حکایتی از مکافات عمل
بارها در درس اخلاقشان به آیۀ شریفۀ َ
فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ
وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ
اشاره می فرمودند و اظهار می داشتند که پاداش و مکافات کار خوب و بد در همین دنیا، دیر یا زود اتفاق میافتد. داستانی مرتبط نیز نقل می کردند که:
سالی با یکی از فرزندانم، چند روزی در (روستای) ونائی بودم. آن فرزندم – که در
آن هنگام دوازده ساله بود – مریض شد. خواستم او را برای معالجه به شهر
ببرم، اّما نمی پذیرفت. به زور او را برداشتم و سوار چهارپا کردم. انگشت ابهام مرا ا دندان گزید و خون آمد. ناراحت شدم؛ اّما بلافاصله یاد این افتادم که چندین سال قبل، در همین محل، دست پدرم را با دندان گزیدم
1 اسوهٔ اخالق، ص۹۱.
#شیخ_علی_محمد_بروجردی
https://eitaa.com/olamaerabane
نکاتی از حیات نورانی آیت الله حاج شیخ علی محمد بروجردی رضوان الله تعالی علیه
حکایتی از تواضع حاج شیخ علی محمّد بروجردی
«به یاد دارم مرحوم آیةالله سّید محسن اشرفی، از علمای نجف، به دلیل
آب مروارید، بینایی خود را از دست داده بود و به همراه دو تن، که یکی از آنها
مرحوم والد بود، جهت عمل به بغداد رفتند.
در کاظمین، منزلی برایشان به مدت یک ماه اجاره شد. با انتقال ایشان به آن
منزل، مرحوم والد از ایشان پرستاری می کردند و بنا بر شنیده ها، تعدادی از
مقّلدین ایشان جهت عیادت به آن منزل آمده بودند.
گویا مرحوم حاج شیخ پیش از آنکه آنان به خدمت آقای اشرفی برسند، در اتاقی مشغول پذیرایی بودند
که یکی از آنان از ایشان میپرسد: شما با آیةالله اشرفی چه نسبتی دارید؟ مرحوم
والد میفرمایند: بنده یکی از خدمتکاران ایشان میباشم!
آنها پس از عیادت از آقای اشرفی، به ایشان عرض می کنند: حضرت آیةالله! قدر این خدمت کارتان را بدانید؛ خیلی خوب از ما پذیرایی کرد.
ایشان تعجب کرده و میپرسند که منظورتان کیست؟ به آقای حاج شیخ اشاره میکنند.
ایشان بلافاصله می فرماید: ایشان خدمتکار نیستند! یکی از علمای بزرگ نجف اند و پدر عروسم می باشند. هرگز این جمله را نگویید که متأثّر می شوم.
آنها هم که متعجب شده بودند، می گویند: خودشان فرمودند که خدمتکارتان هستند!
#شیخ_علی_محمد_بروجردی
https://eitaa.com/olamaerabane
نکاتی از حیات نورانی آیت الله شیخ علی محمد بروجردی رضوان الله تعالی علیه
تحمّل برخورد ناروای هم مباحثه
🔷مرحوم حاج شیخ علی محّمد بروجردی نقل می کردند: روزی با یکی از دوستان
در مسجد هندی مباحثه داشتم. قرار بر این بود که بنده درس استاد را تقریر
کنم. در میانۀ بحث، دیدم به عرایضم توّجهی ندارد. دو سه بار نیز به من گفت:
غلط کردی! او را از حالت عادی خارج دیدم. سعی کردم که با زبان خوش، مطلب را به او تفهیم کنم که ناگاه سیلی محکمی به من زد و کتاب را بست و فاصله گرفت! بعد هم رفت.
🔷خیلی از این رفتارش متعجب شدم. با این حال، عکسالعملی از خود نشان ندادم.
فردایش همان آقا به درب منزل آمد و صورتم را بوسید و عذرخواهی کرد .
گفت: دیروز با خانواده ام دعوا کرده بودم و با حال غضب، مشغول مباحثه شدم.
فکر می کردم الآن نیز در برابر خانواده ام نشستهام! عذر خواهم. من نیز عذر او پذیرفتم.
📚 اسوهٔ اخلاق، ص۷۶
#شیخ_علی_محمد_بروجردی
https://eitaa.com/olamaerabane
نکات از حیات نورانی آیت الله علی محمد بروجردی
مجاهدات و زحمات حاج شیخ علیمحمّد بروجردی در دوران تحصیل
🔹حاج شیخ علی محّمد بروجردی میفرمودند: در آن اّیام، یک شب از شدت
گرسنگی دلم به درد آمد. هیچ پولی هم نداشتم تا با آن خوراکی تهّیه کنم. ابتدا
فکر کردم از همسایه یا دوستان قرض کنم؛ بعد با خود گفتم اولا از انجامش شرمنده میشوم و ثانیا شاید آنها هم نداشته باشند و شرمنده شوند. لذا در فکر چاره بودم.
ناگاه به دلم افتاد که خوب است هستههای خرمایی را که در گونی کنار حجره جمع کرده ام، به مسگر بفروشم. زیرا مکّرر دیده بودم که مسگرها اینها را سوزانده و از آتشش، ظروف مسی را سفید میکنند. پس هستهها را فروختم و از پولش، چند روزی امرار معاش نمودم.
🔹همچنین نقل می کردند: شبی برای تدریس فردایش، به مطالعه نیاز داشتم.
نفت چراغ نفتی ام تمام شده بود و پولی برای خرید نفت نداشتم. در گوشۀ مدرسه، مستراح مخروبهای بود که تو ّقف در کنارش به جهت بوی بد، بسیار مشکل بود. امّا ناچار بودم که برای استفاده از نور آنجا، این بو را متحّمل گردم. کنار آن مستراح ایستادم و به مطالعه پرداختم.
📚 اسوهٔ اخلاق، ص۱۷
#شیخ_علی_محمد_بروجردی
https://eitaa.com/olamaerabane