چیزی درون من هست که از دیدن غلیان احساسات آدمها لذت میبره.
از خندهی کسی که به سختی میخنده، از گریهی کسی که همیشه خودش رو نگه میداره، از هیجانِ آدمهایی که مدتهاست هیچ چیز براشون هیجانانگیز نیست.
نمیدونم چرا، ولی وقتی این چیزها رو میبینم، حس میکنم هنوز زندگی جریان داره.
انگار بخشی از من با دیدنِ اون لحظههای واقعی، یه نفس عمیق میکشه.
شاید چون خودم مدتیه کمتر چیزی رو با اون شدت حس میکنم.
اما دیدنِ اون احساسهای خالص توی بقیه، یادم میندازه هنوز میشه لرزید، خندید، یا حتی شکست.
م̲س̲̲کن̲ه ه̲̲ای̲ غ̲ی̲ر̲ ̲ک̲پس̲̲ول̲ی̲
عشق آدمها رو عوض میکنه... عجیبشون میکنه.
میگن وقتی آدم عشق رو تجربه میکنه، همون هورمونی توی بدن ترشح میشه که موقع جنون و دیوانگی فعاله.
شاید واسه همینه که آدم عاشق، عجیب رفتار میکنه.
شاید عشق خودش نوعی جنونه.
شاید واسه همینه که یکی از عاشقترین اسطورههای ایرانی، اسمش «مجنون» بوده!
یعنی اون آدم از شدت عشق دیوونه نشده؛ بلکه چون زیادی عاشق بوده، از همون اول زیادی هم دیوونه بوده.
حالا منطقی بهنظر میرسه که چرا توی همهی دنیا عاشقها رو "دیوانه" خطاب میکنن، چرا کارهای عجیب میکنن، چرا حرفهای عجیبتر میزنن.
بنظرم اون معجونهای عشقی که توی داستانهای فانتزی و جادویی هستن، در اصل فقط معجونهایی بودن که عقل رو یهکم خاموش میکردن. یعنی یه جورایی فرد رو به مرز جنون میرسوندن.
شاید اون داستانها فقط استعاره بودن؛ شاید گذشتگان میخواستن غیرمستقیم بهمون هشدار بدن که از عشق دوری کنیم.
اما... با دوری از عشق که چیزی درست میشه؟ میشه؟
یا شاید همین ذهنیتی که داریم — اینکه عشق ممکن نیست، که خطرناکه، که نباید سمتش رفت — خودش بخشی از یه نقشهس؟ یه توطئه؟ نمیدونم...
راستش عشق، توی تمام دورانها و توی تمام جهانها، یه حس و حال ناشناخته بوده و هنوز هم هست.
شاید اصلاً نباید کشفش کرد.
شاید عشق همون منطقهی ممنوعهایه که نباید نزدیکش شد...
نمیدونم.
واقعاً نمیدونم.
م̲س̲̲کن̲ه ه̲̲ای̲ غ̲ی̲ر̲ ̲ک̲پس̲̲ول̲ی̲
هدایت شده از اِلبـــــــــا ؛
یه شب داداشم ازم پرسید:اجی تو چند سالته؟
جواب دادم: نوزده.
گفت: از من خیلی بزرگتری ، من کی اندازهء تو میشم؟! .
این بشره ک اعداد رو ابداع کرد و بعدشم تقویم ؛ مراحل رشدشُ با اینا تطبیق داد تهشم باعث همچین تفکری تو ذهن بچه ها شد :نوزده .. چقدر بزرگ!
به خودم قول دادم یه روزی، کنار یه بچه بشینم، سرم رو به گوشش نزدیک کنم و آروم بگم:
گاهی وقتا بزرگ شدن تو یه شب خیلی معمولی اتفاق میوفته
گاهی وقتا فاصلهی بین کودکی و بزرگسالی، چند ثانیهست..
چیزی به کوچیکی یه آغوش، یه بوسه، سالهای زیادی رو کنار میزنه..
بزرگ شدن اینجا اتفاق میوفته، نه توی تقویم و شناسنامههامون..
دست بذارم روی پیشونیش، همونجایی که افکار و خاطرات کوچیکش متولد و بعد به خاک سپرده میشن..
و از ته دل آرزو کنم که به زیباترین شکل بزرگ شه..
هدایت شده از ݪَبْݒَࢪ
🖤🏴🏴
🖤 اثر جدید استاد حسن روحالامین
روحالامین در توضیح همراه این اثر، بخشی از روایت تاریخی شهادت حضرت زهرا(س) را نقل کرده و نوشته است:
«قَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِینَةُ وَ أُخْلِسَتِ الزَّهْرَاءُ؛
اکنون امانت به صاحبش بازگشت و پس گرفته شد، و زهرا از دست من رفت.»
🏴
امتحان مجازی فقط زبان انگلیسی که تو سایته و سایت امکان ترجمه داره😂😐
خب چراا کیو مسخره کردید؟
توقع داشتن از آدما چیز بدیه؛ نه فقط برای اون "نه"هایی که میشنوی، بیشتر برای خودت.
باعث دعوا نمیشه همیشه، اما اون مدل نرم و آرومش هم اذیت میکنه؛ از اون مدلی که یهو میری توی خودت، بیصدا، ولی سنگین.
شاید یه شب سرد زمستونی فقط به این خاطر که جواب پیامتو نداده، یا حتی سلام نکرده، یا قرار دیدارتونو بیدلیل کنسل کرده، بشینی توی سکوت با یه آهنگ غمدار، اشک بریزی. نه از سر گریه، از سر خستگی.
بدتر از همه، اون صداییست که توی سرت شروع میکنه زمزمه کردن:
«تقصیر خودت بود... اگه توقع نداشتی، الان اینجوری نمیشد...»
و تو فقط گوش میکنی. نه میتونی ساکتش کنی، نه حتی بهش جواب بدی.
اون صدا انگار نفوذیهست. پول گرفته که بیشتر آزار بده. هی زخمت رو فشار میده، هی تکرار میکنه، هی درد رو عمیقتر میکنه.
اون شب آروم میگذره، از اون شبایی که همه چی صحنه آهستهست.
نه به سبک شاعرانهش، به سبک آزاردهنده. همون مدل که انگار یه جای سرد افتادی و هیچکس حواسش نیست.
درس نگرفتم، نه. هنوز توقع دارم.
فقط خستهم... از این چرخهی تکراری لعنتی. :)
م̲س̲̲کن̲ه ه̲̲ای̲ غ̲ی̲ر̲ ̲ک̲پس̲̲ول̲ی̲
یکى از ناسزاهایى که قدیمىها به بعضاى مىگفتند، این بود: "اى بیدرد!" پیداست که داشتن درد و سوز، کمال است و بیدردى، یک درد بزرگ!
#تکست
از تک کلاس ۸ صبح چی میتونه بدتر باشه؟ افرین کنسل شدن و مجازی شدنش دقیقا ۱۰ دقیقه قبل شروع... خب استاد درست درمون، زودتر میگفتی من الکی اماده نمیشدم با این همه عجله:/
بس نکته غیرِ حُسن بِباید که تا کسی
مقبولِ طبعِ مردمِ صاحبنظر شود
#حافظ