهت مبارزه با داعش تشکیل داد. این روحیه توی کارهای انقلابی چقدر کاربردیه و چقدر بهش نیاز داریم.
@TalabeMajazi_ir
من به جوانان و طرفداران اسلام هشدار مىدهم كه يک وقت خيال نكنند كه راه حفظ معتقَدات اسلامى و جهانبينى اسلامى اين است كه نگذاريم ديگران حرفهايشان را بزنند. نه، بگذاريد بزنند؛ ولی #نگذاريد خيانت كنند. اگر ديديد يک فرد ماركسيست مثلاً آمد گفت «به نام امام خمينى»، مانع شويد، به او بگوييد: تو بگو به نام لنين، به نام استالين، به نام ماركس، انگلس؛ دروغ نگو.
[ آینده انقلاب اسلامی ایران🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
بویِعَطرخُدا🌱
بندر عباس یک جلسه بود برای ثبت نام و اعزام نیرو به جبهه های مقاومت! جلسه دیر وقت تمام شد و قرار شد ح
پسرم، تو به اندازهی کافی جبهه رفتی، دیگه نرو!
بگذار آنهایی بروند که تابه حال نرفتهاند؛
چیزی نگفت و یک گوشه ساکت نشست.
صبح که خواستم نماز بخوانم،
آمد جانمازم را جمع کرد و گفت: پدرجان!
شما به اندازهی کافی نماز خواندهای،
بگذار کمی هم بینمازها نماز بخوانند!
او خیلی زیبا مرا قانع کرد و دیگر حرفی برای گفتن نداشتم..
+پدر شهید
[#شهیدحسینمشتاقی|#شهیدانه🌱]
🌿📻|@ohdhfvf
خاطره ی زیبای همسر شهید مشتاقی از ایشان:))🌱
همیشه حسین آقا دو قلوها را حمام میکرد و من لباس تنشان میپوشاندم. روز ۱۴ فروردین به کندوها و زنبورهایش سرکشی کرد و شب خسته بود و قرار بود خانه پدرم بمانیم. ساعت ۱۱ شب موبایلش زنگ زد. گوشی را که قطع کرد دیدم یک لبخندی تمام صورتش را پوشانده است. فهمیدم مسافر سوریه شده است. من هیچ وقت برای ماموریتهایش بی تابی نمیکردم اما این بار بی اختیار گریهام گرفته بود، دلهره گرفته بودم. به حسین آقا گفتم : من از رفتنت ناراحت نیستم اما چون یکدفعه است خیلی سخت میگذرد.
وقتی شوهرت را میفرستی سوریه باید منتظر جانباز شدن، شهید شدن مفقودالاثر شدن یا اسیر شدنش باشی. با من و بچه ها خداحافظی کرد و سوار ماشین شد. دید که من دارم گریه میکنم دوباره از ماشین پیاده شد. من اشک را در چشمانش دیدم. اولین بار بود که وقتی به ماموریت میرفت اشک در چشمانش حلقه میزد. احساس میکردم آن لحظه که داشت میرفت معنویت محض بود، رهبر انقلاب جملهای دارند که میگویند: «شهدای مدافع حرم از اولیاء الهی هستند» من این موضوع را شب آخر به عینه دیدم.» در این نزدیک یک ماهی که رفته بود دلم آشوب بود، انگار خدا میخواست این جدایی در دلم بیفتد.
سه شنبه ۱۴اردیبهشت آخرین تماس حسین آقا بود: وقتی زنگ زد اول با بچهها حرف زد، تعجب کرده بود که در این یکماهی که نبوده چقدر صحبت کردنشان خوب شده است! بعد که من گوشی را برداشتم گفت: خانم اینها چقدر خوب صحبت میکنند! گفتم: انشاءالله تا شما بیایی اینها خیلی شیرین زبان شدند. در آن تماس آخر تلفنی به من گفت: خانم تا کی می خواهی این طرف آن طرف باشی؟ دست بچهها را بگیر و برو خانه. برو در خانه خودت که آرامش داشته باشی. میدانست من شبها تنها میترسم که در خانه بمانم. به من گفت: خانم بر این ترست غلبه کن.
وقتی با حسین آقا ازدواج کردم آن فکری که نسبت به یک پاسدار داشتم با رفتارش به یقین مبدل کرده بود. این شش سال زندگی با حسین آقا بهترین روز های عمر خود را سپری کردم و همیشه خودم را خوشبخترین آدم می دانستم.
نه اینکه من همسرش باشم بخواهم ازش تعریف کنم بلکه همه ی همکارها و کسانی که با حسین آقا برخورد داشتند تا اسم حسین آقا را میشنوند اولین عکس العملشان لبخند است چون خوشرویی حسین آقا زبانزد همه بود وتشیع جنازه پرشکوهش این را ثابت کرد که در شهر ما بی نظیر و بی سابقه بود.
حسین آقا در ۱۶ اردیبهشت ماه ۹۵مصادف بود با روز مبعث به شهادت رسید که بعد از چهل روز مفقودالاثر بودن از طریق دی ان ای شناسایی شد و پیکر مطهرش در روز یکم تیرماه مصادف با پانزده رمضان ولادت امام حسن مجتبی (ع) به خاک سپرده شد.
🌿📻|@ohdhfvf