سر مستانه به دنبال سرنوشتی مبهم تر از امروز.
در این دنیای بیگانه قدم برداشتن سخت و دویدن کشنده، اما حتی اگر هر قدم شهد جانم را گیرد، می خواهم به آن سوی ماورای باورم برسم.
مردم می نویسند و می گویند انواع افسانه ها را درباره اش، اما این ماورای من است، برای رسیدن به تو.
تو را چگونه بیابم در پشت این پرده های وهم آلود. نه راه پیشی ست و نه راه پسی، هیچ کس به طور دقیق و یقین نمی داند به کجا می رویم.
تنها چیزی که می دانم این است که شوقی درونی مرا به دیدار با تو فرا می خواند، طول و تفسیرش را هم نمی دانم و فقط می دانم که تو را می خواهم.
این را آسوده نگیر، بعد از آن همه فراز و نشیب با خود و دنیا و تو به این جواب رسیدم.
و فاصله ای به اندازه فرسنگ ها... می شکافم هر چه که مانع شود در درونم، می بافم طنابی از جنس شوق و راهی بادش می کنم تا خبر دهد که تو را کسی ست دیوانه که تازه درین باب رسیده.
غنچه های جوانه زده، بوی خاک نم خورده، ابر های بی قرار، ناله عاشقان بر روی درخت. اگر از این زیبایی های بخوانم برایت می دانم که شک می کنی کیستم درین پوسته.
آری، شاید هنوز هم پوسته ی تو خالی ای بیش نباشم، اما مگر خواسته هر آن که نفس می کشد این نیست که خواسته و آرزویی داشته باشد؟
#short_story
https://eitaa.com/49283404/3596
منی که قبل هفت بیدار شدم اما خواب موندم🤣
هدایت شده از -𝄞
داری دچار مغالطه اشتراک الفاظ می شی شما باید در این زمینه تبحر داشته باشید که
هدایت شده از Armin arlert :")
امیدوارم اون بنداره حنجرت که پشت مریت روی نایت قرار داره دیگه فعلا دو دیقه دهنشو ببنده تا بصل النخاعت یکم بفهمه داره چه غلطی میکنه