eitaa logo
الگوی‌ِسوم‌ِزن
1.4هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
85 فایل
الگوی‌ِسوم‌ِزن: نامی در خورِ بانوان سرزمین‌مان 🧑‍💻ارتباط با ادمین: @Admin_olgoyesevomezan ارتباط با ما: (ناشناس) https://daigo.ir/secret/572844040
مشاهده در ایتا
دانلود
🛫 پرواز سی-130 💠 جوان بسیجی نفس‌زنان خود را به پشت‌بام مسجد رساند. پرچم را در جایگاهش نصب کرد و سریع برگشت. حیاط مسجد شلوغ است و همه در هیاهو هستند. ساعتی قبل رادیو اعلام کرد: خرمشهر شهر خون و قیام آزاد شد. در هیاهوی جمعیت، نوایی به گوش می‌رسد که دل‌ها را در عین خوشحالی می‌لرزاند. 🌹 ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته خون یارانت پر ثمر گشته. 😔 🔶 دستش را بر دیوار مسجد گذاشت. نگاهش را به جاده دوخت و با خودش زمزمه کرد: ممد کجایی؟! و اشک از چشمانش جاری شد.😭 چشمانش را لحظه‌ای بست و خود را در گذشته دید. 🔴 خشاب تفنگ‌ها بی‌وقفه پر و خالی می‌شد. انتهای کوچه، پشت خاکریز چند جوان سبزه‌گون خرمشهری دائم در حال شلیک هستند. نیروهای مهاجم عراقی با لشکر مجهز زرهی همراه با یک تیپ نیروی مخصوص در جبهه‌ی مقابل قرار دارند و با نود قبضه توپ، شب و روز خرمشهر را بمباران می‌کنند. ده‌ها جوان دلیر همراه با فرمانده‌شان سی و پنج روز است در حال مقاومت‌اند. دود، فضا را پر کرده است‌ و صداها نامفهوم شنیده می‌شوند. 💔محمد نگاهی به اطراف انداخت. یکی از جوان‌ها روی زمین افتاد، بلافاصله نفر بعدی جایش را پر کرد. آن طرف‌تر یکی با پیشانی‌بند یازهرا چشمانش را بسته‌، گویا خوابیده، رد خون از گلویش جوشیده و تمام لباسش را رنگین کرده است. غبار گردوخاک نمی‌گذارد صورت محمد را واضح ببینم. 🔷️بچه‌ها همچون برگ درخت، روی زمین می‌ریزند. تسلیحات نظامی خیلی کم است. جز چند تانک تعمیری که اَقارب‌پرست، افسر ارتش از خسروآباد آورده و چندین خشاب‌ونارنجک تسلیحاتی، چیز دیگری در دسترس نیست. روز با تمام ناخوشی‌ها سپری شده؛ صدای گریه کسی از درون مسجد جامع شنیده می‌شود؛ انگار مشغول نماز شب است. 🔶️نوبت محمد رسیده که دو ساعتی پاسبانی بدهد. علی‌رغم اینکه از صبح بی‌وقفه سر پا بوده، با وجود وضع جسمی‌اش، عازم محل نگهبانی می‌شود. یکی از بچه‌های بسیج گوشه‌ای نشسته و نوایی را زمزمه می‌کند. صدای شلیک تیر، لحظه‌ای متوقف نمی‌شود. سایه‌ای از دور نزدیک می‌‌گردد، جوان بسیجی از جایش بلند می‌شود. می‌داند که قرار است کسی برای نگهبانی‌ بیاید. سایه نزدیک و نزدیک‌تر می‌آید. به محض رسیدن سلامی می‌کند و گوشه‌ای می‌نشیند تا بندهای پوتینش را محکم کند. جوان بسیجی بعد از گپی کوتاه، از او می‌پرسد: _تو جهان‌آرا رو می‌شناسی؟ در جواب می‌شنود: یه پاسداره دیگه، مثل تو. بسیجی می‌گوید: _نه بابا، من کجا و جهان‌آرا کجا! 45 روزه با یه تعداد کمی نیرو جلوی دشمن وایستاده. همان‌طور که جاده تاریک را در پیش گرفته، جوان بسیجی گویا جمله‌ای به یادش آمده باشد بلند می‌گوید: _برادر! نگران نباش خدا بزرگه، به قول ممد جهان‌آرا، اگه شهر سقوط کرد دوباره فتحش می‌کنیم، مواظب باشید ایمانتون سقوط نکنه.👌 🔷️ تمام مدت به یاد اتفاق چند روز پیش بود، چگونه بچه‌های مدرسه در خون خودشان غلطیدند. قلبش مالامال از اندوه بود اما همچنان استوار و محکم قدم بر‌‌‌می‌داشت. 💠 پس از انجام عملیات موفق ثامن‌الائمه تصمیم بر این شد، محمد و عده‌ای از فرماندهان به محضر امام برسند و خبر شکست حصر آبادان را به امام تبریک بگویند. 💔7مهر 1360 است. هواپیمای سی-130 عازم تهران می‌باشد. مسافرانش سبک‌بالانی مشتاقند که بی‌صبرانه، منتظر دیدن امام و مریدشان هستند اما تقدیر سرنوشتی دیگر رقم زده است. 🥺 🛬💣 در این حادثه، محمد جهان‌آرا فرمانده خرمشهر، جواد فکوری فرمانده نیروی هوایی ارتش، یوسف کلاهدوز قائم‌مقام فرماندهی سپاه پاسداران، ولی الله فلاحی رئیس ستاد مشترک ارتش و موسی نامجو وزیر دفاع و نماینده امام در شورای عالی دفاع به فیض شهادت نائل شدند. 🌱 🚗 ماشین جیپ رسیده است. اسلحه را برمی‌دارد و سوار می‌شود. ماشین راه می‌افتد. از میان جمعیت عبور می‌کنند. تصویر محمد و دوستان شهیدش یک لحظه از نظرش دور نمی‌شود. 💠 7 مهرماه، بزرگداشت این شهیدان والامقام را گرامی‌ می‌داریم.🌸 ✍️🏻 س.دوستی 📚 🌼 فراسو منتظر شماست👇👇 @Faraasoo 🌸🌼🌸🌼🌸