#خاطره شب شعر #مهدوی
🎤یکی ازمداحان اهل بیت ( آقای سازگار) برای شب شعر ، دعوت شده بودند بیت رهبری❗
این خاطره رو تعریف می کردند:
📃همه ی شاعران ، شعرهای عریض و طویلشون رو خوندند ومورد تشویق جمع قرار گرفتند،
هر کی بهتر بود به به و چه چه بیشتری می کردند❗
تا نوبت به یکی از شعرا رسید ایشون رو کرد به حضار و گفت من برای امشب ، یک بیت آوردم.
حضار زدند زیر خنده
جمعیت که ساکت شد ، گفت:
تازه یک مصرعش هم از حافظ عاریه گرفتم 😊
همه دوباره خندیدند...
اما وقتی آروم شدند خواند:
👇👇👇👇
*ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد*»
*همه منتظر مصرع بعدی بودند که خواند
👇👇👇👇👇
*تمامِ هستیِ زهرا نصیب نرجس شد.*
(تا چندین دقیقه صدای تکبیر و صلوات از همه جا به گوش می رسید ...)
*اللهم عجل لولیک الفرج*
✳️ کانال امیدانه و کرونا🔻
https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d
🌾روزی رسان خداست.
یه#خاطره یادم افتاد گفتم برا شما بگم داشتیم خونه درست میکردیم و اوضاع مالی خراب هیچی نداشتیم کل دارایی ما مقدار کمی پول بود من مونده بودم فردا که بچه هام میخوان برن مدرسه چکار کنم چی صبحونه بدم بهشون خدا شاهده تا صبح نخابیدم و فکر میکردم ، با خودم میگفتم میرم یه دونه تخم مرغ میخرم با بقیه اش هم نون می خرم میام تخم مرغ درست میکنم برا علی و سمانه تا بخورن برن مدرسه من و شوهرم هم مهم نیست دوباره میگفتم اگر مغازه دار بگه بقیش خرد ندارم بهت بدم چی 😔و دو تا تخم مرغ داد وای پول نون از کجا بیارم خدایا من اصلا چطور برم بگم یه تخم مرغ بده خلاصه کنم تا صبح با خودم درگیر بودم صبح شد رفتم در مغازه سوپری در حالیکه مدام داشتم با خدا حرف میزدم میگفتم خدایا هیچ پدر و مادری رو شرمنده اولاد نکن منم شرمنده بچه هام نکن به بزرگی خداوند قسم تا پام رو گذاشتم داخل سوپری و به مغازه دار گفتم سلام صبحتون بخیر ایشون با خوشرویی جواب سلامم رو داد و قبل از اینکه من حرفی بزنم گفت دخترم یه عرضی دارم اگر ناراحت نمی شی بگم بهتون گفتم بفرمائید حاج آقا گفت دخترم هر صبح من تخم مرغ های مغازه رو نگاه میکنم و شکسته ها رو از سالم ها جدا میکنم و میدم اولین مشتری امروز شما اولین مشتری من هستی اگر ناراحت نمی شی این تخم مرغها رو ببر نمیدونید من اون موقع چه حسی داشتم انگار خدا دنیا رو بهم داده بود گفتم این چه حرفیه خیلی هم از شما ممنونم 😍دوباره ازم پرسید خب حالا چی میخاستی ؟گفتم من تخم مرغ میخواستم حالا که شما زحمت کشیدین و بهم تخم مرغ دادین دیگه چیزی نمیخام بنده خدا گفت برو دخترم نوش جونتون خدایا باورم نمیشد یه شونه تخم مرغ دو کیلویی بهم داده بود من که تا صبح واسه خرید یه دونه چقدر نقشه کشیده بودم و عذاب فقط با اشک میگفتم خدایا شکرت رفتم نونوایی و با همه پولم ده تا نون خریدم و با خوشحالی برگشتم خونه برا بچه هام صبحونه درست کردم و دادم خوردن و خوشحال و راضی روانه مدرسه شدن نیم ساعتی گذشت دیدم در میزنن یکی از پاکبان های محله بود گفت خواهر گرسنمه یه صبحونه بمن میدی با خوشحالی گفتم حتما چرا که نه روزی شما رو خدا اول صبح فرستاد خونه من برا ایشونم تخم مرغ درست کردم با چایی بردم دم در و دادم بهشون تا بخورن همون موقع همسایه روبرویی اومد بیرون و بهم گفت بیکاری اینا حقوق دارن مجانی که جارو نمیزنن کوچه ها رو ،بره خودش صبحونه بخره بخوره گفتم نه وقتی خدا اینقدر مهربون و با محبت هست در حق بندهاش چرا ما بنده هاش در حق هم مهربون نباشیم خدایا شکرت که لحظه ای ما رو بحال خودمون رها نمی کنی🤲
✳️ کانال امیدانه و کرونا 🔻
https://eitaa.com/oomidaneh