#پیشانیبند_سرنوشت_ساز!
🌷در خیبر محوری که دست ما بود، آخرین نقطه بود و طولش سه، چهار کیلومتر میشد. بعد از آن هم منطقه دشمن شروع میشد. از بس این جاده را رفته بودیم، مثل کف دست بلد بودیم. شب عملیات به سنگر فرماندهی رفتیم تا آخرین توجیهات منطقه را بشنویم.
🌷جلسه که تمام شد، در یک سینی اسپند دود کردند و همه همدیگر را بغل کردند. پیشانیبندها زده شد و روضه وداع خوانده شد. حال عجیبی بود. فقط یک ساعت به عملیات مانده بود «علی بابایی» که معاون تخریب گردان بود، پیشانیبندی از توی سینی برداشت و روی پیشانیم بست. من هم یکی برداشتم و بر پیشانی او بستم.
🌷در آغوشم گرفت و با گریه گفت: حسین! روی پیشانیبندت نوشته شده؛ «یا ابوالفضل العباس (ع)» تو «جانباز» میشوی! من هم به شوخی گفتم: روی پیشانیبند شما نوشته شده؛ «یا ابا عبدالله الحسین (ع)» تو هم «شهید» میشوی. این صحبتها در حد حرف بود و شوخی. فکرش را هم نمیکردم که به تحقق بپیوندد. من جانباز شدم و علی بابایی شهید شد.
راوی: رزمنده دلاور جانباز حسین زارع