هدایت شده از رفیق شهیدم ابراهیم هادی
#ارسـالـی_شـمـا ✉🌱
دنیای عجیبی شده بود... اصلا حال خوبی نداشتم... هر روز به بیهودگی میگذشت و من هر بار از خدام دور تر میشدم... شاید اگه منو کسی میشناخت باور نمیشد تا این حد عوض بشم!!! اطرافیانم، اتفاقات، فضای مجازی، جامعه... همه و همه باعث شده بود که من از خودم دور شم!!! دیگه خودمو نمیشناختم... یه مرده متحرک... نمیدونم چه جوری... یعنی هرچی فکر میکنم هم یادم نمیاد😅 شبیه یه معجزه... یه کتاب وارد زندگیم شد!! سلام بر ابراهیم.... یه شب لبخند عکس روی جلد منو جذب کرد... برش داشتم و چند صحفه ای رو خوندم! کم کم عادتم شده بود هر شب قبل خواب چند تا داستان رو ازش بخونم و بخوابم حالم خیلی بهتر شده بود✨انگار اون اومده بود که فقط و فقط حال منو خوب کنه... یه شبایی به کارای عجیب داداش ابراهیم فکر میکردم... مگه میشه یه آدم انقدر خوب باشه؟؟! باورش سخته ولی... اره ... میشه! اون هر آدمی نبود.... شهید بود... کسی که خدا انتخابش کرده .... :) مگه میشه انتخاب خدا بد باشه؟ مثل یه تلنگر وارد زندگیم شد و منو به خودم آورد... من دوباره خودمو شناختم ... و قبل اینکه خودمو بشناسم خدامو شناختم!!!🌷 خیلی خوبه یه رفیق شهید داشته باشی مثلا وقتی کارت گیره... مثل پارتی میمونه که بیاد بین تو و خدا واسطه شه و همه چی درست شه خیلی حس نابی هست که یه شبایی بشینی تا سحر براش درد و دل کنی و کلی باهاش بخندی و گریه کنی... خیلی خوبه که اون نگاهش حتی در قاب عکس، تو رو از انجام گناه باز داره و اون لبخندش بهت قوت قلب بده که محکم تو مسیر خدا قدم بردار و نگران هیچ کس و هیچ چیز نباش!☺️ داداش ابراهیم خیلی لطف ها در حق من کردند.... همه تلاشمو میکنم همون جور که من تو دنیا با دیدنشون لبخند رضایت به لبم میاد و ته ته قلبم میگم اون رفیق شهید منه! این بزرگوار هم اون بالا ... نگاه من کنه و لبخند بزنه و بگه... اون رفیق منه....✨