eitaa logo
مَلجَــــــا
270 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
17 فایل
‌﷽ ما نه از رفتن آنها، که ازماندن خویش دلتنگیم! #شهید‌سید‌مرتضی‌آوینی •همسایه ⸤ @shahid74m ⸣ 「 @maljakhat 」خوشنویسی ملجا• •تنها راه ارتباطی: https://daigo.ir/pm/1HaxEU ོ کپی‌حلال‌بھ‌شرط‌ذکر۳صلوات‌ جهت‌تعجیل‌درفرج‌‌‌و‌شادےارواح‌طیبه‌ےشهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
Γ🌱• -میگفت: وَقتی‌تَنهاشُدے‌باخُداباش...(:🌱 وَقتی‌هَم‌که‌تَنهانَبودے بی‌خُدايے‌نکُن!✋🏻 بی‌خُداباشی‌ضَررمیکُنے...♥(((: ^^
حاݪ‌من‌باتنفس‌درهواےحریمت‌خوش‌میشود ایہاالارباب💔(: ــــــ ــــــ ـــــــ ـــــــ @omidgah||~
وسط‌حرف‌هاے‌طرف‌بلند‌شد‌از‌اتاق‌زد‌بیرون طرف‌ماتش‌برد... ماهم... یڪے‌دوساعت‌بعد‌دیدمش گفتم:چرایه‌دفعہ‌اینقدر‌ناراحت ازاتاق‌رفتے‌بیرون؟ گفت:نمے‌تونم‌تحمل‌ڪنم‌ڪسے‌ازم تعریف‌ڪنه اخه‌من‌چیَم‌ڪ ِ‌بخوان‌تعریفم‌رو بڪنن... ♡•°
یڪبار‌هم‌نمیشد‌حرمت‌موے سفید‌مارا‌بشڪندیا بے‌سوادیمان‌را‌ به‌رخمان‌بڪشد هروقت‌وارد‌اتاق‌میشدم نیم‌خیز‌هم‌ڪِ شده‌ ازجاش‌بلند‌میشد اگر²⁰بار‌هم‌میرفتم‌ومے‌اومدم بلند‌میشد‌ مے‌گفتم‌علے‌جان‌مگہ‌من‌غریبہ‌هستم؟ چرا‌خودت‌روبه‌زحمت‌می‌اندازے؟ مے‌گفت‌احترام‌والدین‌دستور‌خداس یڪ‌روز‌ڪ ِ خانه‌نبودم‌از‌جبهه‌امده‌بود دیده‌بود‌یڪ‌مشت‌لباس‌نشُستہ‌گوشہ حیاطه‌ ،همه‌راشُسته‌بودو‌انداختہ‌بود روی‌بند. وقتے‌رسیدم‌بهش‌گفتم: -الهےبمیرم‌برات‌مادر‌توبا یڪ‌دست‌چطوری‌همه‌اینارو شستے؟! +اگه‌دو دست‌هم‌نداشتم‌‌بازهم وجدانم‌قبول‌نمے‌ڪرد‌من‌اینجاباشمو شما‌زحمت‌شستن‌لباس‌هارو‌بڪشے! `♡"
مظفر سالاری در کتاب رویای نیمه‌شب، داستان دلدادگی جوانی از اهل سنت به دختری شیعه مذهب را روایت می‌کند. این کتاب را باید اثری عاشقانه با زمینه‎ی مذهبی دانست. ـ ـ ـ ـ ـ ـ ‌ـ ـ ـ برشۍ‌ا‌زڪتابッ خلوت‌سرای حاکم، زیباترین جای دارالحکومه بود. حاکم روی تختی بزرگ به بالش‌های ابریشمی تکیه داده بود. از این که مجبور شده بود ما را به حضور بپذیرد، ناخشنود بود. کنار تخت، پرده‌ای آویزان بود و شبحی از همسر حاکم در پشت آن دیده می‌شد. نزدیک حوض زیبایی که از سنگ یشم ساخته شده بود، ایستادیم. زیر پایمان بزرگ‌ترین فرش ابریشمی بود که تا آن موقع دیده بودم. رنگ روشنی داشت و نخ‌های طلا و نقره در میان گل‌های ارغوانی‌اش می‌درخشید قنواء قویی را که در دست داشت، آرام در حوض رها کرد. قوی دیگر را از من گرفت و به طرف حاکم رفت. گوشۀ تخت نشست و گفت: «نگاهش کنید پدر! هیچ پرنده‌ای این‌قدر ملوس و زیبا نیست. چشم‌های حاکم از خوش‌حالی درخشید، اما بدون آن که خوش‌حالی‌اش را نشان دهد، گفت: «این یکی را هم در حوض رها کن. بعداً به اندازۀ کافی فرصت خواهم داشت تماشایشان کنم. @omidgah |~
هدایت شده از خوشنویسی | ملجا
پرودگار‌من یاریمان‌ڪن‌ڪہ‌دیرتربرنجیم و زودترببخشیم (: -------- ----------------------- -@maljakhat "-
Γ🌱°• یه‌هواپیما‌رودرنظربگیرین وقتی‌می‌خوادبشینه؛ اگه‌باندآماده‌نباشه‌نمی‌تونه‌بشینه هی‌ماچراغ‌می‌زنیم‌میگیم: ...! میگه‌بابا‌باندآماده‌نیست! کثیفه💔 باند‌روتمیز‌کن، من‌شوقم‌به‌ظهور‌ازتوبیشتره‌... -@omidgah "-