eitaa logo
جادوی کیک 🍰
238 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
973 ویدیو
14 فایل
اینجا برات بهترین پودر کیکارو می‌سازیم با کیفیت عالی و قیمت منصفانه 😌🧁 میتونی رضایت محصولات رو اینجا ببینی 👇 آیدی ثبت سفارشات 👈 @adman_keik
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب زیباتر از نسرین، زندگینامه داستانی شهید رقیه رضایی‌لایه است که در هفت فصل، روند سراسر تلاش و انتخاب برای رسیدن به والاترین معنی عشق و تکامل را در زندگی شهیدی روایت می‌کند که در اوج جوانی به آن دست یافت. ______ وقتی به دنیا آمد، چون الماسی درخشان به زندگی ماتم زده پدر و مادرش روشنی بخشید. پیش از آمدنش چهار فرزند دیگر خانواده، یکی بعد از دیگری آمدند، اما تاب زندگی کردن را در خود ندیدند و رفتند. پدر و مادر که غم از دست دادن چهار فرزند پیرشان کرده بود، با جان و دل پرورشش دادند. با خنده هایش خندیدند و با گریه هایش غصه دار شدند. نگهبانی اش کردند تا آنجا که زبانزد فامیل شد: باهوش ترین، زیباترین، درسخوان‌ترین و... انقلاب که از راه رسید فرزندان خود را طلب کرد. او هم صدای انقلاب را شنید و به سویش رفت. در دامانش قرار و آرام گرفت. پیام هایش را دریافت و برای رساندن آن همت گماشت. سرانجام زینب وار در مراسم برائت از مشرکان، با صدایی رسا پیامش را به گوش جهانیان فریاد کرد و توسط ماموران حکومت آل سعود در خون خود غلتید جهٺ‌شادے‌ارواح‌طیبہ‌شهدا‌صلوات@omidgah
سلمان کدیور در رمان پس از بیست سال تلاش کرده است تا این پرسش را پاسخ دهد و خواننده را با جواب‌هایی برای این سوال روبه‌رو کند. پرسشی که آخرین کلمات رمان بزرگ او است و کتاب با آن پایان می‌یابد. داستانی که از کربلا آغاز می‌شود و با یک چرخش زمانی به روزگار خلافت خلیفه سوم و حکمرانی معاویه در شام می‌رسد و تصویری از آن زمان در کنار دسیسه‌ها و نیرنگ پسر هند را به خواننده نشان می‌دهد. او به مخاطبش نشان می دهد که معاویه چگونه برای حفظ قدرتش دست به هر توطئه و حیله‌ای می‌زده تا بتواند دو روز بیشتر در جایگاه حکومت شام باقی بماند ------------- شکسته، مضمحل و روبه‌مرگ، به خانه رسید. غلامان و ملازمان زیر بازوانش را گرفتند و به‌سختی از اسب به‌زیر آوردند. قامتش خمیده بود و چشمانش از فرط اشک سرخ و پف‌آلود، چنان‌که هرکه او را می‌دید یقین می‌کرد به داغی بزرگ و ماتمی ابدی مبتلا شده است؛ داغی که جز شیون آرامش نمی‌کرد و جز مرگ شفایش نمی‌داد. در روزی که تمام دمشق در جشن و سرور و پایکوبی غرق و تمام خانه‌ها و خیابان‌ها زینت شده بود، عمارت او تنها نقطهٔ شهر بود که صدای ناله و شیون و عزا از آن به گوش می‌رسید. ناامید به اطرافش نگاه کرد. هیچ‌کس به‌استقبالش نیامد بود. چه از اشراف و بزرگان شهر که همیشه با چاپلوسی احاطه‌اش می‌کردند و چه از مردم عادی که او را به‌خاطر پدرش دوست می‌داشتند. هیچ‌کس نبود تا خود را در غمش شریک بداند و به او تسلّی خاطر بدهد. آنانی که سال‌های سال از قدرت و نفوذش بهره‌ها برده و کسیه‌ها دوخته بودند. @omidgah
جادوی کیک 🍰
#معرفے‌کتاب #راز‌یک‌فریب امروزه مشکل رفتارهای اجتماعی دختران و زنان، کمبود کتاب درباره حجاب نیست، فر
اگر زندگی تنها دست‌یابی به رفاه و لذت بود آدمی به این همه استعداد انبوه چه نیاز داشت؟! با همان غرایز (و اندکی هوش) می‌توانست به همه لذت‌ها دست پیدا کند. این همه استعداد برای دست‌یابی به لذت و خوشی، نه فقط زیاد است که حتی مزاحم است.
『📚 | 』 فواره گنجشک‌ها با سی دو داستان کوتاه به قلم محمود پوروهاب بر اساس روایات مستند به صورت پیوسته زندگانی امام جعفر صادق (ع) را معرفی می‌نماید ------ 🖇'- ابن ابی‌العوجا گفت: «عجب! اگر تو از یاران جعفر بن محمد هستی، بدان ‌که او هرگز این‌گونه با ما حرف نمی‌زند. او بارها این سخن‌ها را که تو آن را کفرآمیز می‌خوانی از ما شنیده؛ ولی هرگز از حدّ ادب بیرون نرفته و دشنام نداده است. او مردی بسیار خردمند، آرام و بردبار است. سخنان ما را به خوبی گوش می‌دهد تا آن‌چه در دل داریم، بر زبان بیاوریم؛ طوری که گاهی گمان می‌کنیم بر او پیروز شده‌ایم. آن‌گاه او با کم‌ترین سخن، دلیل‌های ما را باطل می‌سازد، چنان‌که نمی‌توانیم پاسخ بدهیم. اگر تو از پیروان او هستی، چنان‌که شایسته‌ی اوست با ما سخن بگو!» -@omidgah
مثل‌یک‌خواب‌شیرین کتاب مثل یک خواب شیرین نوشتۀ طیبه مختاربند است. تمام تلاش نویسنده برای نشان‌دادن سبک زندگی شهدا برای علاقه‌مندان به این مسیر بود اگرچه این کتاب قطره‌ای از دریای شخصیت پدری است که ۳۳ سال از عمر نویسنده را در کنار او اسپری بوده است. ..... آن ساعت ریاضی داشتیم، با آمدن دبیر ریاضی‌مان، خانم صادقی همه به سر جای خود برگشتند. خانم صادقی از دیدن من جا خورد، گره‌ای به ابروانش انداخت و با قدم‌های تند به سمتم آمد. گوشه مقنعه‌ام را گرفت و با عصبانیت گفت: "این چیه سرت کردی؟ تو هم احمق شدی؟ از تو بعیده، مثلاً شاگرداول کلاسی." سرم را پایین انداختم از شدت ناراحتی صورتم داغ شده بود، صدای نفس‌هایم را می‌شنیدم. سکوت سنگینی همه کلاس را فراگرفته بود. خانم صادقی به‌طرف میزش رفت، کیفش را با حرص روی آن کوبید، بعد تکه گچی برداشت و با اوقات تلخی شروع به درس دادن کرد. من هنوز سرم پایین بود و از توهین خانم صادقی جلوی بچه‌های کلاس حسابی پکر بودم. این اولین‌بار بود. -@omidgah
「📚|」 💭|رفیق‌،مثل‌رسول کتاب رفیق مثل رسول، که نوشته‌ی نویسنده‌ی حوزه‌ی مقاومت شهلا پناهی است، نگاهی به زندگی و خاطرات مدافع حرم شهید محمدحسن (رسول) خلیلی دارد از دوران کودکی تا روز شهادتش دارد که نشر شهید کاظمی آن را منتشر کرده است. - چقدر این رفاقت بر جان می نشست، وقتی از مرام، معرفت، همراهی، بی آزاری، مهربانی و در یک کلام از خون گرمی رسول تعریف می کردند. از شمالی ترین تا جنوبی ترین نقطهٔ این شهر خاکستری که آدم ها یا به دنبال نام هستند یا به دنبال نان، رسول دوستانی را در دایرهٔ محبت خود داشت که همه زلال و یک رنگ بودنش را دوست داشتند. فرمانده ای از لبنان «حبیبی» و دوستی شتی» خطابش می کردند. خلق خوش، ظاهری آراسته، معطر و َاز شهر ری «م به قول امروزی ها به روز بودنش، برتر از حجب، حیا، تقوا و صداقتش نبود؛ سکوت، صبر، بخشش و راز داری اش کم رنگ تر از شیطنت ها، مهارت و تبحرش در کار نبود و برای من درک این گسترهٔ روح سخت بود. به قول برادرش؛ «رسول روحش بزر گ تر از کالبد جسمش شد و همین دلیل شهادتش بود.» -شهید‌رسول‌خلیلی-
جادوی کیک 🍰
#معرفی‌کتاب کتاب به مجنون گفتم زنده‌بمان‌،شهید مهدی باکری، روایاتی‌از‌زندگی‌ورشادت‌ های این شهید بزر
کتاب مرگ از من فرار می‌کند؛ شهید مصطفی چمران، روایاتی از زندگی و رشادت‌های این شهید بزرگ دفاع مقدس است . فقط ۱۵ سالم بود که رفتم به خانم غاده گفتم : ما الان باید خیلی کارها بکنیم . از حرف زدنش در حسینیه خوشم آمده بود .خیره شد به چشم هام و گفت :اسمت چیه؟ گفتم : هیام گفت فلان روز و فلان ساعت بیا دکتر ببیندت. گفتم : کدام دکتر؟ گفت :دکتر مصطفی. پیش دکتر رفتن خطرناک بود و مسیرش دور بود و بعدها تحت تعقیب قرار گرفتن داشت و من باید خیلی احتیاط میکردم . -مرگ‌از‌من‌فرار‌میکند-
جادوی کیک 🍰
#معرفی‌کتاب کتاب مرگ از من فرار می‌کند؛ شهید مصطفی چمران، روایاتی از زندگی و رشادت‌های این شهید بزر
کتاب تو که آن بالا نشستی؛ شهید مهدی زین‌الدین، روایاتی از زندگی و رشادت‌های این شهید بزرگ دفاع مقدس است. - همیشه نمره هایش خوب بود رتبه هایش عالی بود نه اینکه همه ی وقتش را درس بخواند نه، بازی هم می‌کرد.‌توی‌کارخانه کمک هم می‌کرد. هوای برادر و خواهرش را داشت.کمی هم که بزرگ تر شد رفت توی مغازه‌کنار دست پدرش.صبح ها مدرسه بود و بعد از ظهرها مغازه ،پدرش‌گاهی می‌گفت به اومدنش عادت کردم اگه‌نیاد مغازه،کارها لنگ میمونه! -توکه‌ان‌بالا‌نشستی-