#داستان_بزرگان
✳ قیامت این چیزها را نمیداند!
مرحوم #شیخ_مرتضی_زاهد، اواخر عمر، دیگر نمیتوانستند با پای خود جایی بروند و چون وسیلههای امروزی نبود، ناچار کسی ایشان را کول میگرفت و به این طرف و آن طرف میبرد. این کار، مشکلی برای کسی نداشت؛ چون بدن ایشان در آن ایام، لاغر و نحیف شده بود.
یک روز جایی میرفتند. در کوچهٔ شترداران، کسی که ایشان را کول کرده بود، ظاهرا خسته میشود و مرحوم شیخ مرتضی را کنار کوچه، به زمین میگذارد. بدن ایشان به دیوار کاهگلی خانهٔ مجاور، برخورد میکند و کمی خاک و پرِ کاه، روی زمین میریزد. ایشان با نگرانی درب آن خانه را میکوبند. صاحبخانه در را که باز میکند، شیخ مرتضی را میشناسد. شیخ مرتضی میگویند: من به دیوار خانهٔ شما تکیه دادهام و کمی از خاک و کاهگل دیوار، به زمین ریخته. بفرمایید چقدر باید بدهم تا جبران شود؟ صاحبخانه که به شیخ مرتضی ارادت داشت، میگوید اختیار دارید. منزل من متعلق به شماست. آقا در جواب میگویند قیامت این چیزها را نمیداند. یا باید رضایت بدهی و حلال کنی یا باید خسارت بگیری.
📚 به نقل از سیره و خاطرات علما، ص ۴۸
آیتالله جاودان
https://eitaa.com/olamaerabane