eitaa logo
شکوفه های باغ انتظار
112 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1هزار ویدیو
49 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💗انتظار عشق💗 قسمت39 نزدیک ۱ساعت توی راه بودیم... - آقا مرتضی نمیخوای بگی کجا داریم میریم؟ مرتضی: داریم میریم کهف الشهدا - کجاست؟ مرتضی: بریم خودت میبینی مرتضی یه جا ماشین و پارک کرد و گفت رسیدیم بعد پیاده شدیم انگار شبیه یه کوه بود مرتضی دستمو گرفت و از کوه رفتیم بالا وارد یه غار شدیم همه جا پرچم یا حسین نوشته بود رسیدیم به ۵ تا سنگ قبر شهدای گمنام حس خوبی داشتم کنار شهدا نشستیم و زیارت عاشورا خوندیم بعد از غار بیرون رفتیم و یه گوشه نشستیم ... مرتضی: حالت بهتر شد؟ - اره ،بهترم ... مرتضی : هانیه جان ، عمر دست خداست ،تو که خودت آینه عبرتی برای همه ، چرا نگرانی ؟ ( اشکام شروع کرد به باریدن ): من که جز تو کسی و ندارم، اگه زبونم لال اتفاقی بیافته برات من چیکار کنم... مرتضی: اول اینکه تو تنها نیستی ،خدا همیشه و همه جا همراهته دوم اینکه ،حضرت زینب جلوی چشماش تمام خانواده شو شهید کردن ،کاری جز صبر و توکل انجام نداد ( چیزی نگفتم ) - میشه بریم خونه مرتضی: بریم سوار ماشین شدیم و توی راه حرفی نزدیم رسیدیم خونه وضو گرفتیم اول نمازمونو خوندیم بعد مرتضی رو کرد به من گفت: خانوم خونه ،چی میخوان درست کنن - ( خندم گرفت ): من جز املت چیزی بلد نیستم ... مرتضی: اتفاقن این غذای مورد علاقه منه شامو که خوردیم مرتضی رفت سر دفتر دستکای خودش منم یه دفعه یه فکری به ذهنم رسید رفتم سر کیفم مداد طراحی مو با یه کاغذ بیرون آوردم شروع کردم به طراحی کردن... مرتضی: داری چیکار میکنی ؟ - بعدن میفهمی. بعد از اینکه طراحیم تمام شد - اقا مرتضی مرتضی: جانم ( کاغذو گرفتم سمتش) مرتضی: این منم؟ - نه پسر همسایه اس ... مرتضی: چقدر خوشتیپ بودیم نمیدونستیمااا - صاحبش خیر ببینه مرتضی: بله ،این که صد البته... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗انتظار عشق💗 قسمت40 صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم فاطمه بود - جانم فاطمه جان فاطمه: سلام عروس خانم ،خوابی دختر؟ - اره ،مگه ساعت چنده؟ فاطمه: ساعت۱۰ صبحه ( به اطرافم نگاه کردم ،مرتضی تو خونه نبود) - واااییی خاک عالم فاطمه: هیچی بابا ،تو درست بشو نیستی - چیکار کنم خو ،خوابم میاد فاطمه: اشکال نداره عزیزم بگیر بخواب - کاری داشتی زنگ زدی؟ فاطمه: عع اره یادم رفت ،میخواستم بگم مهمان نمیخوای؟ - مهمان؟ فاطمه: اره دیگه ،اگه مهمان ندارین ،ما امشب شام بیایم مزاحمتون بشیم - فاطمه من هیچی بلد نیستم درست کنم نمیشه تو زودتر بیای کمک؟ فاطمه: نوچ، اگه بیام که رضا میفهمه ،بعد ابروت میره - باشه خودم یه کارش میکنم ،کار نداری؟ فاطمه: نه عزیزم ،فقط یه چیز خوشمزه درست کن ... - کوووفت بلند شدم رخته خواب و جمع کردم رفتم داخل حیاط... - مرتضی؟ مرتضی ؟ عزیز جون: هانیه جان مرتضی رفت بیرون - سلام عزیز جون ،باشه دستتون درد نکنه (رفتم داخل خونه واسه شماره مرتضی رو گرفتم) مرتضی: سلاااام خانم خوشخواب - مرتضی کجایی؟ مرتضی: اومدم پایگاه یه کاری داشتم ،چیزی شده؟ - امشب شام فاطمه و اقا رضا میخوان بیان مرتضی: خوب بیان بالا سر - چی درست کنم؟ مرتضی : عزیزم وسیله داخل یخچال هست ،هرچی خودت میدونی بهتره همونو درست کن - باشه مرتضی: مواظب باش نسوزی... - باشه خدا حافظ (چند تا تیکه مرغ و ماهی از یخچال بیرون اوردم ،گذاشتم داخل یه ظرف ،نمیدونستم چیکار باید بکنم،نشستم رو به روشون نگاهشون میکردم، موقع ظهر مرتضی اومد خونه در و باز کرد ) مرتضی: چیزی شده ؟ ( شروع کردم به گریه کردن): من با اینا باید چیکار کنم مرتضی خندید: یعنی تو نمیدونی ؟ - نه... مرتضی : صبر کن الان بهت کمک میکنم - نمیشه پخته شده شو بخریم.. مرتضی: چرا میشه، باید بریم رستوران میل کنیم ... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از دنبال او
‼️‌‌ماجرای بی خانمان هایی که به آزادیشان می نازند... ◀️انسان ذاتاً بنده و «عبد» آفريده شده است؛ به شکلي که نمي‌توان انسانها را به دو دسته بنده و آزاد تقسيم کرد. ◀️ انسان در هر صورت بنده است؛ يا بنده خدا يا بنده غير خدا؛ کسي که بنده چهارچوب هاي خالق خود نباشد، قطعا به آرامش و آزادي که در زندگي به دنبال آن مي‌گردد، نمي‌رسد. ◀️پس اگر نفع و ضررت را بسنجي، متوجه مي‌شوي که اگر در بيابان، خانه اي باشد، در آن احساس آزادي مي‌کني؛ ولي اگر سر پناه و چهارچوبي نداشته باشي و در بيابان رها باشي، اسير عقرب و مار و خطرات آن مي‌شوي. هر وقت متوجه اين موضوع شدي، بدان که پشت در نمي‌ماني و مي‌تواني به جمع ما بپيوندي. و همانند ما اسيرانِ رهايي باشي. ◀️خطاب به اهالي اين خانه مي‌گويم: اگر چهارچوب ها را رعايت کنيم، روزي مي‌آيد که ديگر بيرون از خانه هم ناامن نيست؛ اگر ثابت قدم باشيم.
هدایت شده از A.v
🌺 احترام به پدر و مادر پــدرم گفت: "برو" گفتـم: "چـشم" مــادرم گفت: "بیا"گفتـــم: "چشم" هر چـــه گفتند به من، با لبـــــخند گــوش کردم هـمه را، گفتـم چـشم مـــــــــادرم شـــاد شد از رفتــارم خنــــــده بر روی پـــــــــدر آوردم با پــــــدر مادر خود، در هــــر حال تا تـــــوانستم، نیــــکی کــــــــردم پـــــدرم گفـت: "تو خوبی پــسرم" مــادرم گفـت: «از او بهتر نیــست" آسمــــان خنده به رویم زد و گفت: "پسرک از تو خدا هم راضیـــست" 💬 شاعر : مصطفی رحماندوست 🥀🌱🥀🌱🥀🌱🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از A.v
🎁 کسی که جلوی کار اشتباهت را بگیره، مثل اینه که به تو هدیه داده. 📒 برگرفته حکمت ۵۹ نهج البلاغه 🌷💐🌷💐🌷💐🌷💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 📣 : 💠 (عج) 🌸بچه های نازنین 🌱گل های ایران زمین 🌺خبر دارید در دنیا 🌱زیاد شدن بدی ها 🌸درد و رنج فراوان 🌱پیدا شده در جهان 🌺دنیا پر از سیاهیست 🌱راه نجات ما چیست؟ 🌸همه دوست دارن دنیا 🌱پاک بشه از بدی ها 🌺راهش چیه بچه ها؟ 🌱گفته خدا به ماها؟ 🌸فرموده خدا در قرآن 🌱راه نجات جهان 🌺باشد ظهور مهدی 🌱همان یگانه منجی 🌸میاد یه روزگاری 🌱شیطون میشه فراری 🌺با ظهور امامی 🌱که خوبیست از او جاری 🌸با دعای شیعیان 🌱میاد امام زمان 🌺دنیا میشه پر از نور 🌱تاریکی ها میشن دور 🌸بدی میره از جهان 🌱زشتی ها میشن نهان 🌺از بین میرن بلاها 🌱پایان میگیره ظلم ها 🌸دنیا میشه گلستان 🌱با نعمت های فراوان 🌺ماهی ها توی دریا 🌱پرنده ها در هوا 🌸همه میشن شاد شاد 🌱غصه ها میرن به باد 🌺پر میشه توی دنیا 🌱خوبی و لطف و صفا 🌸مهربانی و خوبی 🌱چه دوران محبوبی 🌺دنیا میشه پاک پاک 🌱برتر میشه از افلاک 🌸جهان میشه متحد 🌱با حکومتی موحد 🌺همه میشن یک صدا 🌱رو می کنند به خدا 🌸بهشت میشه این زمین 🌱با نور قرآن و دین 🌺کمک کنیم با دعا 🌱زودتر بیاد اون آقا 🌸تا دیگه نبینیم بلا 🌱تمام بشه سختی ها 🌺ما همه عهد می بندیم 🌱در روی گناه ببندیم 🌸دعا کنیم در فراقش 🌱سرباز بشیم در رکابش...💚💐 شاعر: علی پور 🌹🌹🌹🌹🌹
8.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک شعر زیبا ✅ و بچه ها 🌺🌺🌺 ما همه پیرو دین و اسلامیم هی برای حفظ آن قرآن می خوانیم هی ما همه پیرو دین و اسلامیم هی برای حفظ آن نماز می خوانیم هی 🔷🔸💠🔸🔷
شکوفه های باغ انتظار
🥀داستان همسفر 🥀 🌲قسمت هفتم🌲 بسم الله الرحمن الرحیم 👨‍🔧سلام بر پدر دانشمندم. باباجون خی
همدان: 🥀داستان همسفر 🥀 🌲قسمت هشتم🌲 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺سلام دلبندم! امروز به منطقه کوه احد می‌رویم عکسی از این کوهها را برایت می‌فرستم. 👨‍🔧سلام پدرجان! در چند سایت اینترنت، درباره مطالبی که گفته بودی جستجو کردم، درباره این جنگ‌ها مطالب خوبی مطالعه نمودم. بخشی از مطالب سایت «ویکی شیعه» را درباره «جنگ بدر» که برایم جالب بوده، می‌فرستم. 📚«زخم زبان‌های تند و پیوسته ابوجهل و قریش به عتبه، او را واداشت تا در جنگی که خود برای خاموشی آن تلاش می‌کرد، نخستین کسی باشد که به همراه پسرش ولید و برادرش شیبه پا به میدان نهند و جنگ تن به تن را آغاز کنند. 📚در مقابل، سه نفر از انصار (مردم مدینه) به میدان آمدند و آماده پیکار شدند، عتبه به آنها گفت: «شما که هستید؟ آنان نسب خویش را گفتند، عتبه گفت: ما را کارى به جنگ با شما (اهل مدینه) نیست، ما پسر عموهاى خود (که از نسل قریش هستند) را به جنگ می‌طلبیم، پس رسول خدا(ص) به آن سه تن انصارى فرمود: به جایگاه خود بازگردید».سپس پیامبر(ص)، حمزه (عموی پیامبر ص)، علی(ع) و عبیدة‌ بن حارث را به میدان فرستاد. حمزه، عتبه را کشت و علی(ع)، ولید را و عبیده با کمک حمزه و علی(ع)، شیبه را کشتند. بر اساس روایتی از علی (ع) آن حضرت در کشتن هر سه نفر شرکت داشته است. 📚پس از کشته شدن عتبه و شیبه و ولید، آتش جنگ شعله گرفت، اما با امدادهای غیبی الهی و رشادت‌ها و پایمردی مسلمانان، مشرکان خیلی زود مغلوب شدند. 📚پیامبر(ص) با شنیدن خبر کشته شدن ابوجهل (که او را رأس پیشوایان کفر و فرعون امت نامیده بود،) گفت: «خدایا! وعده خود را محقق ساختی پس نعمتت را بر من تمام گردان.» ابوجهل به دست دو جوان کم سال یعنی معاذ ‌بن عمرو و معاذ‌ بن عفراء کشته شد و هنوز رمقی در بدن داشت که عبدالله بن مسعود، سر او را از تن جدا کرد. 📚از دیگر افرادی که پیامبر ‌(ص) وی را نفرین کرد و خواهان کشته شدن او بود نوفل ‌بن خویلد بود که به دست علی ‌(ع) کشته شد. با مرگ او پیامبر‌ (ص) تکبیر گفت و فرمود: «خدا را سپاس که دعایم را به اجابت رساند». 📚در نهایت، سپاه قریش شکست خورد؛ دارایی‌های خود را رها کرده و از صحنه نبرد گریخت. 📚جنگ بدر با شهادت ۱۴ تن از مسلمانان و با کشته شدن ۷۰ نفر و اسیر شدن همین تعداد از مشرکان به پایان رسید. ابن قتیبه، شمار کشتگان قریش را ۵۰ و اسیران را ۴۴ نفر گفته است که ۲۱ تن از آنان تنها به دست علی(ع) به هلاکت رسیدند. 📚پدرجان! نکته‌ای که در برای من جالب بود کشته شدن 21 نفر به دست امام علی ع بوده یعنی از 70 کشته، تقریبا یک سوم آنها را علی ع کشته است که حدود 25 سال داشته است. 👨‍🔧پدر جان قسمت کوچکی از ماجرای جنگ اُحد هم توجه من را به خود جلب کرده: 📕در آغاز پیکار، یکی از جنگجویان مشرکان به نام طلحة بن ابی طلحه مبارز طلبید. علی(ع) به کارزار او رفت و سر انجام به خاکش افکند، مسلمانان شادمان از نخستین پیروزی، تکبیر گویان یکباره به صف مشرکان حمله بردند. مسلمانان به سرعت غالب آمدند و مشرکان فرار کردند. 👨‍🔧پدر می‌دانم ماجرا جنگ احد و شکست بعد از این پیروزی را خودت می‌دانی که از آنها چیزی نمی‌گویم. در ادامه ماجرای جنگ احد در همان سایت آمده است: 📕پریشانی مسلمین به جایی رسید که همگی گریختند و جز علی بن ابی طالب، کسی با رسول خدا باقی نماند. سپس چند نفر، از جمله: پیش از همه عاصم بن ثابت و ابودجانه و سهل بن حنیف به رسول خدا پیوستند. 👨‍🔧سؤالی برای من پیش آمده: پس آن شخصی که همه جا همراه پیامبر(ص) بوده چرا در این جنگ‌ها خبری از خودش و دوستانش نیست؟ کسی که می‌خواهد رهبر یک گروه از مردم شود آیا لازم نیست شجاع باشد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا