eitaa logo
شکوفه های باغ انتظار
110 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1هزار ویدیو
49 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از زنگ دانایی
🎁✨🌟🎁✨🌟🎁✨🌟🎁 🎁🌸مسابقه ابرک و دختر دانا 💟 همراه با اهدا ده ها جایزه 100 هزار تومانی به بچه های دانای ایران 💖💕 مهدی یاور عزیز: بعد از مطالعه کتاب به سه سوال جواب دهید 😊گزینه درست را با وارد شدن به نشانی زیر👇انتخاب کنید تا در قرعه کشی مسابقه شرکت داده شوید. https://survey.porsline.ir/s/MpT2fRV ⭐️ قرعه کشی : 13 خرداد ماه س ☘️💖☘️💖☘️💖☘️💖 🌼کانال گل نرگس🌼
ابرک و دختر دانا.pdf
14.78M
کتاب ابرک و دختر دانا داستانی از زندگی حضرت معصومه سلام الله علیها
سلام به اطلاع میرساند کانال شکوفه های باغ انتظار برای فرزندان ابتدایی شما مطالبی خوبی دارد.. https://eitaa.com/joinchat/3252093022Cbe8b6de496
هدایت شده از زنگ دانایی
تو شهر قم خانمی است که خیلی مهربونه😍 هر کی میاد شهر قم تو خونه‌اش می‌مونه🌸 مهمونای آشنا از زن و مرد و دختر✨ حتی می‌بینی اونجا مهمونای کبوتر🕊 دور حرم می‌گردند پرنده‌های دعا🤲 دعاها رو می‌برند بی‌صدا پیش خدا❤️ بانوی مهربون کیست پیش خدا معلومه😊 حالا سلامی بده به حضرت معصومه✋ 🤲بحق حضرت معصومه سلام الله علیها اللهم عجل لولیک الفرج🤲
هدایت شده از زنگ دانایی
7.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| حضرت یوسف۳ 🎙 با اجرای نورالزینب خانم حافظی 📚 قصه های پیامبران 🎈 💌
هدایت شده از زنگ دانایی
7.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 زیبای دعای فرج 🙌 👦🏻انشاالله با دعای شما بچه های عزیز امام زمان (عجل الله فرجه ) زودتر ظهور کنند. 👦🏻🙌
شکوفه های باغ انتظار
📖#رمان_مهدوی 👱‍♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_چهارم 💠حاج آقا گفت که شیخ صدوق (رحمت الله علیه) علاوه بر آثار فقه
📖 👱‍♂ 📌 🔰حاج آقا از روحانیون خوشنام محل بود، مردم خیلی به ایشون اعتمادی همراه با اعتقاد داشتند. سالها شاگردی آیت الله بهجت (رحمت الله علیه) رو کرده بود، واقعا در حد یک عالم عامل به علم. از بس خودسازی کرده بود، مردم تاثیر حرفها و مطالبش رو عمیقا درک می کردند. 🍃بارها شده بود تو نماز گریه می کرد و مردم رو هم به گریه می انداخت، تو شبهای قدر و ایام محرم، مردم قبول نمی کردن روضه خوان بیاد و به مداح هم می گفتن فقط مداحی کن و برو، روضه فقط برای حاج آقاست! از بس نفس گرمی داشت تا می گفت السلام علیک یا اباعبدالله، مردم به پهنای صورت اشک می ریختن هر چند وقت یکبار خاطره ای از آیت الله بهجت برای مردم می گفت تا بیشتر با شخصیت معنوی ایشون آشنا بشن. ✳️حاج هادی که کارمند بانک بود، بارها و بارها وقتی حاج آقا برای کارهای بانکی بهش سر می زد، تعارف می کرد که کار ایشون رو بدون نوبت انجام بده، البته با رضایت خود ارباب رجوع ها، اما حاج آقا عسکری اصلا قبول نمی کرد و می گفت منم یکی مثل این دوستان، شاید یکی کارش گیر باشه و باید زودتر تمام بشه، خدا رو خوش نمیاد حق اون رو ضایع کنم. 🔅مردم عاشق همین رفتار و سَکنات ایشون شده بودن، مسجد اون محله، جزء شلوغ ترین مساجد تهران بود که ایام محرم و شب های قدر، جای سوزن انداختن نبود و حتی خیابون های اطراف هم مملو از جمعیت می شد. 🔰حاج هادی و همسرش رفتن سراغ حاج آقا عسکری برای مشورت درباره اسم پسری که قراره چندماه دیگه به دنیا بیاد. حاج آقا تا از موضوع خبر دار شد، مثل همیشه تو این جور مواقع، خاطره ای از آیت الله بهجت (رحمت الله علیه) نقل کردند. 👈خاطره از این قرار بود که: یک روزی یه بنده خدایی به قصد اینکه برای پسر تازه به دنیا اومدش اسمی انتخاب کنه، بعد نماز میره خدمت آیت الله بهجت. حاج اقا بهجت همیشه بعد نماز، مدتی به سجده شکر یا ذکر گفتن مشغول بودند و اصلا حواسشون به اطراف نبود. 🔸بعد چندین دقیقه که کارشون تمام شد و خواستند بلد بشن، اون بنده خدا حاج آقا بهجت رو صدا میزنه و سلام میکنه، آیت الله سرش رو بر می گردونه و به طرف میگه سلام، آقا چطوره؟ طرف میگه کیه حاج آقا؟ آیت الله بهجت میگه پسرت رو میگم، پسری که تازه به دنیا اومده، حالش خوبه؟ سلامته؟ اینجا بود که اون بنده خدا بهت و تعجب بهش دست میده که چطور ایشون از نیت من خبردار شد؟ چطور فهمید من برای چه کاری سراغ ایشون اومدم؟ تو همین فکر و خیال ها بود که دید آیت الله بهجت رفتند، تازه به خودش اومد و فهمید اسم بچه رو باید بگذاره. ✅حاج آقا عسکری به اینجا که رسید به آقا هادی گفت، من هم پیشنهادم این است که اسم بچه خودتون رو محمد مهدی بگذارید، این اسم ترکیبی از اسم خاتم الانبیاء و خاتم الاوصیاء هست. برکت داره انشاءالله 🔰آقا هادی به همسرش نگاهی کرد و... ✍احسان عبادی ...
هدایت شده از زنگ دانایی
17.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 💥سلسله آموزش مفاهیم دینی مناسب کودکان 🦋قسمت1⃣1⃣: 👌 💜کودکیار مهدوی
هدایت شده از زنگ دانایی
سید روح الله 2.mp3
3.19M
💠 قصه‌ سید روح الله ✍️ نویسنده: مصطفی قاسمی 🎤 با اجرای: ناهید هاشم ‌نژاد، محمد علی حکیمی و راحیل سادات موسوی 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: آشنایی کودکان با زندگی امام خمینی (ره) 🔷🔸💠🔸🔷
هدایت شده از زنگ دانایی
44.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 📺انیمیشن: پرستوی مهربان_قسمت اول🐦 👌در جنگل بزرگ و سرسبزی که پر از درختان بلوط و صنوبر بود پرستوی کوچکی با مادرش زندگی می کرد... 🎉کودکیار مهدوی
شکوفه های باغ انتظار
📖#رمان_مهدوی 👱‍♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_پنجم 🔰حاج آقا از روحانیون خوشنام محل بود، مردم خیلی به ایشون اعتم
📖 👱‍♂ 📌 🔰آقا هادی به همسرش نگاهی کرد و یاد نذری افتاد که اون شب در مسجد بعد شنیدن صحبت های حاج آقا کرده بود. فرزندی که دوست داشت اون رو خادم امام زمان ارواحنافداه کنه و حالا اسمی که قراره انتخاب بشه مزین به نام حضرت، ترکیبی از نام اصلی حضرت و مشهورترین لقب ایشون 💠تو راه برگشت به منزل، رفتن پارک محل، روی صندلی نشستن و به بچه های در حال بازی خیره شده بودند، توی دل خودشون آرزو می کردن که روزی هم بیاد و بچه خودشون رو بیارن پارک تا جلوی چشم اونها بازی کنه و لذت ببرن سالهاست این آرزو رو داشتن، اما هیچوقت ناامید نمی شدن، اصلا ناامیدی در زندگی اونها معنایی نداشت. همون صندلی ای که روی اون نشسته بودن، برای اونها یادآور خاطره ای شیرین بود 🌀همین چند سال قبل بود که می خواستند خونه بخرن، اما هرجایی رو می دیدن یا گرون بود یا باب میل اونها نبود، خسته و کوفته از گشتن دنبال خونه، روی همین صندلی های پارک نشسته بودند، هر کدوم داشتن به توسلات و ختم هایی که برای خونه گرفتن انجام داده بودن و به جایی نرسیده بود، فکر می کردن. حاج هادی یاد این افتاد که امروز صبح چقدر با چشمان گریان تو نماز ابوبغل، از امام زمان خواسته بود تا کمک کنه برای پیدا کردن خونه، اما نشد. نرگس خانم هم داشت به ختم قرآنی که به نیت هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) خونده بود فکر می کرد هر دو با چشم خودشون می دیدن که اعمالشون به نتیجه نرسید، اما هیچوقت ناامید نمی شدن ✳️تو این فکرها بودن که یه آقای میان سال و مودب و با وقار که مهربانی خاصی در چشم هاش بود، از کنار اونها رد شد، مست بوی عطر لباسش شدن، سرشون رو به طرف اون مرد برگردوندن، اون مرد هم برگشت و نگاهی به اونها کرد، رفت پیششون با عطوفت و گرمی خاصی سلام کرد، گفت چرا ناراحتین؟ حیف شما دو نفر نیست که به این جوانی، اینقدر ناراحت و غمگین؟ حاج هادی گفت سلام حاج آقا، از بس دنبال خونه گشتیم تا بخریم و جایی پیدا نکردیم، خسته شدیم اون بنده خدا که اسمش آقای رحمتی بود رو به هادی کرد و گفت: چرا اصرار داری حتما خونه بخری؟ با این پولی که شما دارین میشه خونه خوب اجاره یا رهن کرد. نرگس خانم گفت: اولا واقعا نمیشه تو این زمونه به هر صاحب خونه ای اعتماد کرد، ثانیا هرسال موقع تمدید اجاره، تن و بدن آدم می لرزه که نکنه صاحب خونه منو جواب کنه و باید بلند بشم و دوباره استرس اسباب کشی و... خلاصه آدم خونه بخره بهتره، درسته پول ما برای خرید خونه خیلی زیاد نیست، اما میشه یه چهاردیواری نقلی خرید و توش زندگی کرد ❇️حرف که به اینجا رسید، آقای رحمتی نگاهی به آقا هادی کرد و توی چشمهاش خیره شد و گفت اگه صاحب خونه خوبی داشته باشین، تا اون حد خوب که به شما بگه تا هر وقت دلتون خواست اینجا بشینین و هر چقدر دلتون خواست پول پیش و اجاره یا رهن بدین، چی؟ اونوقت هم حاضر به اجاره نشینی نیستین؟ 🌀هادی و همسرش با هم گفتن حاج آقا چی از این بهتر؟ ولی بعید هست تو این دور و زمونه چنین آدمی پیدا بشه ❇️یه دفعه آقای رحمتی کلید منزلش رو از جیبش در میاره، میده به آقا هادی و میگه بلند بشین برین خونه من به فلان آدرس، خانمم عصرانه درست کرده و من هم اومدم برای خرید نان گرم، برین خونه و به حاج خانم بگین ما مهمان خدا هستیم و آقای رحمتی ما رو فرستاده، خودش میدونه قضیه چیه...برین تا من هم نان بگیرم و بیام. 🔰نرگس خانم نگاهی به همسرش کرد و... ✍احسان عبادی ... ✨کودکیار مهدوی
هدایت شده از زنگ دانایی
AUD-20220610-WA0275.m4a
7.03M
💠 قصه‌ میلاد امام رضا علیه السلام ✍️ نویسنده: مصطفی قاسمی 🎤 با اجرای: ناهید هاشم ‌نژاد، سما سهرابی، راحیل سادات موسوی، هادی مرادی و محمد علی حکیمی 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: آشنایی کودکان با امام رضا علیه السلام 📎 🔷🔸💠🔸🔷