خب تو از لحظه ای که چنل رو زدی خیلی خوشحال بودی که اینکارو کردی
و من خیلی برام خاص نبود
فعالیتی نداشتی تا لحظه ای که جودی اومد تو هم قوی تر ادامه دادی
در هر صورت چنلت خیلی برام مهم نیست بعضی از دلنوشته هات رو دوست دارم با اینکه اصلا به شرایطه من نمیخوره اما طرز نوشتنت زیباست
دوست ندارم خیلی پشت سرهم ببینمت و دوست ندارم یه مدت طولانی هم نبینمت
دوست دارم به اندازه ببینمت و وقتی این اتفاق میوفته باهم میریم بیرون و شیر توت فرنگی میخوریم شاید باورت نشه اما این اوقات فوق العاده ان و بعد اون خوشحالی زیاد به سراقم میاد
بیشتر از چنلت خودتی که برام الهام بخشی
نه دوستات رو دوست دارم نه سلایقتو فقط خودتو
Hana
موضوع : سکوت
از خواب بیدار شده بود . مثل همیشه مثل هر روز روی تابلو بالای سرش یک روز دیگر را تیک زد .
روی صندلی چرخ دار خود نشست و به سمت آشپز خانه رفت ، قهوه ساز را روشن کرد و طبق روال هر روز به کنار پنجره رفت با چشمانی محزون به حیاط خیره شد و دوباره همان فکر ها .
در این خانه روزی صدای خنده فرزندان ، قُل قُل کتری روی اجاق گاز ، و صدای بالا و پایین شدن آب حوض توسط هندوانه گرد به گوش می رسید .
اما از آن روز ها خیلی وقت است که میگذرد دیگر هیچ کدام از این ها در فراسوی این خانه رخ نمیدهد .
زندگی خیلی وقت است رویش را از آدمی قصه ما برداشته است .
چشمانش را بست و به آن روزها فکر میکرد چقدر خوب بودند روز هایی که در این آشفته بازار ، نوای مادرش به گوش میرسید شبیه وقت هایی که داد میزد و اعلام میکرد که کلاس سیاه قلمش دیر شده .
دیگر حتی صدای پدر که همراه امیر کیان (برادرش) بر سر فوتبال بحث میکردند هم به گوش هایش نمی رسد .
کارش شده بود شخم زدن خاطرات ،
مدت زیادی از تنها بود میگذرد ، تنهایی که با طنین سکوت همراه است .
صدای قهوه ساز بلند شد صندلی را تکان داد و به طرف آشپز خانه رفت یک لیوان از قهوه همیشگی برای خودش ریخت و باز به سمت پنجره رفت .
خانواده اش را در تصادف از دست داد .
حالا اون مانده بود و خانه ای بزرگ با خاطراتی نوشته شده بر دیوار های خانه .
#داستان
📌زندگی عالی از نظر تو چه چیزی دارد؟
آرامش؟ آسایش؟ آزادی؟
ثروت؟ سلامتی؟ سیری؟
بی دغدغه ای؟ بیخیالی؟
یا...
اگر این هاست که باید بگویم:
_اولین دور برگردون دور بزن اشتباه اومدی
▪️زندگی عالی اونیه که تو اوج بی پولی، بدبختی،ناراحتی،ظلم،سختی و... در دلت یک جوانه از امید و عشق و آرزو داشته باشی
که اگر اینگونه باشی یعنی "خوشبختی"
▫️اگر عشق باشد در یک خانه ۲۰ متری با ۳ یا ۴ تا بچه و غذا یک نون خشک و مقداری ماست حالت خوش است و احساس آرامش داری
▫️اگر امید و آرزو باشد در مالاوی هم باشی تلاش میکنی و خودت را به یک آدم بزرگ و قابل احترام تبدیل میکنی
🔘 زندگی عالی از نظر من آن است که در آن
عشق و امید و آرزو وجود داشته باشد
و
معتقدم:
《اگر تو بخواهی میشود》
✍ #فادیا
خب دو نفر هم یکم نیاز به زمان بیشتر دارن پس بعدا میزارم. کس دیگهای هم خواست بنویسه دوباره میزلرم با اینکه زمان تموم شده^^
هدایت شده از ᴰᵃᵈᵈʸ ᴸᵒⁿᵍ ᴸᵉᵍˢ
إِنَّ الأَمرَ کُلَّه لله
سررشته همه کارها به دست خداست
- سوره آل عمران آیه ۱۵۴
«پس با خیال راحت بسپار به خودش»
هدایت شده از «اضافهگوییهایداداچیا»
#الیا_نویس
مسکنا رو انداختم توی دهنم و بطری آبو سر کشیدم. اشکای آخر رو صورتم خشک شده بودن و سردرد امونمو بریده بود.
صدای آلارم گوشی بلند شد. چشمامو روی هم فشردم و پیامو باز کردم: "خیال نکن حواسم بهت نیست"
عصبانی بودم. ناراحت بودم. پر از احساسات آمادهی انفجار بودم.
تند تند تایپ کردم:
"لطفا اجازه بده خیال کنم حواست بهم نیست. وقتایی که گریه میکنم و متوجهش نمیشی اجازه بده حس کنم حواست بهم نیست. وقتایی که ناراحتم میکنی و نمیفهمی ناراحتم، اجازه بده حس کنم حواست بهم نیست. بذار این فکرو بکنم چون همزمان بیشترین و کمترین کسی هستی که منو میبینی. همیشه جلو چشمتم و چشممو میبینی اما گودی زیرشو نمیبینی. دستامو میبینی و ناخنای نامرتبو نمیبینی. قلبمو توی دستت داری و زخمای روشو حس نمیکنی..."
قبل از این که دکمهی ارسالو فشار بدم، یه نفس عمیق کشیدم. نه. نباید فرستاده میشد.
کل پیامو پاک کردم و ایموجی قلبو فرستادم. دیگه مهم نبود که تا شب بهم زنگ نزد... دیگه جایی پیش من نداشت.
@maybe_elia