خاطراتی از مقام معظم رهبری در جبهه لباس نظامی
هر وقت كه از منطقه بر ميگشتم، ميرفتم خدمت حضرت امام(ره). يکي از همين دفعات، در سال 59 از منطقه جنگي آمدم و وارد حياط منزل حضرت امام(ره) شدم. در تمامی مدتی که من در حال باز کردن بند پوتينهايم بودم، حضرت امام(ره) از پشت پنجره اتاقشان به اين شكل و قيافه من - که لباس نظامی را زير قبا پوشيده بودم - نگاه می كردند. وقتي رسيدم داخل اتاقشان دست مبارکشان را بوسيدم و بعد از احوالپرسي فرمودند: «يک وقت پوشيدن لباس نظامی برای اهل علم خلاف مروت بود ولی حالا بحمدالله وضع به اينجا رسيده است.» من احساس ميکردم که ايشان خوشحالند.
💯 کانال دنیای قدیم ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
گیرم ای دوست قمار از همه عالم بردی
دست آخر همه را باخته می باید رفت
👤صائب تبريزی
💯مطالب ناب را در دنیای قدیم مشاهده کنید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
✔️وقتی بچه ایم از تنهایی میترسیم. ولی بزرگتر که میشیم یادمیگیریم از گرگای اطرافمون بترسیم و بریم تو همون تنهایی
✔️بهترین نسلی که منقرض شد نسل پسرایی بودن که میرفتن پی وی میگفتن: slm , asl plz
✔️اکثر پسرای دهه شصتی، حداقل توی یه دورهی زمانی، موهاشون رو فرق وسط میزدن
💯دههپنجاهیا،شصتیاوهفتادیهایایتا
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
#حکایت_قدیمی
روزی ملانصرالدين در مجلسی نشسته بود
از ملا پرسيدند: خورشيد بهتر است يا ماه؟!
ملانصرالدين قيافه متفکرانه اي به خود گرفت و گفت: اين ديگر چه سوالي است که شما مي پرسيد؟ خوب معلوم است که ماه بهتر است !! چون خورشيد در روز روشن در مي آيد به همين علت وجودش منفعتي ندارد !!!
اما ماه شب ها را روشن مي کند!! پس ماه بهتر است!!
👌و الحق که زندگی درست به همین احمقانگی ست !
لطفِ بی اندازه دیده نخواهد شد !
کم که باشی دیده می شوی...
کم که باشی ارج نهاده می شوی
الطاف ما تنها باید به اندازه ی وسعت دیدِ دیگران باشد ! نه بیشتر....
💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انقد نگید تخمه ژاپنی! تخمه جابونیه
حاصل زحمت کشاورزای روستای "جابان" سمت دماونده :)
💯 کانال دنیای قدیم ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
اولین تلفن زندگیم، دقیقا همین شکلی بود؛ قرمزِ قرمز. تلفن بیسیم که اومد، رفت ته انباری و بعدشم گم و گورشد. امروز یه گوشه شهر، عینشو پیداش کردم. صدام زد و گفت: یادت میاد چقدر دستهاتو میزدی زیر چونه و منتظر، نگاهم میکردی؟ یادت میاد دستت رو میگذاشتی روی سرم تا هنوز اولین زنگ رو نزده، گوشی رو برداری؟ یادت میاد شب و نصفه شب، منو میبردی زیر پتو و با سارا و ملیحه و سپیده و مریم، چه پچپچهایی میکردی؟ بعد گفت: خدایی من از این بیسیمهای سیاه و سفیدی که دستتون میگیرین و راه میرین، قشنگتر نبودم؟
👤مرجان فاطمی
💯دههپنجاهیا،شصتیاوهفتادیهایایتا
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
پشت پنجره مه آلود خاطرات
نظاره گر دوران زیبایی از گذشته بودم
که بیاد آوردنش آنقدر مسرت بخش بود که لبخند شیرینی کنج لبم نشست
و ناگهان قلبم از ذوق تندتر تپید
میان آن لبخندهای شیرین خاطره تلخی برایم تداعی شد
مبهوت ماندم و قطره اشکی بر گونه ام لغزید
وای که چه عجیب فرو ریخت و ویران شد حس شوق من
زل زدم به دفتر خاطراتم و نوشتم
روزگاری که گاه شیرین و گاه تلخ اما ساخته یک نفر در ذهن...
💯دههپنجاهیا،شصتیاوهفتادیهایایتا
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهرام شفیع رو یادتونه
برنامه ورزش و مردم چطور!؟
🎥قسمتی از برنامه با اجرای اقای شفیع از مناطق جنگی در دهه ۶۰
روحش شاد و قرین رحمت الهی
💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
#حکایت_قدیمی
حکایت مسگر و پیرزن دیگ فروش
عارفی چهل شبانه روز چله گرفته بود تا امام زمان (عج) را زیارت کند.
تمام روزها روزه بود.
در حال اعتکاف...
از خلق الله بریده بود.
صبح به صیام و شب به قیام.
زاری و تضرع به درگاه او...
شب 36 ام ندایی در خود شنید که میگفت: بعد از ظهر، در بازار مسگران، دکان فلان مسگر برو، امام زمان (عج) را زیارت خواهی کرد.
عارف در بازار مسگران حاضر شد و در کوچه های بازار از پی دکان می گشت...
میگوید:
پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان می داد، قصد فروش آنرا داشت...
به هر مسگری نشان میداد، وزن میکرد و میگفت: 4 ریال و 20 شاهی
پیرزن می گفت: نمیشه 6 ریال بخرید؟
مسگران میگفتند: خیر مادر، برای ما بیش از این مبلغ نمیصرفد.
پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار میچرخید و همه همین قیمت را میدادند.
بالاخره به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود.
مسگر به کار خود مشغول بود که پیرزن گفت: این دیگ را برای فروش آوردهام به 6 ریال میفروشم، میخرید؟
مسگر پرسید: چرا به 6 ریال؟
پیرزن سفره دل خود را باز کرد و گفت: پسری مریض دارم، دکتر نسخهای برای او نوشته است که پول آن 6 ریال میشود!
مسگر دیگ را گرفت و گفت: این دیگ سالم و بسیار قیمتی است. حیف است بفروشی، اما اگر مُصر هستی من آنرا به 25 ریال میخرم
پیر زن گفت: مرا مسخره می کنی؟!
مسگر گفت: ابدا
دیگ را گرفت و 25 ریال در دست پیرزن گذاشت!
پیرزن که شدیدا متعجب شده بود؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و راهی شد.
من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات فراموشم شده بود، در دکان مسگر خزیدم و گفتم: عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی؟! اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از 4 ریال و 20 شاهی قیمت ندادند. آنگاه تو به 25 ریال خریدی؟
مسگر پیر گفت: من دیگ نخریدم!
من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد، پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند، پول دادم بقیه وسایل خانهاش را نفروشد، من دیگ نخریدم...
از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که ندایی گفت:
با چله گرفتن و عبادت کردن کسی به زیارت ما نخواهد آمد.
دست افتاده ای را بگیر و بلند کن،
ما خود به زیارت تو خواهیم آمد.
*گر دست فتادهای بگیری...مردی*
💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی در 👇
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
#صبح_بخیر♥️
💯 کانال دنیای قدیم ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
مزه ی چای وقتی رفت که دیگه نعلبکی ها از مد افتادن
#نوستالژی
💯ما اینجاخاطراتتونرو زندهمیکنیم
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
ناصرالدین شاه در شکارگاه. ملیجک سوار اسب سفید کنارشاه. یک سگ شکاری جلوی اسب-۱۲۷۱
💯آرشیو نفیس ترین عکسهای قدیمی را اینجا ببینید
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f