❤️قال امـام علی علیه السلام:
#اعتــماد به هر ڪسى پيـش از
آزمودن، نشانه ڪم خردى است.
📚غررالحڪم حدیث ۱۹۸۰
سلامتۍآقاامـامزمـ💛ـانصلوات
هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
✅#شرکت_رایان_رهنما با 18 سال سابقه🇮🇷
✅#وارد_کننده لپتاپ های استوک و آکبند🏅
✅#قیمت ها فوق العاده/#کیفیت مطمئن♻️
✅مهلت #تست 7 روزه بدون قید و شرط⏰
✅ارائه بیش از #یکصد_مدل لپتاپ روز 💻
🔵توی هر خونه ای یه #لپتاپ لازمه 😍
🔵اینجا کلی #لپتاپ زیبا و ارزون هس🤩
🔵ما قدردان #اعتماد شما عزیزان هستیم ☺️
🔴ارائه لپتاپ به #خانواده_عزیز_شهدا بدون دریافت سود ( کسر 7 درصد ) انجام میشود 🙏
https://eitaa.com/joinchat/4214226998C95c1fe0815
هدایت شده از حامیان پورمحمدی
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ شهید رئیسی اینگونه بود...
❌زبانتهدیدوباتوم جایی درفرهنگندارد
☑️ فرهنگ، زبانِ #لطافت و #رضایت است اما عدهای زبان #اعتماد را اشتباه گرفتند با زبان #باتوم.
☑️اگر زبان فرهنگ خودش را با زبان #باتوم عوض کند، جوابش #فحش است.
☑️ در دورهای ناچار بودم در سخت ترین مسئولیت های تلخ در برابر #منافقین «#اشدا علی الکفار و جاهد الکفار والمنافقین» باشم.
#همان_روز و #امروز میگویم که بر جوانان، زنان و دخترانمان #رحما باشیم.
#دولت_قرار
❅پایگاهمردمی حجةالاسلام پورمحمدی❅
🆔 @Mostafapourmohammadi_ir
هدایت شده از گسترده تبلیغاتی رادین
مادرم یه #پسرعمویی داشت به نام سعید،موقعی که کوچیک بودم هر وقت میومد خونه ما برام یه چیزی میخریدو منو توو #بغلش میگرفت و #نازم میکرد و میگفت ماشاءالله چه دختر خوشکلیه.
چند سالی از این قضیه گذشت و منم بزرگتر شدم،حالا پایه نهم بودم تا یه روز از مدرسه داشتم برمیگشتم یه مرتبه آقا سعید با ماشینش اومد گفت سارا سوار شو برسونمت.منم که کاملا بهش #اعتماد داشتم سوار ماشین شدم که یه مرتبه دیدم رفت سمت #خونه خودشون.
گفتم سعید آقا کجا داریم می ریم گفت سارا جان مامان بابات امروز ناهار اومدن خونه ما،اما تا #واردخونه شدم یه مرتبه سعید...😭😱👇🔥
https://eitaa.com/joinchat/3279356058Cfda33c0c35
سرگذشت تلخ و درد ناکم و نوشتم بیا بخون😔👆🔥
هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
مادرم یه #پسرعمویی داشت بنام سعید،موقعی که کوچیک بودم هر وقت میومد خونه ما برام یه چیزی میخریدو منو توو #بغلش میگرفت و #نازم میکرد و میگفت ماشاءالله چه دختر خوشگلیه🥰
چند سالی از این قضیه گذشت و منم بزرگتر شدم
حالا پایه نهم بودم تا یه روز از مدرسه داشتم برمیگشتم یه مرتبه آقا سعید با ماشینش اومد گفت سارا سوار شو برسونمت.منم که کاملا بهش #اعتماد داشتم سوار ماشین شدم که یه مرتبه دیدم رفت سمت #خونه خودشون.!
گفتم سعید آقا کجا داریم میریم؟ گفت سارا جان مامان بابات امروز ناهار اومدن خونه ما، اما تا #واردخونه شدم یه مرتبه سعید...😭😱🔥
https://eitaa.com/joinchat/3279356058Cfda33c0c35
سرگذشت دردناکم رو نوشتم بیا بخون🥺🔥
هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
این داستان واقعاً اتفاق افتاده و تنها برای عبرتِ خانمهای ساده بازگو شده🤕❌
۲۶ فروردین برادرشوهرم #بخاطرِ_بی_خوابی تو جاده فومن چپ کرد و درجا فوتشد!💔🖤
جاریم به بهونه ی کارای اداریِ #بیمه_شوهرش یک ماهِ تموم از صبح تا غروب با شوهرم بیرون بود !
چندباری مامانم بهم #تَشَر اومد گفت نزار اینا تنها باهم برن بیرون !! اما چون با جاریم #جیک_تو_جیک بودمُ بهش #اعتماد داشتم ، حرفای مامانمو #جدی_نمیگرفتم🔥❌
دیگه چیزی نمونده بود کارای بیمه تمومشه که همسرم اومد گفت #سر_تا_پاتو_طلا میگیرم اگه بزاری...💔💔👇
https://eitaa.com/joinchat/1301349335C047c7c8c4f